خلسه و درمان

خلسه و درمان
تغییر و تحول درمیزان آگاهی انسان به صورت دائمی در جریان زندگی صورت می گیرد . برای مثال ، ریتم یا آهنگ خواب و بیداری و بسیاری از مراحل بینابینی آنها ، در طول شب و روز به صورت عادی در متن زندگی پدید می آیند . همینطور میزان تماس یا دسترسی ما با جنبه های سرکوب شده یا ناخود آگاهانه ی وجودمان متغیر یا متفاوت است [3] اغلب درطول روز ما بارها به مراحل در فکر فرو رفتن و احیاناً چرت زدن وارد و یا از آن خارج می شویم و یا در بهت و بی تفاوتی ، حالاتِ شدید پرکاری و یا وجد و شعف فرو می رویم . بسیاری از این حالتها نوسان شدید به جلو و
به عقب در محدوده ی آگاهی محیطی و توجه ی به آگاهی متمرکز یا مرکزی به شمار می آیند .

ولی با این وجود ، هیچگونه مرز یا خط مشخصی بین سطوح آگاهی در مراحل هیپنوتیزمی و غیرهیپنوتیزمی وجود ندارد ، ولی حالات تغییر یافته ، گسسته[4] و شبه هیپنوتیزمی درتمام تجربیات روزانه ی ما وجود دارند و زمینه ی بسیار مفیدی را برای درک و فهم بهتر تجربیات هیپنوتیزمی فراهم می آورند . برخی از مثالهای آن عبارتند از :
1 ـ تقریباً تمام افراد در رؤیاهای روزانه فرو می روند . برای اهداف دفاعی ، رسیدن به آرامش و یا بسیاری از علل دیگر ، یک فرد می تواند آن اندازه در این زمینه ها افراط کند و یا در تصویر سازیهای زنده تا آن اندازه ها متمرکز شود که آگاهی وی نسبت به دنیای اطراف به حالت تعلیق در آید .
2 ـ تمرکز بسیار شدید بر روی کار یا بازی ، تمرکز کانونی یا مرکزی را افزایش می دهد ، طوریکه حوادثی در اطراف یک فرد ممکن است اتفاق بیفتند ، ولی آنها کاملاً درخارج از حوزه ی آگاهی او بوده باشند ، درحالیکه معمولاً دراین شرایط هم سیگنالهایی از جهان اطراف به او می رسند .
3 ـ برای بسیاری از افراد این تجربه حاصل شده است که پس از مدتی گوش کردن به یک صحبت بسیار مهم و یا تماشا کردن یک نمایش یا بازی جذّاب ، چنان در آن تجربه غرق شده بودند که به لحظاتی از توجیه مجدد و بعدی نیاز پیدا می کردند تا دوباره به این مکان و این زمان برگشت پیدا کنند .
4 ـ مکرراً ممکن است افرادی به شدت گیج و مبهوت درکنار یکدیگر مشاهده شوند ، برای مثال زمانی که دو عاشق یا دلداده درکنار یکدیگر هستند . آنان در این شرایط آن چنان با یکدیگر از لحاظ احساسی درگیر شده اند که اصلاً به اطرافیان و حرفها و حرکــات آنــان تــوجهی نشان نمی دهند و یا حالتهای گروهی که پس از مصائب سیاسی یا طبیعی مانند زلزله درکنار یکدیگر هستند .
5 ـ زایمان طبیعی ، روش یا تشریفاتی که گرانت لی دیک ـ رید[5] درسال 1944 برای انجام زایمان بی درد ارائه داد و یا لاماز[6]شکل متفاوتی از آنرا ابداع کرد و بسیاری از موارد مشابه ، مثالهایی از تجربه های شبه هیپنوتیزمی هستند که در زندگی روزمره ی انسانها به وقوع می رسند . هرچند دراین روشها که به کمک تمرکز و ریلاکس شدن نوزادی با حداقل درد و ناراحتی متولد می شود ، از واژه یا اصطلاح هیپنوتیزم استفاده نمی شود ، ولی در حقیقت این تجربیات بایستی چیزی مشابه با هیپنوتیزم دانسته شوند .
6 ـ اثر پلاسبو[7] یا تأثیر داروگونه که در ارزشیابی تأثیر داروها در پزشکی و فارماکولوژی مورد استفاده قرار می گیرد ، شایسته است که در ارتباط و یا در حوزه ی هیپنوتیزم مورد توجه قرار بگیرد . جدیداً در یک متا آنالیزمشخص شده و یا این گونه مطرح شده که اثر پلاسبو غیر از محدوده ی تسکین درد ، تأثیرات بسیار اندک دیگری دارد.[8] آنچه که این محققین نشان دادند این نیست که پلاسبو هیچ کاری انجام نمی دهد ، بلکه این است که پلاسبو نمی تواند در تمام موارد کاری انجام دهد . تجربیات بسیار دقیق انتقادی نشان داده اند که پیدایش خلسه به شکل خود به خود دراین موارد ممکن است قسمتی از مکانیسم تأثیرگذاری پلاسبو بوده باشد ، و در هر حال ، پدیده ی پلاسبو یک مضمون بسیار پیچیده و مبهم است و تا به حال به خوبی تفسیر و توجیه نشده است .[9] شواهدی وجود دارند که نشان می دهند بیحسی و بی دردی هیپنوتیزمی انواعی بسیار قویتر از اثر پلاسبو می باشند که لااقل در بین افرادی که به میزان زیــادی هیپــنوتیزم پذیر هستند ، مشاهده می شوند .[10]
تأثیر دارونمایی غالباً درجواب به شرایط خاصی شکل می گیرد . برای مثال پژوهشگری [11] پس از مدتی خدمت در بخش بیهوشی در بیمارستانی در ناحیه ی آنزیو بیچ هد[12] در جریان جنگ جهانی دوم به تحقیق در مقوله درد علاقه پیدا کرد . برای مثال او به شدت نسبت به عکس العمل متفاوت سربازان نسبت به یک آسیب مشابه ی بافتی در خط مقدم جبهه در زمان جنگ با تقریباً همان اندازه از ضایعات بافتی در زمان صلح مثلاً در بیمارستانهای شهر بوستون توجه پیدا کرده بود . درمقابل یک آسیب یا ضایعه ی بافتی مشابه ، سربازان در خط مقدم جبهه نسبت به مصدومین زمان صلح در بیمارستانها گزارش احساس درد بسیار کمتری را می کردند و به داروهای ضد درد نیاز خیلی کمتری را بیان می کردند . به طور کلی زمانیکه سربازی زخمی بر می داشت که درشرایط جنگ زیاد متوجه ی آن نمی شد ، خوشحال هم می شد ، زیرا مانند یک قهرمان او را به قسمت عقب جبهه تخلیه می کردند و او از اینکه آسیب بزرگتری جان او را به خطر نیانداخته بود ، شنگول [13] و سپاسگزار هم می گردید . دراین شرایط و با توجه به حال و هوای بیمارستانهای نظامی ، زخم او بی اهمیت و احساس درد او بسیار ناچیز جلوه می نمود . درمقایسه بیمارانی که در بیمارستانهای زمان صلح در بــوستون جراحی شده بودند ، درد نشانه ی زنده بودن تلقی نمی شد ، بلکه عاملی تصور می گردید که مرخص شدن او را از بیمارستان احتمالاً به تعویق می اندازد.
