استرس و بدن انسان-استرس از نظر روانشناسی چیست؟

استرس و بدن انسان-استرس از نظر روانشناسی چیست؟
استرس، پدیده ای خاص زمان ما نیست. استرس که معناهای مختلفی دارد (تنش،فشار، اضطراب، نگرانی و فشار روحی) در واقع به عکس العمل هایی گفته می شود که موجودات زنده هنگام روبه رو شدن با تغییراتی که تعادل درونی آنها را برهم می زنند، همیشه از خود نشان می دادند. این عکس العمل ها بسیار متفاوت هستند و نماد بیرونی آنها می تواند به شکل ترسیدن و به وحشت افتادن یا به شکل رفتارهای عصبانیت و خشم ظاهر شود. هنگام استرس قلب تندتند می زند، آدم به نفس تنگی می افتد، عضلات بدن سخت می شوند، انسان احساس گرگرفتگی می کند یا بدنش یخ می کند، رنگ و روی او به شدت سرخ می شود یا بسیار رنگ پریده به نظر می رسد، احساس گریه کردن می کند یا بغض، گلویش را می گیرد و به گریه می افتد، دستپاچه می شود، دهانش خشک می شود، ممکن است در ناحیه شکم احساس درد بکند، حرکات بدنی اش حالت خشک پیدا می کنند و غیره.

همه این تغییرات به خاطر فعال شدن سیستمی در بدن اتفاق می افتد که به آن سیستم استرس می گویند و این سیستم به دنبال ترشح هورمون آدرنالین و نورآدرنالین در خون فعال می شود.

اگرچه استرس به عنوان یک سیستم واکنش نسبت به چیزهایی که ارگانیسم را تهدید می کنند، اولین بار در دهه شصت میلادی توسط فیزیولوپیست کانادایی به نام هانس سلیه مطرح شد. ولی انسان ها (و کلا جانداران) همیشه این واکنش را نشان می دهند و اساسا هیچ موجود زنده ای بدون استرس قادر به ادامه زندگی نبوده و نیست. سیستم استرس در موجودات زنده وظایف ویژه ای را به عهده دارد که از مهم ترین آنها بالابردن سطح هوشیاری و توجه نسبت به تغییرات است. بدون استرس اساسا هیچ موجودی توان یادگیری ندارد و نمی تواند نسبت به تغییرات پیرامون خود واکنش نشان دهد.

مثلا بدون سیستم استرس، موجود زنده نمی تواند در مواجهه با خطر، مکانیسم حمله یا فرار را به کار بگیرد. نه تنها هنگام بر هم خوردن تعادل دنیای بیرون بلکه هنگام به هم خوردن تعادل دنیای درون نیز موجود زنده زنجیره ای از واکنش های مختلفی را که آنها را استرس می نامیم نشان می دهد. مثلا زمانی که میکروبی وارد بدن می شود و بدن برای مقابله با آن در کارکرد طبیعی خود تغییراتی را می دهد تا بتواند با آن میکروب مقابله کند (و به عنوان نشانه بیرونی مثلا تب می کند) دچار استرس می شود.

استرس های کوچک جسمی را هم باید دراین راستا دید. چرا وقتی می خواهید استراحت کنید چشم خود را می بندید و چرا با چشم باز نمی شود استراحت کرد؟

برای مثال همان طور که نشسته اید حواس خود را متوجه بدن خود کنید و حس هایی را که در تمام اندام تان در جریان است «لمس» کنید. بعد برای دو دقیقه چشمان خود را ببندید و این بار با چشم های بسته حواس خود را متوجه تمام اندام خود کنید. وقتی دوباره چشم های خود را باز کردید، تغییراتی را در نوع حس خود نسبت به اندام خود حس خواهید کرد. یعنی با بستن چشم ها از رسیدن نور به مغز جلوگیری کرده اید. حالا که دوباره این نور از طریق چشم ها به مغز می رسند، تعادل قبلی به هم می خورد و چنین احساسی نیز به وجود می آید. اما این نوع استرس خفیف، به قدری عادی است که ما به آن عادت کرده ایم. ولی معنای آن برای فعال کردن سیستم استرس همان است که برای استرس های بزرگ.

اگر استرس را فقط در مورد انسان مدنظر قرار دهیم می توان دید که پیشامدهای مختلفی با درجه استرس متفاوت از یکدیگر همواره تعادل درونی انسان را بر هم می زنند. مثلا طبق تحقیقات مختلف در تمام دنیا مرگ همسر یا از دست دادن فردی دلبند از درجه استرس بسیار بالایی برخوردار است (و به درجات خفیف تر وقایعی مانند طلاق، دوری از همسر، آسیب یا بیماری خاص، از دست دادن محل کار، بارداری، مشکلات مالی، تغییر محل زندگی، تغییر عادات غذا و خواب، جشن عید، عروسی و غیره).

معمولا انسان قادر است با این سطح از استرس های این چنینی نیز در عرض زمان محدودی به نوعی کنار بیاید و دوباره حالتی از تعادل را در درون خود برقرار کند. برای این کار نیز هر انسانی از یک سری امکانات روانی، جسمی و فرهنگی برخوردار است که با کمک آنها می تواند رفته رفته استرس های ناشی از این اتفاقات را تغییر دهد. در این موارد اگر فشارهای ناشی از این وقایع در عرض زمان محدودی بر طرف نشوند و فرد نتواند به یک نوع تعادل جدید دست پیدا کند، استفاده از کمک تخصصی اجتناب ناپذیر است.

پیشامدهایی نیز وجود دارند که باید حساب آنها را به شدت از پیشامدهای دیگر جدا کرد و به سختی انسان می تواند بار آن را تحمل یا اثرات آن را بدون به خطر افتادن جدی سلامتی خود تغییر دهد، مانند شاهد مرگ یکی از عزیزان بودن، مواجه شدن با خطر جانی، زندانی و شکنجه شدن و غیره. در این مواقع استرس های شدیدی که در اثر این پیش آمدها به وجود می آیند اثرات زیادی برجای می گذارند و سلامتی انسان را به نحو غیرقابل جبرانی به خطر می اندازند (که می توانند به تراوماهای روانی منجر شوند). این موضوع را می توان در این مثال بیشتر توضیح داد: هر کسی که از بلندی یک متری پایین بپرد، قدری پاهایش درد می گیرند. اگر از بلندی دو متری پایین بپرد، درد بیشتری را تجربه می کند و زمانی را لازم دارد تا دوباره به حالت بدون درد برگردد. ولی اگر از چهارمتری پایین بپرد فقط درد نخواهد داشت بلکه پاهایش صدمه دیده و می شکنند.

منبع :persianpersia

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *