درس زندگي 24
باهوش بودن در تحصيلات به معني باهوش بودن در زندگي نيست
بدون شک متوجه شدهايد که بسياري از افراد دارايِ مدرک Ph.D انسانهاي خيلي خوشبخت نيستند- و برخي از خوشبختترين انسانها بر روي اين کرهي خاکي حتي نميدانند Ph.D چيست! بر خلاف باور عامهي مردم، تحصيلات ارتباط بسيار کمي با ميزان خوشبختي و رضايت افراد از زندگي دارد. علاوه بر اين، يک فرد ميتواند داراي تحصيلات عالي باشد اما خيلي باهوش نباشد. به ديگر سخن، تسلط بر کتاب به معني تسلط بر زندگي نيست.
بعد از فارغالتحصيلي، بسياري از دانشجويان دانشگاهها به اين باور ميرسند که آنها نخبهي بشريت هستند و تقدير بر آن است تا شهرت، ثروت، ماجراجويي و عشق قابل توجهي را در سنين جواني تجربه کنند. با اين حال، بعد از چند سال کار، آنها ممکن است در تلهي کار بر روي پروژههاي بيهدف بدون کوچکترين اميدي از رضايت خلاقانه و موفقيت شخصي بيفتند. حتي باهوشترين فارغالتحصيلان دانشگاهي ممکن است از نظر احساسي، مالي يا اجتماعي به هيچ کجا نرسند.
لُپ مطلب اين است: تفاوت زيادي بين افراد تحصيل کرده و افراد باهوش وجود دارد. عجيب آنکه بسياري از روشنفکران در تمايز بين اين دو واژه داراي مشکل هستند. يک انسان فرزانهي ناشناس ميگويد: «تحصيلات چيزي است که به بسياري از افراد کمک ميکند بدون هوش پيشرفت کنند.»
سيمور اپشتين، محقق و روانپزشک در دانشگاه ماساچوست با ما موافق است. او بر اين باور است که هوش احساسي قدرتمندتر از هوش آکادميک است. تحقيقات اپشتين نشان ميدهد که داشتن هوش احساسي- هوش زندگي- براي رسيدن به موفقيت در زندگي حياتي است.
هوش احساسي هيچ ارتباطي با IQ يا ميزان تحصيلات ما ندارد. هوش احساسي شامل اقدام به عمل کردن دربارهي يک موقعيت به جاي شکايت از آن است. هوش احساسي هم چنين شامل توانايي براي شخصي نکردن کارها و حمله نکردن به نوع تفکرات ديگران است. باهوش بودن در زندگي موفقيتهاي بسياري را از افزايش دستمزدها و ترفيعها تا روابط رضايتبخش انساني و تا سلامت جسمي و رواني مشخص ميکند.
رفتارها و ديدگاههاي افراد کاملاً موفق اين جهان را مطالعه کنيد تا ببينيد که داشتن تحصيلات آکادميک آن چيزي نيست که باعث شده آنها عملکردهاي موفقي داشته باشند. مطالعهي اخير نشان داده که دبيرستان بالاترين مدرک تحصيلي براي 30 درصد کارفرمايان ثروتمند است. قطعاً افراد موفق اين جهان رازهاي پيروزي بر شکست و تحرّک دروني را در دانشگاهها يا کالجها ياد نگرفتهاند. آنها اين رازها را در صحنهاي به نام زندگي با آستينها را بالا زدن و اقدام کردن و نه فقط فکر کردن ياد گرفتهاند.
مشخصاً عوامل تعيينکنندهي بسياري به تعيين سلامت ذهني، فيزيکي و معنوي کمک ميکنند. براي برخي افراد اين ممکن است شگفت انگيز باشد که داشتن مدرک از دانشگاه هاروارد يا استنفورد براي باهوش بودن در زندگي ضروري نيست. مدرک دانشگاه به افراد نميآموزد چگونه بر فشارهاي زندگي غلبه کنند يا چگونه به خوشبختي و رضايت برسند. دانشجوي دانشگاه ممکن است ياد بگيرد که در اقتصاد چه چيزي اشتباه است يا نيست اما ياد نميگيرد که چگونه به عنوان يک کارفرما در يک اقتصاد بحرانزده امرار معاش راحتي داشته باشيد.
فيلسوف فرانسوي چارلز دي مونتسيکو بر اين باور بود که: «ما سه نوع آموزش دريافت ميکنيم. يک آموزش از والدينمان، يک آموزش از معلمان مدرسه و يک آموزش از جهاني که در آن زندگي ميکنيم. آموزش سوم تمامي آنچه را که دو آموزش قبلي به ما ياد داده است، نقض ميکند.» نکات حقيقتاً مهمي که شما در زندگي ياد ميگيريد نتيجهي آموزش حقيقي شماست- آموزشي که هيچ ارتباطي با تحصيلات مدرسه يا دانشگاه ندارد. شما اين آموزش را از طريق تجارب شخصيتان و نه از آموزش رسميتان بدست ميآوريد.
شما احتمالاً چندين نفر را ميشناسيد که داراي آموزش رسمي کمتري در مقايسه با شما هستند اما موفقيتهاي قابل توجهي را در برخي شاخهها بدست آوردهاند. شما ممکن است هم چنين ديگر افرادي را بشناسيد که داراي تحصيلات کمي هستند اما درآمد زيادي دارند. اين افراد بايد شواهد کافي باشند که شما ميتوانيد مشابه آنها باشيد. شما به آموزش رسمي نياز نداريد؛ آنچه نياز داريد باهوش بودن در زندگي است.
باهوش بودن در زندگي داشتن توانايي براي دستيابي به موقعيت و سپس عمل کردن مطابق آنهاست. يک مدرک دکتري نميتواند جايگاه تجارب زندگي حقيقي ترکيب شده با نيروهاي خيال، انگيزه و عمل را بگيرد. اگر شما به بازگشت به دانشگاه و گرفتن مدرک Ph.D فکر ميکنيد، مواظب دانشي که بدست ميآوريد، باشيد. بيشتر اين دانش در بازي زندگي بيفايده خواهد بود. شما هم چنين خواهيد فهميد که رهايي از مدرک Ph.D تا بدست آوردن آن بسيار سختتر است.