زمانی که من[14] (H.S. ) در طول جنگ جهانی دوم دریک گردان رزمی در شمال آفریقا خدمت می کردم ، تجربیات مشابهی را پیدا کردم که مشاهدات و تحقیقات بیچر را تائید می کردند . دراین بخش بیمارستانی میزان نیاز ما به مرفین برای مجروحان جنگی خیلی کمتر از میزانی بود که ما انتظار داشتیم . در آخرین روزهای خدمت درتونس ، من با ترکش یک گلوله توپ مجروح شدم . یک تکه آهن گداخته به قسمت پائین پای من اصابت کرد . من صدای بسیار وحشتناک انفجار گلوله توپ را درکنارم شنیدم و مختصر دردی را هم در پائین پایم احساس کردم . این ترکش پس از سوراخ کردن و سوزاندن چکمه ی پای راست من ، قسمت پائین استخوان تیبیا یا استخوان ساق پای مرا شکسته بود و یک قسمت آن از محل زخم بیرون زده بود . واقعاً پس از شنیدن صدای انفجار پس از مدتی یک احساس درد گنگی را داشتم ، ولی محل درد را نمی توانستم تشخیص بدهم ، تا اینکه محل ضایعه و قسمتی از ضایعه را در پائین پای راستم مشاهده کردم و بدون توجه ی چندانی به آن ، دنبال ترکش های دیگر بودم که تصور می کردم در بدنم وجود دارند . دراین تفکرات بودم که پزشکیار مددکار به بالینم رسید و پس از مشاهده ی زخم پا ، می خواست به من مرفین تزریق کند که من از او درخواست کردم تنه ی مرا بچرخاند تا اگر زخمهایی هم در آن قسمت ما وجود دارند ، مشخص شوند . زمانی که او به من اطلاع داد که زخم دیگری در بدن من نیست ، واقعاً خوشحال شدم . پس از آمادگی برانکارد برای حمل من به عقب جبهه ، واقعاً من تقاضای تزریق مرفین را نداشتم و به اصطلاح سربازان ، من خیال می کردم که دچار یک « زخم رویایی » شده ام . زخم رویایی به ضایعه ای گفته می شد که مصدومیت و یا احیاناً معلولیتی را به وجود نمی آورد ، ولی باعث می شد که سرباز پیاده نظام حتی برای مدت کوتاهی از فضای وحشتناک جبهه به محیط آرام و راحت بیمارستان منتقل شود . دریک فاصله ی تقریباً 6 کیلومتری که چند سرباز مددکار مرا از جبهه تا بیمارستان بر روی برانکاردی حمل می کردند ، من محکم پایم را نگهداشته بودم تا با حرکت آن درد زیادی به وجود نیاید ، ولی این جریان چندان هم ناراحت کننده نبود ، بلکه رگه هائی هم از شادی به همراه داشت . عده زیادی از سربازان دیگر هم چنین تجربیاتی را داشته اند .
7 ـ هزاران نفر از افراد جامعه معجزه های درمانی را در لوردز[15] و یا سایر اماکن مقدس تجربه کرده اند . بسیاری از انسانها با درجاتی از معلولیت به این معابد درشرایطی وارد شده بودند که چوبهایی زیر بغل داشته اند ، ولی پس از شفابخشی بدون معلولیت و بدون کمک چوبهای زیر بغل این معابد را ترک گفته اند . دیواره های این اماکن با چوب دستی های زیادی تزئین شده که زمانی مورد استفاده افراد معلول و فلج قرار می گرفته و آنان پس از ورود به این فضاهای روحانی شفا یافته و دیگر نیازی به استفاده از چوب زیر بغل نداشته اند .
معمای گریز مرضی[16] . برخی از افراد به شکل خود به خود و درشرایط و ساعات بیداری و هشیاری متعارف چیزی به نام « جزایر زمانی » یا حالتهای گسیختگی را تجربه می کنند که خاطرات و حوادث آن توسط خاطره ی آگاهانه در زمانی که بعد دوباره با حالت هشیاری عادی توجیه شوند ، قابل دسترسی نیستند . دراین دوران گریز مرضی ، این گونه به نظر می آید که اینها فرد دیگری هستند که هیچگونه آگاهی و خاطره ای از هویت طبیعی و عادی خود ، دوستان خویش و هویت خودشان ندارند . ممکن است افراد به این باور برسند که آنها افراد دیگر ، ساکنان مکانهای دیگر و در دوران زمانی دیگری هستند . مثال زیر ، بهتر این مضمون را نشان می دهد :
دژبان یا پلیس نظامی خانم جوانی را به اورژانس بیمارستان نظامی آورده بود که او کاملاً گیج ، مات و مبهوت در نزدیکی
بیمارستان پرسه می زد و نمی توانست حتی هویت خود را بیان و اعلام کند . او همینطور می دانست که ساکن ناحیه ای
به نام فورت مید[17] است ، ولی نه نام خود را به یاد می آورد و نه می دانست که چه زمانی از خانه خویش خارج شده است
به عنوان افسر نگهبان بیمارستان ، من (H.S ) می خواستم او را تا تعیین تکلیف بستری کنم ، ولی فرد مسئول پذیـرش
بیمارستان که اطلاعات زیادی درمورد قوانین و مقررات داشت ، به اینجانب متذکر گردید که براساس قوانین اکید و صریح هرگز نمی بایست افراد غیرنظامی ـ مخصوصاً خانمها را ـ برای درمان یا بستری شدن در بیمارستانهای ارتش پذیرش شوند.
دریک شرایط نیمه شب و زن جوانی که نیمه هشیار به اورژانس بیمارستان آورده شده بود ، می بایست چاره ای اندیشیده شود . مسئول پذیرش احساس می کرد که نمی تواند او را از بیمارستان بیرون کند ، بنابراین به آئین نامه های بیمارستان مراجعه کرد تا راه حلی برای پذیرش موقت و چند ساعته ای او پیدا کند .
درشرایطی که مأمور پذیرش به تحقیقات خود ادامه می داد ، من موفق شدم که این خانم را درشرایط خلسه قرار دهم . در این وضعیت او توانست هویت خود را به یاد بیاورد و به صورت مشروح به بیان تمام جنبه های این مشکل یا معضل که پیش آمده بود بپردازد . خلاصه ی جریان این بود که پس ازاینکه یکی از دوستان این خانم به او اطلاع داده بـود که شوهــر او با خانم دیگری که درنزدیکی کمپ نظامی زندگی می کند قرار ملاقات مکرر برقرار می کند .
پس از کسب این خبر ، او از فلوریدا به سمت این کمپ حرکت کرده بود تا با شگفت زده کردن شوهرش درشرایط ملاقات با آن خانم ، زمینه و شرایط را برای طلاق هم آماده کند . شوهر او به عنوان یک کارمند عالی رتبه در اداره ی پست منطقه خدمت می کرد .
به محض اینکه این خانم به نزدیکی محوطه ی این کمپ نظامی نزدیک شده بود ، تعــارضات و تضادهای درونـی او شدت پیدا کرده بودند . او از یک جنبه از شنیدن این خبر به شدت برافروخته و برانگیخته شده بود و از سوی دیگر این تصور در ذهن او پدید آمده بود که این یک خبر تفسیر نشده و تأیید نشده است . او تصور می کرد ملاقات با شوهرش دراین شرایط و ایجاد یک برخورد خشن و آبرو ریزی درشرایطی که هنوز چیزی مشخص نشده ، می تواند بنیان زندگی آنها را آشـــفته سازد . دراین شرایط بهت زدگی و بی تکلیفی و برای جلوگیری از مصیبتی که وی مایل به ایجاد او نبود ، دهن او به صورت عجیب و غیرمنطقی برای حل این مساله غامض راه حلی پیدا کرد و آن پیدایش فراموشی و جدا شدن او از هویتش بود …
پس از اینکه موفق شدم او را در شرایط خلسه ی هیپنوتیزمی قرار دهم ، من توانستم تا حدودی بحران ذهنی او را روشن کنم و در یک شرایط مناسب و آرام با اجازه ی او به شوهرش تلفن کردیم تا به درمانگاه بیاید . پس از آمــــدن شوهرش ابتدا برای نیم ساعتی کمی گفتگوی اندکی خشن بین آنها جریان پیدا کرد و پس از روشن شدن برخی از سوء تفـاهمات زن و شوهر یکدیگر را بغل کردند و به یکدیگر اطلاع دادند که عشق و علاقه ی شدید و دیــرپای آنها همچنان بــرقرار و پایدار است و دست یکدیگر را گرفتند و از درمانگاه خارج شدند .
