درس زندگي 48
منطقي بودن جايزهي نفر آخر زندگي را براي ما به ارمغان ميآورد
مارتين لوتر کينگ منطق را «فاحشهي شيطان» ميناميد. آيا تا به حال دقت کردهايد که چقدر منطقي هستيد و چه جنبههايي از زندگيتان خيلي خوب نيست؟ شايد هر چقدر منطقيتر باشيد، زندگيتان آشفتهتر باشد. اين وقتي اتفاق ميافتد که روياها و موقعيتهاي زندگي حقيقيتان در تعادل قرار نداشته باشد. شما ممکن است مجبور شويد منطق را از پنجرهي زندگيتان بيرون بيندازيد و تبديل به فردي غيرمنطقيتر شويد.
جامعه و موسسات آموزشي به ما ميآموزند که منطقي بودن خوشبختي و موفقيت را براي ما به ارمغان ميآورد. قبول که منطقي بودن جايگاه خود را دارد. با اين حال، مشکل اين است که منطقي بودن بيش از حد ميتواند جلوي خلاقيت و آسايش ما را بگيرد. وقتي رويداد جديد و متفاوتي را در نظر ميگيريم، مجبور نيستيم قبل از آنکه کسي به ما بگويد که غيرمنطقي هستيم، خيلي زياد صبر کنيم. با اين حال، منطقي بودن جايزهي نفر آخر زندگي را براي ما به ارمغان دارد.
به من اجازه بدهيد مثالي را از دفعات گوناگوني که من از غيرمنطقي بودن خود سود بردهام، بيان کنم. به هنگام تحصيل در مقطع فوق ليسانس، من تصميم گرفتم با پرفسوري کار کنم که به من نمرهي بسيار پايينتري را از آنچه که فکر ميکردم در امتحان ميان ترم سزاوارش بودم، داده بود. آنچه که باعث شد من به ديدن اين پروفسور بروم اين بود که چهار تا از دانشجويان همکلاسيام قبلاً به خاطر نمرات پاييني که گرفته بودند، به ديدار او رفته بودند. او در مقابل درخواست آنها براي دادن نمرهي بالاتر بسيار دفاعي عمل ميکرد و از دادن نمرات بالاتر به آنها خودداري کرد.
منطق به من ميگفت که وقت خود را براي ديدن چنين فردي تلف نکنم اما صداي خلاق درونم به من ميگفت که من همچنان ميتوانم نمرهي بالاتري بگيرم. از آنجايي که من در هيپنوتيزم باليني پيشرفته آموزش نديده و داراي مدرکي نيز نبودم، مجبور شدم روش خلاقانهاي را براي متقاعد کردن او براي دادن نمرهي بالاتر به خودم پيدا کنم. در نهايت، من از روش متفاوتي براي اين مشکل نسبت به بقيهي دانشجويان استفاده کردم.
نخستين کاري که انجام دادم اين نبود که با گفتن اينکه او نمرهي ناعادلانهاي به من داده بود، او را نسبت به خودم به اشتباه بيندازم. حتي اگر من داراي نفس بزرگي بودم، خود را به جاي آن به اشتباه ميانداختم- زمانهاي نااُميدي اقدامات نااُميدانه را طلب ميکنند! من به پروفسور گفتم: «در آخرين امتحان ميان ترم، من گند زدم که به معني آنست که نمرهي خوبي در امتحان پايان ترم در اين درس نخواهم گرفت. اين ميتواند براي کمک هزينهي تحصيلي من به بهاي 3000 دلار ضرر تمام شود. سپس براي آنکه مشکل خود را کاملاً به پروفسور انتقال دهم و همزمان او را کنترل کنم، از او پرسيدم: «اگر جاي من بوديد، چه کار ميکرديد؟»
در کمال شگفتيام، حداقل در کمال شگفتي ذهن منطقيام- غيرمنطقي بودنم جواب داد. پروفسور لحظهاي فکر کرد و اينگونه پاسخ داد: «بهت ميگويم چه کار کني. اگر در امتحان پايان ترم نمرهي خوبي بدست بياوري، نمرهي مجموعت را در اين درس به يک نمرهي کامل افزايش ميدهم. فقط در برگهي امتحاني يادآوري کوچکي کن که ما اين توافق را با هم کردهايم.»
همانطور که انتظار داشتم، نمرهي پايانيام در اين درس بسيار بيشتر از آن چيزي شد که توقع داشتم- من بالاترين نمرهي ممکن را بدست آوردم- و به آساني به کمک هزينهي تحصيلي آموزشي 3000 دلاري دست پيدا کردم. بدون شک 4 دانشجوي MBA ديگري که سعي کرده بودند نمرات بالاتري بدست بياورند هيچگاه به غيرمنطقي بودن توجه زيادي نکرده بودند- در واقع، بيشتر برنامههاي MBA به دانشجويان ميآموزد که کاملاً منطقي باشند.
متاسفانه، تمايل ما براي خيلي منطقي بودن ما را به سمت ناديده گرفتن شمّ درونيمان، صداهاي دروني، روياها و پيشآگاهيها سوق ميدهد. ما بايد از غرايز خود- به جاي منطق- پيروي کنيم اگر ميخواهيم در اين دنيا پيروز باشيم. اِي. سي. نبسون ميگويد: «من به غريزه معتقدم، نه منطق. وقتي منطق راست ميگويد، 9 بار از 10 بار ناتوان است و وقتي منطق حکمفرماست، 9 بار از ده بار اشتباه ميگويد.»
براي آنکه به سرزندگي و لذت زندگي خود بيفزايد، سعي کنيد کمي غيرمنطقي باشيد. شما هميشه به يک دليل خوب براي هر کاري که انجام ميدهيد، نياز نداريد. به کسي که واقعاً موفق بوده تلفن کنيد تا ببينيد آيا او با شما صحبت خواهد کرد يا نه. جواب دادن به نداي درونيتان را امتحان کنيد حتي اگر شما را به مسيري که هرگز نرفتهايد، سوق بدهد. زمانهايي وجود خواهد داشت که عقل شما ميگويد نه، اما نداي درونيتان ميگويد بله. پس با غريزهي خود همراه شويد؛ غريزه معمولاً بهترينها را ميداند.
غيرمنطقي بودن چيزي است که شما ميتوانيد روزانه انجام دهيد. وقتي يا با صداي وجدان خود يا با صداي وجدان شخص ديگري مواجه ميشويد، با منطق موجود مخالفت کنيد. در اين صورت، زندگي را متفاوت خواهيد يافت. زندگي شگفت انگيزتر و با ارزشتر ميشود چون شما به کاملترين شکل ممکن به روشهاي غيرمنطقي زندگي ميکنيد.