پس از مدتی آن مأمور پذیرش به محوطه درمانگاه آمد و با لحن پیروزمندانه و لبخندی به من متــذکر شد که همانطور
که او گفته بود ، براساس قــوانین و مقـررات ، پذیرش خانمها در بیمـارستانهای نــظامی ممنوع است ! پس از اینــکه او
متوجه شد که علائم بیماری آن خانم خاتمه پیدا کرده و او با شوهرش درمانگاه را ترک کرده است با تغییر موضع گفت :
« هرچند قوانین به صورتی است که من اظهار کردم ، ولی هرگز ما او را در نیمه شب و درآن شرایط روانی از بیمارستان
اخراج نمی کردیم . همیشه راه حلهای دیگری هم وجود دارند !
8 ـ پدیده ی خوابگردی یا سومنامبولیسم مضمون بسیار عجیب و شگفت انگیزی است که درجریان آن فردی که کاملاً درشرایط خواب مشاهده می شود ، از بسترش بر می خیزد و در محوطه ی اطراف به راحتی راه می رود و حتی کارهای پیچیده ای را هم انجام می دهد . پیش از اینکه این فرد را بیدار یا از شرایط خلسه خارج کنیم ، نمی توان او را برای خروج از این وضعیت توجیه کرد .
9 ـ روابط بین فردی پرتنش ، یا حالتی که دو نفر درشرایط درگیری هستند ، ممکن است این گونه به نظر آید که به طور واضح یک وضعیت شبه هیپنوتیزمی است ، ولی هرگز از این روش به صورت رسمی برای ایجاد هیپنوتیزم استفاده نمی شود ! روابط احترام آمیز در ارتباط طولانی پزشک و بیمار هم می تواند به برخی از این موارد بیانجامد : مثال زیر بهتر این مقوله را نشان می دهد :
یک خانم درسالهای پایانی دهه ی چهارم زندگیش به شکل بسیار شدیدی به سکسکه دچار شد ، طوریکه حتی بــرای لحظاتی نمی توانست آب یا غذا را در دهانش نگهدارد . به علت شدت و وخامت وضع عمومی وی ، او در بیمارســـتان بستری شد تا از راه ورید مایعات و مواد غذایی را به او برسانند . دراین شرایط او توسط یکی از ما[18] ( H.S. ) ویــزیـت شد و معلوم شد که فردی هیپنوتیزم پذیر است . یک ساعت پس از ایجاد یا القای خلسه و تـجویز دارو ، سکسکه ی او متوقف شد و روز دیگر نام او از فهرست بیماران بدحال و بحرانی خط خورد و از بیمارستان هم مرخص شد .
این جواب درمانی شگرف و درخشان تا حدودی شبیه به یک واقعه ی مشابه است که درحدود 15 سال پیش بــرای او اتفاق افتاده بود . یک پزشک عمومی که به عنوان پزشک خانوادگی آنها خدمت می کرد ، تازه یک انفارکتوس قلبـی را پشت سرگذاشته بود و روزهای پیش از بازنـشستگی را طی می کرد و در آستــانه ی سفر به فلوریـدا بود که خــــبـر پیدایش سکسکه ی شدید را دراین خانم شنید . به عنوان آخرین مشاور برای مقابـله با این وضع شدیــد و غیــرقابـل درمان به بالین او آمد . دراین شرایط بحرانی هم برای بیمار و هم برای پزشک که دوران نقاهت بیمـاری قلبی خـود را می گذرانید ، ولی از لحاظ روحی و روانی هشیار بود ، او به بالین بیمار آمد و به بیمـار گفت : « من می خـواهـم چند تمرین تنفسی را به تو آموزش بدهم . تنها با این تمرینهای تنفسی سکسکه های بیــمار پس از 15دقیقه کاملاً متوقف شدند که برای همه یک نتیجه درمانی شگرف و حیرت انگیز جلوه می کرد . پزشک دراین جریان از هیپنوتیزم صحبت نکرد و بعدها هم که از او درمورد سابقه ی آموزش هیپنوتیزم سئوال شد ، گذرانـدن هرگونه آموزشی را درایــن زمینه انکار کرد .
تمام مثالهای این چنین و از نقطه نظرهایی متفاوت و با توجه به ادراکات افراد با درجات متفاوتی از تنوع ، اشکال دیگری از آگاهی و گسیختگی ، شامل افزایش تمرکز دریک نفطه از تمام محیط و همراه با آن یک محدودیت از آگاهی محیطی درسایــر نقاط یــا جنبه ها می باشند . دربسیاری از موارد ، در تمام این شرایط فرد تحصیل کرده ای که دورۀ هیپنوتیزم بالینی را گذرانده باشد و مدعی استفاده از هیپنوتیزم با این فرد و این وضعیت بوده باشد ، غایب است ، ولی دراین گونه موارد که هیپنوتیستی حضور ندارد ، نمی تواند گفت که هیپنوتیزم صورت نگرفته است ، بلکه پدیدۀ هیپنوتیزمی به صورت گسترده و متنوعی در تمام طول زندگی و تمام روزهای زندگانی بسیاری از افراد وجود و حضوری ناخوانده دارد . زمانی که هیپنوتیزم و پیدایش خلسۀ هیپنوتیزمی را به شکل کلاسیک عرضه می داریم ، هر چند نکاتی اصلی و مهم از این جریان را به شکل خاصی فرمول بندی می کنیم ، ما درحقیقت این وضعیت را برای خودمان به صورت ساده ای بیان می داریم ، ولی دراین جریان لزوماً تمام حقیقت و انصاف را درشرح و بیان این پدیده های فراگیر ذهن آدمی مراعات نکرده ایم .

تصورات نادرستِ شایع درمورد هیپنوتیزم
این گونه همیشه گفته شده است که اسطوره ها هرگز درست نبوده اند ولی با این وجود آنها همیشه وجود داشته و وجود خواهند داشت . تعداد بسیار زیادی از اسطوره ها در مورد هیپنوتیزم ، هم در بین نخبگان و حرفه ای ها و هم در بین هیپنوتیست های عوام وجود دارند .[19] در اینجا 10 مورد از اسطوره های بسیار شایع در ارتباط با هیپنوتیزم را برای بحث و روشنگری ارائه می دهیم :
هیپنوتیزم نوعی خواب است
این تصور نادرست که هیپنوتیزم نوعی خواب است ، تا حدودی مربوط به نام نامناسب هیپنوز برای این پدیده توسط دکتر برید است ، زیرا ریشه ی این واژه در زبان لاتین به معنی خواب می باشد . از آنجا که در شرایط خلسه ی هیپنوتیزمی در بیشتر موارد ـ نه لزوماً تمام موارد ـ چشمان سوژه بسته است و به صورت آرام و منظمی نفس می کشد ، همینطور در مواردی در سطح دیگری از آگاهی و هوشیاری قرار گرفته است ، از نقطه نظر کسانی که به این فرد نگاه می کنند ، این طور به نظر می آید که او در وضعیت خواب است . هنوز علاوه بر افراد عامی و عادی بسیاری از متخصصان هیپنوتیزم بالینی هم در اشاره به فرآیندهای هیپنوتیزمی از ترمینولوژیها و لغت پردازیهایی حاوی واژۀ خواب استفاده می کنند ، برای مثال ، : « تو پس از زمان کوتاهی به یک خواب بسیار بسیار عمیق فرو می روی . » و یا « پس از اینکه من از یک تا ده شماردم ، تو از خواب بیدار می شوی . همینطور در بسیاری از موارد دیگر ، لغت بیدار شدن به عنوان متضاد هیپنوز شدن مورد استفاده قرار می گیرد … همینطور اصطلاح خواب شاعرانه برای مواردی از خلسه های هیپنوتیزمی مورد استفاده قرار می گیرد .
زمانی که فردی به خلسۀ هیپنوتیزمی فرو می رود ، درحالت هوشیارتری درمقایسه با وضعیت بیداری عادی قرار می گیرد و او به یک مرحله از تمرکز عمیق وارد می شود . درحقیقت شرایط خلسه در مقایسه با بیداری متداول در زمینۀ کاهش آگاهی نسبت به محیط اطراف وضع مشابهی ندارند . فردی که در خواب عادی فرو می رود ، هوشیاری مرکزی او متوقف یا مختل می شود ، در حالیکه درشرایط خلسه این موضوع هشیاری تشدید پیدا می کند و به کمک الکتروآنسفالوگرافی (EEG ) این تغییر بیشتر و بهتر نشان داده می شود در منحنی های الکتروآنسفالوگرافی در زمان وجود وضعیت خلسه ، حالت فعالیت آلفا یا ازدیاد امواج آلفا بیشتر قابل مشاهده است[20]. فعالیت آنها اغلب به عنوان پارازیت یا سرو صدای[21] مغز که معمولاً درشرایط استراحت و هوشیاری ایجاد می شود و اصلاً با شکل یا طرح منحنی های EEG در زمان خواب تطابق یا تشابهی ندارد ، تلقی می شود .
هیپنوتیزم وضعیتی است که در فردی ایجاد می شود
اسطوره یا باوری که براساس آن هیپنوتیزور نوعی انرژی به سوی بدن سوژه ساطع یا تراوش می کند ، از عقاید مسمر ریشه می گیرد که او انرژیهای مغناطیسی را در پیدایش خلسه ، عامل اصلی و بنیادی می دانست . او فکر می کرد که برای رسیدن به این هدف بایستی کالبد سوژه را هرقدر بیشتر درمعرض امواج مغناطیسی قرار دارد و برای رسیدن به این هدف بیماران را در اطراف یک ساختار مغناطیسی بزرگ قرار می داد تا این امواج بهتر و بیشتر به آنان برسد . براساس این باور است که هنوز برای ایجاد خلسه از واژۀ INDUCTION استفاده می کنیم که معانی هدایت و القاء را هم درکنار مفاهیم دیگر دارا می باشد . براساس این باور نادرست برای پیدایش خلسه بایستی انرژیهائی را به سوی سوژه هدایت و یا به داخل بدن او القاء کنیم . همانگونه که پیش از این هم متذکر شدیم ، ظرفیت یــا زمینۀ هیپنوتیزم پذیری تا حدود زیادی در ذات افراد وجود دارد و فرد ایجاد کنندۀ هیپنوتیزم زمینه یا شرایطی را فراهم می سازد که اگر سوژه مایل بود ، این استعداد یا قابلیت را در وجود خویش پیدا یا آشکار کند .
باور به این مطلب که هیپنوتیزور درجریان ایجاد خلسه مانند یک آماده کننده یا تسهیل کننده عمل می کند ، درکارهای درمانی از اهمیت زیادی برخوردار است ، به این ترتیب که نتایج بیشتر هیپنوتیزم شدن سوژه ها و یا کمتر هیپنوتیزم شدن آنان را به جای اینکه به موفقیت و شکست خود نسبت بدهد ، به ویژگیهای سوژه مربوط می سازد . بسیاری از متخصصان بالینی تجربیات زیادی در محدودۀ هیپنوتیزم و هیپنوتیزم درمانی داشته اند ، ولی پس از مدتی هیپنوتیزم را رها کرده اند که اکثراً یکی از دو علت زیر در انجام آن مؤثر بوده است : یکی این است که از « موفقیت های درخشان » خود در ایجاد پدیده های هیپنوتیزمی و یا برخــورد با آنها وحشت زده شده و یــا « با عدم موفقیت » در القای خلسه و انجام هیپنوتیزم درمانی دلسرد شده اند . با تصور ارسال انرژی و اعمال درجاتی از قدرتمندی و کنترل بر روی بیمار ، در مواردی که شانس هم به آنها کمک می کند و آنان به سوژه های بسیار مستعدی برخورد می کنند . که مانند موم در دستان توانمند آنان هر لحظه به شکلی در می آیند ، شگفت زده و از آگاهی به وجود نیروهای خویش شگفت زده می شوند و یا اگر براساس حساب احتمالات و شانس به مضمون حساب آماری با چند فردی روبرو می شوند که ظرفیت هیپنوتیزم پذیری ناچیزی دارند ، نتایج این وضعیت در آنان دلسردی به وجود می آورد . دربرخی از موارد ، مانند دل سردی و انصراف دکتر زیگموند فروید ، کنار گذاشتن هیپنوتیزم داستان جالبی داشته که به قول او بر اثر یک « اخطار » بوده است .
فروید خود به این عکس العمل اخطار کننده اشاره دارد که وضعیت و کیفیت کاملاً متفاوتی دارد :
بالاخره یک روز برای من اتفاقی افتاد که من مدتها به احتمال وجود آن مشکوک بودم . یکی از آرام ترین و متین ترین بیماران من خانم جوانی بود که من با او درخشان ترین تجربیات هیپنوتیزم درمانی خودم را مخصوصاً در زمینۀ تسکین درد انجام می دادم و درآن روز من با سیر قهقرائی در زمان ، به دنبال کشف علت اصلی و ریشه ای آن دردها بـودم. در یک موقعیت که وی از روی تخت بلند می شد ، به صورت ناگهانی و بی مقدمه دو دستش را به گرد گــردن من حلقه زد . ورود ناگهانی یک مستخدم ما را از درگیری احتمالی به بحث هایی رهایی بخشید . از آن زمــان بـــه بعـد ، ایـن احساس و باور درمن به وجود آمد که بایستی هیپنوتیزم درمانی را رها کنم ، من آنقدر متواضع هستم که ایـن واقــعه را به جذّابیت مقاومت ناپذیر خودم مربوط ندانم . من در آن زمانها بیشتر به این مضمون فکر می کردم کـه ما داریــم با یک روش درمانی کار می کنیم که هنوز با جنبه های اسرار آمیز آن آشنایی پیدا نکرده ایم . برای اینــکه از معرض چنین حوادثی دور بمانم و یا احیاناً وقایع نامناسب دیگری برای من پیش نیاید ، برای من لازم بود که کـار کـردن بـا هیپنوتیزم را به کنار بگذارم . [ مجموعۀ آثار فروید ، 1925 ، ص 27 ]
زمانی که با معیارهای اندازه گیری مناسب بالینی کار شود ، القای خلسه برای درمانگر نه یک موفقیت است و نه یک شکست ، بلکه یک آزمون دیگر بالینی تلقی می گردد . هیچ نورولژیست یا متخصص اعصابی از اینکه تست بابنسکی[22] انجام شده توسط وی مثبت یا منفی است ، احساس افتخار یا ناکامی نمی کند . در زمان القای خلسه ، شایسته است که درمانگر هیچگونه علاقه و تعصبی نسبت به نتایج آن نداشته باشد[23] . به عبارت دیگر پیدایش یا عدم پیدایش خلسه به حساب کارآیی یا عدم مهارت هیپنوتیست گذاشته نشود .
آیا فقط افراد بیمار یا ضعیف هیپنوتیزم پذیر هستند ؟
اسطوره ای که بر پایۀ آن تنها افراد بیمار یا ضعیف هیپنوتیزم پذیر هستند ، از زمانی پدید آمد که مباحثات مشهور بین شارکو و برنهایم در ارتباط با بهترین توجیهات درمورد نحوۀ کارآیی هیپنوتیزم صورت گرفت . شارکو ، نورولژیست نامدار فرانسوی بیشتر ـ بیمارانش مخصوصاً آنهایی را که مشکوک به داشتن بیماری هیستری بودند ، برای درمان هیپنوتیزم می کرد . او به این باور رسیده بود که آن گروه از افرادی که دارای ظرفیت هیپنوتیزم پذیری بالایی هستند ، نشانه ای از داشتن بیماری هیستری را دارند و حتماً یک ضایعۀ ساختاری نورولژیک را هم دارا می باشند . درحالیکه برنهایم برای تحقیقات و بررسیهای خویش بیشتر ازکارمندان درمانگاه خودش استفاده می کرد و می دانست که آنها افرادی سالم هستند و ظرفیت هیپنوتیزم پذیری بالای آنان نشانه یک شرایط پسیکوپاتولژیک نیست . او همینطور براین عقیده بود که هیچگونه پایه یا نشانۀ فیزیولوژیکی درارتباط با ظرفیت هیپنوتیزم پذیری وجود ندارد . درطرح مطالبی در زمینۀ ارتباط بین هیپنوتیزم پــذیری و روان شناسی حالات مرضی ، تاریخ نشان داده که حق با برنهایم بوده است . براساس اطلاعات و آمارهایی که در بخشهای بعدی این کتاب ارائه می شوند ، استعداد یا ظرفیت هیپنوتیزم شدن نشانه ای از سلامتی نسبی روانی است و بیمارانی که شدیداً آشفته احوال هستند ، اصلاً نمی توانند به حالت خلسه برسند ، هر چند برخی از افرادی که از لحاظ روانی هم کاملاً سالـم هستند ، ظرفیـت یـــا استــعداد هیپنوتیزم پذیری را ندارند ، ولی در جمع و در کل ، هیپنوتیزم پذیر بودن به عنوان نشانه ای از عملکرد سالم و بی عیب بودن فرد است .
هیپــنوتیزم فقط در شرایطی اتفـاق می افتـد
که پزشک تصمیم گرفته باشد که آنرا به کار ببرد.
حالت خلسه یک وضعیتی در امتداد و در ادامۀ شرایط هشیاری در بیداری عادی است . افرادی که دارای ظرفیت هیپنوتیزم پذیری هستند ، اغلب به راحتی به حالت خلسه وارد می شوند و از آن خارج می گردند . ولی با این وجود عـده زیـادی از متخصصان بالینی فکر می کنند که اگر آنها تشریفات القای خلسه را برای بیماری به کار نبرند ، هرگزآنان به حالت خلسۀ هیپنوتیزمی وارد نمی شود .
به عنوان مثال ، در آغاز جنگ جهانی دوم ، من ( H.S. ) این موقعیت و شانس را داشتم که اوقاتی را با دکتر گوستا و آشافن برگ[24] بگذرانم … او دارای درجۀ پروفسوری در روانپزشکی در پزشکی قانونی بود که قبلاً در دانشگاه کلن در آلمان مشغول خدمت بود و در آن زمان به عنوان یک پناهندۀ سیاسی در آمریکا زندگی می کرد . او بارها از این موضوع اظهار شکایت می کرد که چرا به عنوان بیگانه بودن ، نمی تواند مستقیماً در جنگ برعلیه نازیها شرکت کند ، ولی با این وجود هر قدر که در توان داشت ، به روانپزشکان جـوان ارتش کمک می کرد که هرچه بیشتر و هر قدر زیادتر تکنیکهای هیپنوتیزمی را یاد بگیرند و در خدمت از آنها استفاده کنند . برای من شانس بزرگی بود که بارها در بالتیمور در جلسات غیررسمی با وی صحبت می کردیم . دکتر آشافن برگ دراین دیدارها به میزان زیادی در مورد تجربیات اولیۀ خویش در محدوده هیپنوتیزم در دورانی طولانی که در آلمان بود ، با ما صحبت می کرد . در زمانی که او کودک بود ، به آبله مرغان مبتلی گردیده بود و عفونت یکی از طاولها در قسمت میانی و سمت راست پیشانی وی ، یک داغ یا سیکاتریس در پوست او به جای گذاشته بود . دکتر آشافن برگ مشاهده کرده بود که درموقعیتهای متعددی که با زندانیان به عنوان مشاوره یا مذاکره پزشکی صحبت می کرد ، برخی از زندانیها این تمایل را پیدا می کردند که بر روی این سیکاتریس یا داغ تمرکز پیدا کنند و پس از مدتی به حالت میخکوب در وضعیت خویش باقی می ماندند . در آغاز او نمی توانست این حالت یا وضعیت را تفسیر و توجیه کند ، ولی به زودی متوجه شد که آنان در این شرایط هیپنوز شده اند . این موضوع جرقۀ علاقه به هیپنوتیزم را در ذهن او روشن کرد و پس از آن ، وی تحقیقات زیادی را در زمینۀ شناخت بهتر هیپنوتیزم انجام داد .
بیماران به صورت یکنواخت و پایداری به برخی از پرسشهای کلیشه ای جواب می دهند . برای مثال ، بسیاری از جراحان در طول زمان آموخته اند که اگر با بیماران خود در روز بعد از عمل به اینصورت احوالپرسی کنند : « شما چه حسی دارید ؟ » ، جواب بهتری دریافت می کنند تا اینکه از آنان بپرسند که : « چه اندازه درد می کشی ؟ » جواب پرسشی دوم در بیماران این حس را بر می انگیزاند که آنان درهماهنگی با جراحی خودشان بایستی مقداری درد کشیده باشند ! این مسئله خاص با بیماران به شدت هیپنوتیزم پذیر است ، مخصوصاً آنهایی که به صورت خود به خود و در شرایط سختی و با اکراه به حالت خلسۀ هیپنوتیزمی ـ مثلاً درشرایط هیستری یا گریز مرضی ـ فرو می روند . بسیاری از علایم هیستریک ، معمولاً در متن خلسه های خود به خــود ظاهر می شوند . حالت گــریز مـرضی را می توان با تکنیکهای هیپنوتیزمی به وجود آورد و در جزء پدیده های هیپنوتیزمی خود به خود طبقه بندی کرد ، این نکتۀ مهمی است که متخصصان بالینی دقیق و موشکاف بایستی به آن توجه و شناخت کافی را دربارۀ آن داشته باشند .
آیا از بین بردن یک علامت بیـماری با هیپنوتیزم فرصت
و زمینۀ پیدایش یک علامت جدیدی را فراهم می سازد ؟
مقوله جانشین کردن یا جانشین شدن یک علامت بیماری ، از اصول و مباحث روان کـاوی اصیل و دقیق بــرخاسته است . بــرخی می گویند : برداشتن یک علامت بیماری که با زمینۀ روان شناسانه پدید آمده ، به صورت زودرس با روانکاوی ، موجب متحد شدن درمانگر با قسمتی از ناخود آگاه بیمار می شود که سعی می کند تا جریان کوشش برای حل و فصل موضوعی را که به شکل تعارض ناخود آگاهانه ایجاد شده بود ، از بین ببرد ، تعارضی که منجر به پیدایش علائم بیماری شده است . به علاوه ، درمانگری که برای از بین بردن علائم کوشش کرده است ، ممکن است در بند یا در بازی آرزوی ترانس فرانسی[25] بیمار درگیر گردیده باشد . حل و فصل کردن سریع مضمونِ علامت ، ممکن است یا به ازدیاد تمایل بیمار به درک و فهم بهتر تضاد و در نهایت تسلط بر آن بیانجامد و یا منجر به پیدایش یک علامت بیماری دیگری بشود که شاید خیلی جدی تر از قبلی بوده باشد .[26]
مضمون جایگزینی علامت بیماری از یکی از نظریه های فروید برداشت شده که معمولاً مدل هیدرولیک فروید[27] نامیده می شود . یک سیستم بسته و تحت فشار که در آن دو نقطه ضعف ـ یکی محرومیت ناخود آگاهانه آرزوهای برباد رفته و در نقطه ضعف دیگر ، ایجاد کردن یک علامت بیماری قرار می گیرند . آنگونه که فروید دریافته بود ، هر علامت نوروتیک ریشه در تضادهای ناخود آگاهانه دارد :
انسانها به این علت دچار بیماریهای نوروتیک می شوند ، اگر آنها از امکان ارضا شدنِ لیبیدو[28] یا شور جنسی محروم شوند. درحقیقت آنان به این علت بیمار می شوند که دچار محرومیت شده اند . همانطور که قبلاً هم گفته ام ، علائــمی که در آنان پدید می آیند ، دقیقاً جانشین ناکامی آنها در ارضاء تمایلاتشان است . مطالب بالا به این معنی نیست کــه هـرگونه ناکامی در مضمون لیبیدو ، باعث می شود که در فرد یک نِوروز به وجود آید ، ولی قطعاً علامت محرومیت در هر نوروزی که تشخیص داده می شود ، قابل مشاهده هست . ( آثار فروید ، 1917 ، ص 344 )
در تعقیب نظریه پردازی فوق ، این نتیجه گیری گرفته شده بود که برای از بین بردن و یا تسکین یک علامت نوروتیک ، حتماً بایستی تضاد ناخود آگاهانه شکافته و باز شود و دراین راستا روانکاوی می توانست مؤثر بوده باشد .
باری ، نظریۀ مدلی هیدرولیک فروید به صورت گسترده ای زیر پرسش قرار گرفت و این موضوع به نظر می آمد که این مضمون بیشتر یک نظریۀ پرشکوه و پرابهت است تا اینکه یک حقیقت علمی و تجربی بوده باشد . در تجربیات ما ، بازترین ، زیباترین و بی پرده ترین استدلالها برعلیه نظریۀ جانشینی علائم بیماری ، چنین چیزی است که به صورت ساده ، ما هرگز وقوع و پیدایش آنرا ندیده ایم ! قطعاً برای ما موفقیتهای درمانی در روشهایی با جهت یا بی علامت نگر با روشهای غیر تحلیلی ( تعدیل رفتار ، بیوفیدبک و هیپنوتیزم ) بدون جایگزینی یک علامت دیگر ، به اندازه کافی فراوان بوده اند . درحقیقت بیمارانی که مدتها با یک علامت بیماری زندگی کرده اند و تا حدودی به آن عادت کرده اند ، استمرار آنرا بهتر از رویارویی با یک علامت بیماری جدید تحمل می کنند . درحقیقت مـا چیــزی را کــه اثر موجی[29] می نامند ، مشاهده کرده ایم . به این معنی که آن گروه از بیماران که با زندگی با یک علامت مرضی در یک زمینه به سازش و تحمل رسیده اند ، احساس می کنند که می توانند بر سایر مسایل در سایر زمینه های مشابه هم فائق آیند .
همینطور اگر یک تضاد ناخود آگاهانه موجب پیدایش یک علامت بیماری شده باشد ، مشخص نیست که همان تضاد بتواند موجبات استمرار آنرا هم فراهم آورد . اغلب علائم ثانویه می توانند به ادامۀ یک علامت تا مدتهای طولانی کمک کنند ، حتی زمانی که آن تضاد حل شده باشد . کاربرد تکنیکهای درمانی دیگری مانند هیپنوتیزم می توانند بیمار را در کاربرد روش دیـگری که جانـشین آن علامت اولیـه می شود ، درتمام عمر کمک کند . موضوع بسیار مهمی که در نحوۀ کاربرد هیپنوتیزم در جانشینی علائم وجود دارد این است که درمانگر روش یا روشهای خود را به صورت آرام و بدون استفاده از تکنیکهای خشن و نامطبوع انجام دهد . بالاخره این نکته هم بایستی در پایان اضافه شود که اگر یک درمانگر به این باور برسد که برداشتن یک علامت به پیدایش علامت دیگری منجر خواهد شد ، شایسته است که این مضمون را در تلقینات خویش در راستای رسیدن به آن رفتار نگنجاند . ( هـ . اشپیگل 1967 )
آیا هیپنوتیزم پدیده ای خطر آفرین است ؟
به صورت ساده و خلاصه هیچگونه شواهدی وجود ندارد که نشان دهد استفاده از هیپنوتیزم می تواند خطر آفرین بوده باشد . دریکی از پژوهشهایی که برای بررسی این موضوع انجام گرفت ، این هیپنوتز به این صورت مورد تحقیق قرار گرفت که گروهی از دانشجویان دانشگاه میانۀ غربی آمریکا با یک القای هیپنوتیزمی ساده تحت بررسی قرار گرفتند و در آن دانشگاه گروهی دیگر از همان دانشجویان به عنوان گروه شاهد درهمان مدت درکلاس خود در شرایط استراحت قرار گرفتند . گروه تحقیق انتظار داشتند که تعدادی از مشکلات در گروه هیپنوتیزم شده به علت اینکه درمعرض هیپنوتیزم قرار گرفته بودند به وجود آید . بر عکس ، دانشجویانی که هیپنوتیزم شده بودند ، این تجربه را مفید و آرامش بخش احساس کردند و تقاضا می کردند که دوباره این تجربه درمورد آنان صورت بگیرد . به عنوان یک گروه ، آنها خیلی بیشتر و بهتر از لحاظ روانی احساس آرامش می کردند[30]. البته کاربرد هیپنوتیزم به صورت گروهی حتی درشرایط و مراکز آموزشی به صورت رسمی توسط انجمن روانپزشکان آمریکا و انجمن پزشکان آمریکا در سال 1962 ممنوع اعلام شده است .
به ندرت گزارشهایی در این زمینه منتشر شده است که درافرادی که هیپنوتیزم شده بودند ، پسیکوز یا جنون پیدا شده بود[31]. ما تاکنون اطلاع پیدا نکرده ایم که فردی تنها به علت قرار گرفتن درخلسه ی هیپنوتیزمی به آسیبی دچار شده باشد . در گزارشهای فوق ، مطالبی به صورت مشروح درمورد شرح حال این بیماران و انتظارات درمانگران در زمینه ی روشهای آنها در مورد نحوۀ برداشتن علایم بیماری وجود ندارد . درتجربیات ما ، پس از هزاران بار کاربرد هیپنوتیزم ، ما به عنوان درمانگر هرگز بیمار یا سوژه ای را نداشته ایم که به علت هیپنوتیزم شدن به پسیکوز دچار شده باشد . ولی به هر حال کاربرد هرعمل خشونت بار و یا تهدیدهای وحشتناک که درشرایط هشیاری عادی و یا هیپنوتیزم بر روی بیماری که از لحاظ روانی وضع شکننده ای دارد صورت بگیرد ، محتمل است که به عوارض شدیدی منجر شود . هرگز نباید هیپنوتیزم به صورتی به کار رود که با خشونت و یا اغوا همراه بوده باشد . برخی از بیماران پارانوئید ممکن است قدرتها و قابلیتهای بسیار زیادی را در درمانگر خود تصور کنند و با این باور که درشرایط خلسه مقدار زیادی از تسلط خویش را از دست می دهند ، عصبانی یا بیشتر دچار علایم بیماری شوند . دراین بیماران با توجیهات و اطلاعات ساده ای می توان از این نوع از عوارض پیشگیری کرد . مثلاً برای بیمار شرح دهید که تمام انواع هیپنوتیزم ، درحقیقت خود هیپنوتیزم هستند و دراین شرایط آنها تصمیم خود را بگیرند . صادقانه و بی پرده و با شگفتی اعلام می داریم که ما بسیاری از بیماران پــارانوییدی واضح را از نقطه نظر هیپنوتیزم پذیری مورد آزمایش قرار داده ایم و درهیچ یک از آنها عواقب نامناسب مشاهده نکرده ایم . مثلاً درموردی که بیماری مبتلی به این توهم بود که توسط نابرادریش تحت کنترل مغزی قرار گرفته است ، با ما با اشتیاق فراوان در شرایط خلسه هیپنوتیزمی قرار گرفت تا به باور خودش بیاموزد که چگونه توسط دیگران کنترل مغزی می تواند تحقق پیدا کند !

برخی از بیماران مبتلی به افسردگی دارای این امید غیرواقعی هستند که تجربۀ خلسه می تواند به افسردگی آنان پایان ببخشد . با گرفتن یک شرح حال دقیق بایستی قبل از هر اقدامی این آرزوی جادویی و غیرواقعی شناسایی شده و از انجام هیپنوتیزم درمانی برای این بیماران خودداری شود ، زیرا در شرایط انجام این روش ، یک امید دیگر آنها در زندگی از دست می رود و احتمال دارد کوشش و قصد خودکشی را در آنها برانگیزاند .
اگر درمانگری که خود را درمورد بیمار و سلامتی او مسئول می داند ، با یک احتیاط ساده در زمینه ی شرح ماهیت و عملکرد هیپنوتیزم و حالت خلسه و نتایجی که محتمل است یا امید می رود بدون خشونت و گول زدن مطالب کافی و روشنی را بیان کند و بدون کمترین کتمان یا غمض کلام مطالب لازم را بیان کند ، وارد شدن به خلسۀ هیپنوتیزمی و خارج شدن از آن اصلاً خطری ندارد . با این وجود بایستی به این نکته هم توجه داشت که مخصوصاً سوژه های خوب هیپنوتیزمی به کوچکترین علایــم و نشانه ها چه بــه صورت ناخود آگاهانه و چه به شکل آگاهانه که توسط هیپنوتیزور ارائه می شوند ، فوق العاده حساس هستند . بنـابر ایـن ، اگـر یک هیپنوتیزور تازه کار در برخورد با پدیده هایی از هیپنوتیزم ـ مثلاً رفتن سوژه به راحتی در یک خلسه ی عمیق ـ دچار اضطراب و دست پاچگی شود و از این باور یا مطلب نادرست وحشت زده شود که آیا سوژه از خواب یا خلسه بیدار یا خارج می شود یا نه ، این ترس و وحشت احتمالاً در نحوه ی بیان و کلام او هم منتقل می شود و احتمال دارد که بیمار هم آنرا احساس و دچار اضطراب شود . این موارد بیشتر احتمال دارند که در اجرای سیر قهقرایی در زمان و یا انجام تخلیه ی روانی پدید آیند . هیپنوتیزور بایستی همیشه این نکته را به یاد داشته باشد که اطمینان بخشی آرام و محکم همیشه موثر واقع می شود ، حتی اگر یک سوژه ی هیپنوتیزمی خوب آشفته احوال بوده باشد . مثال بالینی زیر نشان می دهد که چگونه یک سوژه ی هیپنوتیزمی خوب ، حتی به علائم بسیار ضعیفِ هیپنوتیزور می تواند حساسیت نشان دهد :
چند سال پیش من به بالین یک خانم 24 ساله ای دعوت شدم که پس از یک عمل جراحی به دردهای شدید ، مـزمن وگسترده دچار شده بود . در جریان این عمل جراحی تفحصی ، وجود بیماری هوچکین دراو تایید گردید ، بنابر این مثل سایرسرطانهای خون و غدد لنفاوی ، امید به ادامه ی زندگی برای وی مخصوصاً درآن زمان بسیار کوتاه و کم پیش بینی شده بود . با این وجود با درمانهای متداول او می توانست چند سالی زندگی کند . دراین وضعیت بود که برای کاهش دردهای شدید وی ، کاربردِ یک داروی مسکن قوی[32] برای او شروع شد . به تدریج میزان مصرف دارو در وی آنقدر زیاد و طولانی شد که که بیم اعتیاد یا ابتلای او به مصرف مقدار زیاد و دائمی دارو به وجود آمده بود . دراین شرایط بود که من برای پیشگیری ازمصرف مقادیر زیاد دارو به بالین وی فرا خوانده شدم . درحضور تعداد زیادی از دانشجویان پزشکی و رزیدنتهای بخش و در حالتی که بیمار اظهار می کرد که قبلاً یک پزشک عالیقدر به او گفته که استعداد هیپــــنوتیزم پذیری ندارد ، او بــه یک خلسه ی هیپنوتیزمی به اندازه کافی عمیقی رسید که در زمان فرو بردن سوزنی به دست وی ، عکس العملی نشان نداد .
یک برنامه برای کنترل درد او طراحی و اجراء شد که براساس آن ، با دادن یک علامت یا سیگنال ، وی بــه صورت شرطی به حالت خلسه با بی دردی کافی فرو می رفت و مانند تزریق مسکن ، این جریان چند ساعتی به طول می انجامید .
این بیحسی معمولاً آنقدر خوب و طولانی بود که در بسیاری از موارد درحدود 24 ساعت هم طول می کشید .
برای مقابله با حالتهای تردید و دو دلی او درمورد استمرار و ادامه ی تأثیر این نوع بیحسی ، من از رزیـدنـتِ او خواستــه
بودم که حتی درشرایط وجود بی دردی ، مکرراً سیگنال تلقین بعد از هیپنوتیزمی را به او ارائه بدهد . این برنامه به خوبی
ادامه پیدا می کرد تا اینکه یک زمان رزیدنت به علت بدحالی و آشفته احوالی بیمار بهانه جـــو ، بــرنامۀ استحکام بخشی تلقینات بعد از هیپنوتیزمی را چند روز برای وی متوقف کرده بود و زمانی که بیمار درشرایط درد شدیــد به چاره جـویی نیاز پیدا کرده بود ، او با ترس و تردید به این کار روی آورده بود ، دراین زمــان دیگر دادن علامت یــا سیگنال منـجر به توقف درد نشده بود و دردهای شدید وی دوباره ظاهر شده و استمرار پیدا کرده بودند . روز بعد که من بــه بالیــن او فراخوانده شده بودم ، بیمار به من گفت که او همان بیماری است که دیگر هیپنوتیزم بــر روی او تــأثیری بــرای تــسکین درد ندارد و دیگر به حالت آرامش فرو نمی رود . او با تشکر از زحمات من درگذشته ، از من خـــواست که چــارۀ دیگری بیاندیشم . ولی درهمان شرایطی که وی این سخنان را می گفت ، او دوباره به حالت خلسه ی عمیـــقی فرو رفت که بـه اندازه ی موارد قبلی شدید و قوی بود . بنابراین دوباره تسلط او بردرد امکانپذیر شد و در روزهای بعد بدون کاربرد داروی مسکن ، درد زیادی نداشت . بنابراین ، با وجود اینکه ظرفیت هیپنوتیزم پذیری این خانم به اندازه ی نیاز بالا بود ، ولی به حالت تــرس ناخود آگاهانۀ رزیدنت که ممکن است او دوباره نتواند با هیپنوتیزم به بی دردی برسد ، جواب مثبت نداده بود . او مــدتها قبل بــا یک روانکاو ملاقات داشته که آن درمانگر کاربرد هیپنوتیزم برای تسکین درد را حتی برای وی « ممنوع » اعلام کـــرده بود ، ولی نیاز و انگیزۀ او به راحت شدن از آن دردهای شدید ، به او استـــعداد و ظرفیت هیـــپنوتیزم پذیـری خیلی بیشتری داده بود .
آیا هیپنوتیزم یک وسیله ی درمانی است ؟
هر چند هیپنوتیزم یک وسیلۀ درمانی است ، ولی درعین حال یک اسطورۀ پردرد سر و طاقت فرسا هم می تواند تلقی شود . ما سعی می کنیم تا از کاربرد اصطلاح هیپنوتیزم درمانگر خودداری کنیم ، زیرا به این ترتیب این شائبه به وجود می آید که هیپنوتیزم بالنفسه یک درمان نیست . حالت هیپنوتیزم یک ظرفیت یا استعداد است و نوعی تمرکز با قدرت گیرندگی و توجه بیشتر هم می تواند به حساب آید و می توان آنرا به شکلی به کاربرد که محل گیرنده و نصب مناسبی برای استراتژیهای درمانی بوده باشد . به کمک آن می توان قدرت و قابلیت درمان را افزایش داد ، ولی به خودی خود ، هیپنوتیزم بالنفسه یک درمان به حساب نمی آید . درخدمت یک استراتژی درمانی خوب ، هیپنوتیزم می تواند به سرعت و کیفیت درمان بیفزاید ، ولی اگر درخدمت یک استراتژی درماتی بدی قرار بگیرد ، می تواند به سرعت و شدت ویرانی و خرابی موجود بیفزاید .
بنابراین ، درمانگری که از هیپنوتیزم هم در برنامه های درمانی خویش استفاده می کند ، بایستی با استراتژیها و روشهای دیگر درمان هم آشنایی داشته باشد ، مخصوصاً در زمانی که می خواهد از هیپنوتیزم در تسکین یا از بین بردن درد استفاده کند . برای مثال ، دندانپزشکی که برای کارهای جراحی می خواهد از هیپنوتیزم استفاده کند ، بایستی سایر وسایل تسکین درد ـ مثلاً لیدوکایین ـ در روی میز او باشد که اگر هیپنوتیزم به اندازه کافی مؤثر نبود ، بیمار درشرایط پردرد باقی نماند . بیمار چاقی که به دنبال کاهش وزن با هیپنوتیزم است ، این احتمال برای او وجود دارد که دارای زمینۀ بی اشتهایی عصبی[33] هم بوده باشد که یک بیماری به شدت خطرناک و احتمالاً مرگ آفرین است . هیپنوتیزم درمانگری که دراین شرایط باید به فکر درمان یک بیماری روانی باشد ، تأکید خود را دراین مرحله بر روی کمتر غذا خوردن بیمارش متکی سازد . بنابر این برای اینکه استفادۀ خوبی از هیپنوتیزم بشود ، فردی که می خواهد این کار را انجام دهد ، باید یک متخصص درمانی خوبی بوده باشد .
یک هیپنوتیست باید دارای جاذبۀ معنوی ،
شخصیتی بی همتا و سیمایی ساحرانه داشته باشد
آیا هر هیپنوتیست موفقی برای داشتن شهرت و اعتبار ، بایستی رفتاری اسرار آمیز و اعجاب برانگیز داشته و یا احیاناً به تقلید از مسمر هم شنلی مخملی به دوش بیاندازد ؟ اسطوره ای که بیان می دارد که هیپنوتیست در برخی از رفتارها و قدرتها بایستی بی همتا بوده باشد، درحقیقت دنباله و ادامۀ اسطوره های قدیمی و بی اعتبار است که بر پایه ی آنها برای پیدایش خلسۀ هیپنوتیسمی ، یک استاد هیپنوتیزم نیرومند بایستی انبوهی از انرژیهایی را به سمت سوژه روانه یا پرتاب کند . یک استاد هیپنوتیزم نیرومند بایستی آن چنان تأثیری بر روی افراد داشته باشد که هرفردی راکه اراده می کند ، باید بتواند هیپنوتیزم کند . به بیانی دیگر قدرت هیپنوتیزم در چشمان نافذ هیپنوتیزور و دستان پرانرژی وی قرار دارد . اگر هیپنوتیزوری پرقدرت و پرانرژی درچشمان فردی خیره شود و بصورت تهاجمی بر او تمرکز کند ، پس از مدت کوتاهی او بیهوش شده و به زمین می افتد !
درحقیقت هیپنوتیزور یک فرد عادی مانند دیگران است که دانشها و تکنیکهای زیادی را که همه درکتابها وجود دارند و جنبۀ انحصاری ندارند ، یاد گرفته و با رفتاری احترام آمیز مطابق میل و خواسته ی بیمار و برای تندرستی و شادکامی وی هرکاری را که لازم بداند ، با مراعات قانون و اخلاق انجام می دهد .
خانم ها از آقایان هیپنوتیزم پذیرترند
آماری که ما براساس چندین هزار مورد هیپنوتیزم شدن تهیه کرده ایم ، نشان می دهد که از لحاظ هیپنوتیزم پذیری تفاوتی بین مردان و زنان وجود ندارد . این اسطوره از آن کلیشه های اجتماعی و عامیانه ریشه می گیرد که خانمها بیشتر نقشهای غیرفعال ، متکی و کمتر تهاجمی را به عهده می گیرند . به صورت واضح ، این یکی از کلیشه های از اعتبار افتاده و غیر واقعی است .
هیپنوتیزم فقط پوشش روانی سطحی یک پدیده است
این باور به زمانی بر می گردد که بین شارکو و برنهایم بحثهایی درگرفته بود که براساس آنها شارکو پدیدۀ هیپنوتیزمی را یک پدیده ی نورولژیک یا عصبی می دانست که یک پوشش پسیکولوژیک یا روان شناسانه هم دارد . برنهایم از این عقیده طرفداری می کرد که هیپنوتیزم فقط یک پدیدۀ روان شناسانه است . در این زمینه از مباحثات طولانی آنها برنهایم پیروز شده بود . شواهد رو به افزایش وجود دارند که نشان می دهند ظرفیت یا استعداد هیپنوتیزمی به برخی از واسطه های شیمیایی فعل و انفعالات نوروفیزیولوژیک مرتبط هستند ، ما این شواهد را در بخش های دیگر این کتاب مورد مطالعه قرار می دهیم . تغییرات احساسی در زمان هیپنوتیزم شامل تغییرات قابل اندازه گیری درعمل پوسته های حسی ، از جمله در قسمتهایی از سیستم توجه و دقت کننده[34] است که در قسمت جلویی منطقۀ کمربندی قشرمغز قرار دارد[35]و در قسمتهای بعدی این کتاب به شرح آن خواهیم پرداخت . تمرکز هیپنوتیزمی به آن اندازه قدرت دارد که برخی از قسمتهای شناختی را تعدیل و میزان کند که پیش از این تصور می شد که این قسمتها به صورت خودکار صورت می گیرند . برای مثال ، برخی از سوژه های خیلی خوبِ هیپنوتیزمی که با تمرکز بر روی یک قسمت از یک کلمه که آنرا خوانده یا نوشته اند هیپنوتیزم شده اند ، اگر به آنان تلقین شود که این کلمه مربوط به زبانی است که آنها با آن آشنایی ندارد ، کاهش اینترفرانس در آزمایش کلمات رنگی استروپ[36] پدید می آید . [ نوروبای و دیگران 1999 ، راز و دیگران 2002 ]
این پدیده تعجب برانگیز است ، زیرا درمتون کلاسیک به صورت گسترده ای اثر استروپ نمایانگر این مضمون است که در آن زمانی که ما واژۀ قرمز را که با رنگ سبز نوشته شده مطالعه می کنیم ، یک تأخیری در نام بردن رنگ جوهر دیده می شود . دراینجا ، روند اتوماتیک خواندن ، با روندهای ثبت کردن و گزارش نمودن رنگ کلمه مورد مداخله قرار می گیرد . باری ، به نظر می آید که هیپنوتیزم امکان یا اجازه می دهد که سوژه میدان تمرکز در توجه کردن خود را به گونه ای باریک کند که او بتواند این مهار لغوی احساس رنگ و گزارش آنرا دور بزند .
یافته های ما در زمینۀ وجود یک ارتباط جالب بین چرخیدن کرۀ چشم به سمت بالا درحالیکه چشمها بسته اند و انجام هیپنوتیزم و سایر پدیده های نوروفیزیولوژیک[37]که نمایانگر ظرفیت هیپنوتیزم پذیری است ، به ما نشان می دهند و پیشنهاد می کنند که ظرفیت یا استعداد هیپنوتیزمی ممکن است بیولوژیکال بوده باشد ، به جای اینکه کاملاً روان شناسانه تلقی گردد . اگر سوژه های خوب با استعداد هیپنوتیزمی متولد نشده باشند ، این استعداد یا قابلیت در سالهای اولیۀ تولد شکل خواهند گرفت . هیپنوتیزم پذیری یک استعداد یا قابلیت ذهنی است که به مقدار زیاد در کودکان و به میزان کمتری در بزرگسالان وجود دارد . برخی از تجربیات اوایل زندگی مانند مشغولیت در خیالپردازیها و تصویر سازیهای دوران کودکی همراه با بزرگترها و به صورت متفاوت تنبیهات دوران کودکی به نظر می آید که باعث شوند یا آنها را تشویق کنند که به میزان بیشتری این قابلیتها را به کار ببرند و این استعدادها را برای سالهای بعد از اوایل کودکی نگاه دارند . بنابراین ، موضوع یا قضیۀ هیپنوتیزم پذیری جزء بسیار مهمی از فهم و درک هیپنوتیزم مدرن است . طرح القای خلسۀ هیپنوتیزمی از لحاظ کلینیکی هم بسیار مهم است ، زیرا آن یک معیار معتبر ، قابل اعتماد و سریعی را در زمینه ی جواب دهی به هیپنوتیزم به وجود می آورد و مضمون پیش بینی هیپنوتیزم پذیری بیولژیک را به مضامین و معیارهای رفتــاری و فنومنولژیک مرتبــط می سازد . درهر واقعه ای ، شواهد رو به افزایشی مشاهده می شوند که هیپنوتیزم نمایانگر یک خصلت یا خصیصه است ، به همان اندازه که یک خصلت است و به همان اندازه نوروفیزیولوژیک است ، که یک پدیده ی روان شناسانه است .
منبع :hypnosiran.

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *