فرق بين تله پاتي با مكاشفه چيست؟

فرق بين تله پاتي با مكاشفه چيست؟
در پاسخ به توضيحات زير توجه كنيد :
الف- تله پاتي، به زبان ساده قدرت و استعداد مخابره پيام يا تصويري از ذهن به ذهن فرد ديگر، بدون استفاده از وسايل حسي مانند سخت گفتن و مشاهده علائم يا حركات است.
كلمه «تله پاتي» نخستين بار توسط فردريك مايرز يكي از پايه گذاران انجمن تحقيقات رواني انگلستان به كار گرفته شده‌است. اين كلمه از دو لفظ يوناني مشتق شده: يكي Tele به معني «دور»، و ديگري Paths به معني «احساس» است كه در مجموع مي‌توان آن را «احساس از دور» معني كرد. اين پديده از يك طرف (ديدگاه) يكي از زمينه‌هاي EPS (ادراك فراحسي) محسوب مي‌شود. چرا كه EPS را مشتمل بر تله پاتي، روشن بيني و پيشگويي مي‌دانند. ولي در طرف ديگر، از اين پديده به عنوان روشي كه بر روي روان فردي ديگر تاثير مي‌گذارند، ياد شده‌است. به اين ترتيب مي‌توان آن را جزء مضامين PK (روان جنبشي) ويا «تله كينه سيس» نيز طبقه بندي كرد.
روشن نگري عبارت است از آگاهي از وقايع، اشياء يا افراد بدون كاربرد حواس شنوائي، بينائي، بويائي، چشائي و لامسه. روشن نگر به كسي مي گويند كه مثلأ بتواند محل زندگي وشرايط يك كودك گم شده را بدون مدد گرفتن از حواس خويش بگويد و يا از راه دور حوادث در حال رخ دادن را ببيند يا احساس كند. در كل در تله پاتي اطلاعات از اند يشه يا احساس فرد ديگري گرفته مي شود، در حالي كه در روشن نگري اين آگاهي بدون ارتباط با انديشه و احساس ديگري حاصل مي گردد. ادعا مي شود كه روشن نگري به فاصله ي زماني و مكاني بستگي ندارد.
(فصلنامه علوم باطني، شماره ۳، سال اول، پاييز ۱۳۸۳)
ب- مكاشفه به معنى آشكار شدن اسرار و امور غيبى است و خشيت و هيبت هم از صفات اهل مكاشفات است. آنچه در كشف و شهود به عنوان ركن اصلى نمود دارد، داشتن «چشم حقيقت‏بين» است تا از مهمترين حقيقت غيبى! يعنى حقايق الهيه و اسماء پنهان در اين گنجينه پرده بر دارد. حقيقت مذكور برتر از آن است كه دست انديشه به دامنش برسد و اجازه داده شود كه احدى به سرا پرده او داخل شود و از اين رو، چاره‏اى جز اين نبود كه براى ظهور و بروز اسماء و كشف گنجينه‏هاى اسرار آن‏ها، خليفه‏اى الهى تعيين شود تا جانشين آن حقيقت غيبى در ظهور اسماء باشد. 2. گرچه در تبيين مفهوم مكاشفه، به پى بردن به اسرار امور غيبى تعبير شد، اما حقيقت آن است كه از ناحيه خداوند، هيچ حجابى در عالم وجود نيست. ذات او به ذات خودش در اشياء ظهور يافته و زمين و آسمان را روشن نموده است: «و اشرقت الارض بنور ربها؛ و زمين با نور پروردگارش روشن شد»،(زمر/69). و اين تجلى، تجلّى ذاتى است. هيچ حجابى ميان او و خلقش نيست. او در همه‏ى آئينه‏ها نمايان است. آن حقيقت غيبى كه از تلبّس به اسماء و صفات نيز مقدس‏تر است، ديگر جايى از تلبّس به «بود»هاى زائد فانى، براى او نمى‏ماند. آن حقيقت با همان حقيقت شريفش ظاهر است و باطن و اوّل است و آخر، (حديد/3). سخن امام حسين(ع) در دعاى عرفه نيز به همين مطلب اشاره دارد؛ آنجا كه فرمود: «ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهرُ لك، مَتى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك؛ مگر غير از تو چه ظهورى دارد كه تو ندارى تا بتواند نمايان‏گر تو باشد. كى غايب شدى تا به دليلى كه بر تو دلالت كند، نياز داشته باشى؟ حافظ شيرازى نيز در بيت زير به موضوع فوق اشاره كرده است:
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه‏ى نامحرم زد
محى الدين عربى نيز مى‏گويد: «عالم همواره در غيب است و هرگز ظاهر نشده است و حق تعالى هميشه ظاهر است و هرگز غايب نشده است پس آنچه در دار تحقق و وجود و در محفل غيب و شهود است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در اوّل و چه در آخر، هر چه هست، همه حقّ است و به جز او همه بافته وهم و ساخته خيال است»(امام خمينى، مصباح الهدايه، ترجمه احمد فهرى، ص 146) و به قول خواجه عبدالله انصارى وحى و مكاشفه از يك وادى هستند(به اسناد آيه 10 سوره مباركه نجم: فأوحى الى عبده ما اَوحى) زيرا معناى وحى اشاره خفى است و معناى مكاشفه آن است كه شخص با همراز خود ديدار كند و سر خود را برايش بازگويد كه جز با اشاره‏ى خفى نخواهد بود. مكاشفه آن است كه دو هم‏راز، سرّ خود را با هم تبادل كنند و در اين باب مكاشفه عبارت است از آن كه بنده با مشاهده به ماوراى حجاب عالم برسد و آن چه را پنهان و مستور است شهود كند. ايشان مكاشفه را به سه درجه تقسيم مى‏كنند: درجه نخست: مكاشفه‏اى است كه دلالت بر تحقيق درست (مطالعه‏ى تجليات اسماء الهى) مى‏كند و تحقيق صحيح آن است كه مكاشفه هميشگى باشد. اما هنگامى كه مشاهده مستمر نيست و هر از چند گاهى رخ مى‏دهد، به خاطر آن است كه صاحب مكاشفه، در اثر ديدن مقام خود، در تَلْوين واقع مى‏شود. يعنى بنده مادامى كه در طريق باشد از حالى به حال ديگر تحوّل و تغيير مى‏يابد. با آن كه او در شهود مقصود به حدّى رسيده است كه هيچ سبب قاطعى نمى‏تواند توجّه مكاشف را، منصرف كند و هيچ سببى او را بازنمى‏گرداند، و هيچ لذّت نفسانى او را از مقصود خود جدا نمى‏كند. و اين درجه‏ى قاصد است و هرگاه استمرار يابد درجه دوّم خواهد بود. درجه سوم، مكاشفه با چشم حقيقت است، نه مكاشفه با علم كه حجاب معلوم است و نه مكاشفه با حال كه غير دائم است و اين مكاشفه‏اى است كه رسوم و آثار را محو مى‏كند و هيچ اثر و نشانه‏اى از بقيه نمى‏گذارد تا لذّتى احساس كند. سخن را با اين كلام به پايان مى‏بريم كه وهم و گمان و خيال در مكاشفه دخل و تصرّفى ندارند و «كشف» و «شهود و مشاهده» از حقايق عالم عرفان مى‏باشد. براى مطالعه بيشتر ر.ك: شرح منازل السائرين خواجه عبدالله انصارى بر اساس شرح عبدالرّزاق كاشانى، انتشارات الزهرا
ج- در باره تفاوت ميان اين دو به سخنان آيه الله مصباح يزدي در اين باره توجه كنيد :
اين مطلب كه بعضي از افراد، در حالاتي، چيزهايي را ببينيد يا بشنوند كه ديگران از ديدن يا شنيدن آنها عاجزند، امري واقعي است. چنين حالاتي براي بسياري از انسانها پيش مي آيد و درك فوق العاده اي برايشان حاصل مي شود. اما اين ادراكات، داراي انواعي هستند، دسته اي از آنها شناخته شده اند و در روان شناسي، به نام «تله پاتي » ناميده مي شوند.

فرض كنيد، شخصي نشسته است و ناگهان به ذهنش خطور مي كند: فلان شخص در فلان جا كاري انجام داده، يا مريض شده يا تصادف كرده و يا از دنيا رفته است و بعدا معلوم مي شود كه واقعا هم صحيح بوده است يا به ذهنش مي آيد كه، مثلا، كسي در شهر ديگري دارد با او سخني مي گويد و او نيز مي شنود، بعد معلوم مي شود كه آن شخص، در آن حال، به او توجه داشته است و دلش مي خواسته چنين مطلبي را به او بگويد، ولي به او دسترسي نداشته است و فقط ازذهنش خطوركرده است اين، نوعي ارتباط روحي است.
هيچ يك از اينها دليل براين نيست كه اين اشخاص، از اولياي خدا يا از دشمنان خدا هستند. زيرا هر دو صورتش ممكن است. حتي ممكن است چنين روابطي ميان اشخاصي كه منكر خدا هستند پيدا شود. اين، حالتي خارق العاده است; يعني ديگران نمي توانند و در اختيارشان نيست، ولي واقعيت است. حال چه اسراري در كار است و اين كار، چه فرمولي دارد، هنوز علم، آن را كشف نكرده است و به هيچ وسيله، فرمول اين ارتباط به دست نيامده است كه چه كار بايد كرد تا اين رابطه برقرار شود. اين امري اتفاقي است.
پيداست، چنين رابطه و دركي، هرگز نشانه اين كه شخصي، مقام و منزلتي نزد خداي متعال دارد، نيست. چنان كه بعضي از افراد، به وسيله چشم ظاهري، چيزهايي را مي بينند كه ديگران نمي توانند ببينند و يا به وسيله گوش ظاهري، صداهايي را مي شنوند كه ديگران نمي توانند بشنوند. اينها، تاحدودي، از نظر فيزيولوژيكي نيز قابل توجيه اند; يعني، يك ويژگي در اندام چشم يا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست كه در سايرين نيست; مثلا صداهايي كه معمولا بايد فركانس معيني داشته باشد تا ما بشنويم، آنها با فركانس كمتري مي شنوند. يامثلا، ما نورهايي را كه تواتر خاصي دارند مي بينيم اما آنها مي توانند انوار ماوراءبنفش را هم ببينند. اين يك خاصيت فيزيولوژيكي است كه در بدنشان وجود دارد.
در كتاب فوق طبيعت آمده است كه: خانمي روسي كه ظاهرا ماركسيست و كمونيست است، چشمانش ويژگي خاصي دارد كه درون بدن اشخاص را مي بيند; به شخص كه نگاه مي كند، اندامهاي داخلي بدنش را مي بيند و گاهي به جاي اين كه مريض را به آزمايشگاه و راديولوژي ببرند و ببينند كه چه آفتي در بدنش هست، اين شخص، به بدن او نگاه مي كند ومي گويد كه در كجاي بدنش اختلالي وجود دارد وبه اين وسيله مرض او كشف مي شود. گاهي ديد او به حدي دقيق است كه از دستگاههاي عكس برداري هم دقيق تر مي بيند، مثلاممكن است دستگاه تشخيص ندهد كه فلان غده دركجاي روده شخص است، اما او با يك نگاه مي گويد: غده، در فلان جاي روده مريض است.
اين زن، هيچ ادعايي ندارد و هيچ ارتباطي هم با عالم غيب ندارد، فقط خاصيتي در اندام چشم او يا در سيستم عصبي اش هست كه چيزهايي را درك مي كند كه ديگران درك نمي كنند.
بعضي از دانستنيهاي غير متعارف، باابزارها و مقدماتي حاصل مي شوند;يعني اشخاصي زحمت ها و رياضت هايي مي كشند و تمرين هايي را انجام مي دهند تا چنين قدرتي رابه دست مي آورند.اين هم امري مشترك بين حق و باطل است.
در مناطقي از هند مثل تبت و كوههاي هيمالايا، فرقه هايي از مرتاضان زندگي مي كنند، كه اعتقادي به خدا و دين و روز قيامت ندارند – البته به بقاء روح، معتقدند – آنها رياضت ها و گاه، اعمال سخت و خرد كننده اي را انجام مي دهند كه در نتيجه آن، قدرتي روحي پيدا مي كنند كه مي توانند مسائلي را بفهمند و ببينند كه ديگران از درك آن عاجزند و حتي مي توانند از حوادث گذشته خبر دهند. عده اي از آنان پيشرفتهاي خاصي دارند و مي توانند از آينده خبر دهند. نمونه هاي زيادي از اين پيشگويي ها، سراغ داريم. افرادي هستند كه بدون واسطه با آنان ملاقات و سؤال و جوابهايي داشته اند;مثلا،شخصي راكه هرگز نديده و نمي شناخته است با اسم صدا زده و گفته است كه شما اهل فلان جا هستي، فلان نيت را داري،به فلان منظوربه اين جا آمده اي، تا فلان وقت، در فلان جا اقامت خواهي كرد وبه فلان منطقه، خواهي رفت.
شخصي تعريف مي كردكه به يكي از مرتاضين برخورد كرديم، او گفت: شما روز پنج شنبه از اين شهر خواهيد رفت. من كه براي روز چهارشنبه بليط گرفته بودم، باخود گفتم: خوب، اين يك اشتباه است، ولي به رويش نياوردم روز چهارشنبه كه مي خواستيم با هواپيما حركت كنيم، اعلام كردند كه پرواز هواپيما به روز پنج شنبه موكول شده است.پيشگويي آن مرتاض درست ازآب در آمد بااين كه هيچ اطلاعي از زمان پرواز هواپيما نداشت. به هر حال، افرادي از راه رياضت، مي توانند چنين توانايي هايي پيدا كنند و يا ارتباطات روحي با افراد برقرار كنند كه انواع و اقسام مختلفي دارد. نظير اينها، مساله احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جن و استفاده از اطلاعات او و از اين قبيل چيزها است. خلاصه اين كه انسان مي تواند آگاهيهاي خارق العاده اي از راههاي غير متعارف داشته باشد، آگاهيهايي كه از راه چشم و گوش و تعليم و تعلم عادي ميسر نيست.براي كسب آن اطلاعات، تمرين و رياضتهاي خاصي لازم است و كساني كه آن رياضتها را بكشند به چنين قدرتي دست مي يابند. البته همه، اين همتها را ندارند و گاهي شايد خيلي هم عاقلانه نباشند. در صورتي كه كارهاي عاقلانه تري وجود دارد و آدم مي تواند با زحمت كمتري به كمالات بالاتري نايل شود، تحمل اين رياضت هابراي اين كه صرفا اطلاعاتي پيدا كند، چه فايده اي دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتي كه از راه چشم و گوش به دست مي آوريم چقدراستفاده مي كنيم؟ خوب، ما مي بينيم كه مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا كسي ببيند كه ديروز مردم داشتند مي رفتند و مي آمدند، اين چه امتيازي است؟
البته،اين نوعي كمال است،يعني امري وجودي است كه آنها دارند و ديگران ندارند.آري چنين چيزي امكان دارد و وجود هم دارد. راهش نيزبازاست،قابل تعليم وتعلم است، استاد دارد. ازاو دستور مي گيرند وعمل مي كنند وچنين حالاتي برايشان پيدا مي شود.
در اين زمينه ها، مدعيان كاذب، خيلي بيشتر از آنهايي هستند كه واقعا زحمتي كشيده اند و چيزي به دست آورده اند. حال، از ادعاي دروغش كه بگذريم، احضار روح و ارتباط باجن في الجمله ممكن است.
اشخاصي هستند كه جن تسخيرمي كنند،مقدمات و كارهايي انجام مي دهند كه يك يا چند جن در اختيار آنها قرار مي گيرد. و اطلاعاتي در اختيارشان قرار مي دهند. كسب اطلاعات براي جن بسيار آسانتر از انسان است زيرا جن، سريع از مكاني به مكان ديگر منتقل مي شود و اطلاعات را كسب مي كند و مي تواند در فاصله كوتاهي اطلاعات را در اختيار كسي قرار دهد كه با او ارتباط دارد. بله، اين ها امكان دارد، اما اين بدان معنا نيست كه شخصي از اولياء خداست بلكه گاه، كارهايي كه براي احضار ارواح و تسخير جن و يا ساير رياضت ها، انجام مي دهند خلاف شرع است; حتي لازمه ارتباط بابعضي از اجنه (اگر از كفار باشند)، توهين كردن شخص احضار كننده به دين حق است. يعني او بايد كارهاي توهين آميزي نسبت به مقدسات انجام دهد تا بتواند با آن جن ارتباط برقرار كند. افراد موثق نقل كرده اند، كه آنهابراي اين كه رابطه شان را با يك جن كافر، حفظ كنند «العياذبالله » نمازشان را ترك مي كردند، و كارهاي توهين آميزي نسبت به مقدسات، از جمله قرآن، انجام مي دادند تا به اين وسيله، توجه آن جن را جلب كرده و اطلاعاتي كسب كنند.
اينها يك قسم از اطلاعات غير عادي است، و دليل منزلت شخص نزد خدا نيست. اعمالي خارق العاده است، اما از مقوله مكاشفه نيستند. تله پاتي، احضار روح، ارتباط با جن و رياضت هاي مرتاضان، هيچ كدام از مقوله مكاشفه نيست. مكاشفه و انواع آن
مكاشفه حالتي روحي است، بين خواب و بيداري (خلسه) كه براي شخص پيش مي آيد، و در چنين حالتي چيزهايي را مشاهده مي كند. اما اين حالت چگونه پيدا مي شود؟
اين حالت، نوعي لطافت روحي لازم دارد، روح بايد نوعي وارستگي داشته باشد تا اين حالت براي شخص پيدا شود. بزرگان از عرفا، كه همه فرق متصوفه به آنها احترام مي گذارند نوشته اند كه مكاشفات بر دو گونه اند: مكاشفات رباني يا رحماني، و مكاشفات شيطاني. گاهي چيزهايي را كه آدمي در حالتي خلسه گونه مي بيند يا مي شنود و درك مي كند، القائاتي از سوي شيطان است. آدم صدايي مي شنود كه ديگران نمي شنوند. گاهي هم اين صدا، يك خبري است و واقعيت هم پيدا مي كند اما اينها مقدمه اي براي فريفتن شخص است، تا وادارش كند كه به آن راهي كه مي خواهد برود.
قرآن كريم از زبان ابليس، مي فرمايد: «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك المخلصين »(سوره ص:82) به عزت خدا قسم خورده است كه تا مي تواند بني آدم را فريب دهد و فقط طمعي در فريب دسته اي از بندگان خدا كه از مخلصين و معصومين هستند ندارد; اما قسم خورده است كه سايرين را تا جايي كه مي تواند گمراه كند و يكي از راه هاي گمراه كردن، اين است كه اول كارهايي را انجام مي دهد كه شخص خيال كند اعمال صحيحي است; مثلا، هاتفي غيبي كه به بنده بگويد: امشب از خواب برخيز و نماز شب بخوان! پيش خود مي گويد: اين صداي ملك است، زيرا شيطان، به كسي نمي گويد نماز شب بخوان. نيمه شب برمي خيزد و مي گويد: الحمدلله خداوند توفيق داد كه بيدار شوم و نماز شب بخوانم. شب دوم، سوم، چند شب مي گذرد، بعد مي گويد: اين را كنار بگذار و برو قرآن بخوان. كسي كه مدتي دستورات عبادي را شنيده كه نماز شب بخوان و قرآن بخوان و دعا كن و به اينها عادت كرده است، با خود مي گويد كه ثواب آن قرائت قرآن بيشتر از آن درسي است كه من مي گويم. غافل از اين كه دستورات مستحب به او داده و فريبش مي دهد، تا اين كه تكليف واجب را ترك كند. خوب، بسياري از افراد ممكن است فريب بخورند و بگويند: همان گونه كه آن دستورات و سفارشاتش درباره عبادت خدا صحيح بود، او كه نمي گويد: برو العياذبالله فلان معصيت را انجام بده، اين هم كه مي گويد: درس نرو، و بنشين قرآن قرائت كن، معلوم مي شود كه اين هاتف غيبي، صلاح ما را بهتر از ما مي داند.
اين يك نوع مكاشفه است. گاهي نيز در حالت خلسه و حالتي بين خواب و بيداري يادر حالتي كه انسان مشغول ذكر است، چنين چيزهايي رامي بيند.گاهي نوري، انواري رنگارنگ و گاهي شخصي را مي بيند ياصدايي رامي شنود. اينها همه واقعيت دارد، اما اهل فن مي گويند: اين مكاشفات، گرچه در حال ذكر، دعا، سجده و يا در حال نماز باشند به دو دسته تقسيم مي شوند:
1- مكاشفات شيطاني
2- مكاشفات رحماني(رباني)
عامل مكاشفه گاه شيطان است و گاه ملك. تشخيص اين كه كدام يك شيطاني و كدام يك رحماني است، كار هر كسي نيست. محققين از عرفا گفته اند كه براي تشخيص مكاشفه صحيح از ناصحيح، بايد مضمون مكاشفه را بر كتاب و سنت عرضه كرد; اگر موافق قرآن و حديث باشد، صحيح است و اگر مخالف كتاب و سنت باشد، شيطاني وناصحيح است. پس ملاك براي شناختن مكاشفه صحيح از ناصحيح، قرآن و سنت است، اين را نيز محققين از عرفا گفته اند كه صرف حصول مكاشفه براي كسي، دليل براين نيست كه او از اوليا خداوند است. حال اگر شخصي اهل رياضتهاي باطل نيست، اعتقاداتش صحيح است و دين و مذهب درستي دارد، عباداتش، نماز و روزه اش، صحيح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و يا در حال ذكر، مكاشفه اي رحماني برايش واقع شد كه مضمونش صحيح و مطابق كتاب و سنت است، آيا اين شخص به مقام قطبي و مرشدي رسيده است؟ آيا حرفهايش در مورد ساير مطالب حجت است؟ آيا صلاحيت تربيت ديگران را دارد؟
به هيچ وجه چنين نيست، گاهي براي بعضي از كودكان، قبل از رسيدن به سن تكليف، مكاشفاتي پيش مي آيد، گاهي افراد عامي، بي ريا و صاف و ساده، از بازاريها، كشاورزان، در نمازشان انواري را مشاهده مي كنند، (نمونه هايش را سراغ داريم). وقوع مكاشفه در اين افراد، صرفا دليل براين است كه در آن حالت،لطافتي روحي وجود داشته است. نه اين كه، اين شخص، تبديل به يك قطب يا مرشد يا مربي كامل شده، و سخن او در همه مسائل حجت باشد. حتي اگر ثابت شود كه مكاشفه اش رحماني و رباني بوده است; مثل اين است كه خواب صادقي ديده باشد، حالت مكاشفه، حالتي شبيه حالت خواب است.
حال اگر كسي روياي صادقه اي ديد، خواب صحيحي ديد، آيا دليل براين است كه او از اولياء است؟ خير. افراد معصيت كار بسياري نيز هستند كه خواب صادقه مي بينند. بله، نوعي لطافت روحي بايد داشته باشد. همه اين گونه نيستند، ولي داشتن چنين لطافتي كه اسمش را صفاي روحي مي گذارند،معنايش اين نيست كه او از اولياء است و درك و فهمش در مورد همه مسائل صحيح است; قدرت تربيت دارد و همه بايد از او اطاعت كنند. خير، اين گونه نيست.
حاصل آن كه: بعضي از مكاشفات ربطي به اعمال شخص و حالات انسان ندارد و بر اثر رياضتهايي باطل حاصل مي شود. مثل، حالات و اطلاعاتي كه مرتاضين دارند و بعضي ديگر، با رياضتهاي شرعي و صحيح حاصل مي شود كه اينها هم دو دسته اند، حتي آدمي كه شخصي صالح است، عبادات شرعي و رياضتي صحيح دارد گاهي ممكن است رياضتهاي شيطاني داشته باشد، شيطان او را رها نمي كند و براي تشخيص آن بايد به كتاب وسنت مراجعه كرد، حتي اگر ثابت شود كه مكاشفه رحماني بوده است و مطابق كتاب و سنت است، دليل براين نيست كه او به مقام عظيمي رسيده است.
كرامت
همان طور كه اطلاعات خارق العاده از راههاي مختلف به دست مي آيد، كارهاي خارق العاده نيز چنين است. بعضي هستند كه به طور طبيعي، افرادي استثنايي هستند، كارها و تصرفاتي انجام مي دهند كه ديگران نمي توانند انجام دهند اين گونه افراد البته خيلي نادرند. از اينها كه بگذريم، كارهاي خارق العاده اي هست كه معمولا در اثر رياضت ها حاصل مي شود و انواع مختلفي دارد، از قبيل «سحر» و «تسخير جن » كه در اثر انجام عملياتي از قبيل رياضت هايي كه جوكي هاي هند مي كشند، و بالاخره بخشي نيز از اينها، كراماتي است كه براثر عبادات صحيح و رياضت هاي شرعي حاصل مي شود. جاي هيچ انكاري نيست كه بشركارهاي خارق العاده را با تمرين ها و رياضت ها انجام مي دهد. بارها تيم هاي پزشكي و دانشمندان علوم مختلف اسلامي و علوم طبيعي و تجربي از كشورهاي مختلف به خصوص از آمريكا و آلمان رفته اند و مدتها در ميان مرتاضان زندگي كرده اند، وضع آنها را بررسي كرده و نهايتا تصديق كرده اند كه كارهايي كه مرتاضان انجام مي دهند مطابق با هيچ قانون علمي نيست; يعني چنين كارهايي بدون علل و عوامل طبيعي و اقتصادي ايجاد مي شوند و هيچ دليلي بر اين كه اين اعمال را با استفاده از قانون طبيعي انجام مي دهند وجود ندارد.
دانشمندان بعد از تجربيات زياد، حاصل تحقيقاتشان را منتشر كرده اند مبني بر اين كه كارهايي كه مرتاضان انجام مي دهند غير عادي است و با قوانين طبيعي، فيزيكي و فيزيولوژي و روان شناسي مطابقت ندارد.البته ممكن است بعضي انواع آن، با اين علوم ارتباط داشته باشد; يك جوكي جلوي قطاري كه در حال حركت است مي ايستد، قطاري كه با سرعت صد يا صدوبيست كيلومتر در حال حركت است، كنار ريل قطار مي ايستد و با حركت دستش ناگهان قطار را سر جايش ميخ كوب مي كند، و تادستش را برندارد با هيچ وسيله اي قطار حركت نمي كند. يا مثلا هواپيمايي آماده حركت است، موتور آن كاملا آزمايش شده و آماده حركت است، يك جوكي مي آيد و دست مي گذارد، مهندسين هركاري مي كنند، نمي توانند آن را راه بيندازند. تا اين كه او دستش را بر مي دارد و اجازه حركت مي دهد، آن وقت راه مي افتد. اينها مسائلي واقعي است، و نشانه آن است كه خداي متعال به روح انسان آن چنان قدرتي داده كه اگر تقويت شود، برقواي طبيعت غالب مي شود اين عظمت روحي انسان است. خوب، آيا اينها دليل براين مي شود كه آن جوكي با آن آلودگي روحي اش از اولياء الله است و بايد از او اطاعت كرد؟ آيا بايد آب دهانش را براي تبرك برد؟ اين جوكي مثل پهلواني است كه تمرين كرده و بازوانش قوي شده است. چيزي را بر مي دارد كه شما نمي توانيد برداريد، اين يكي تمرين بدني است و آن ديگري تمرين روحي است، كه با كم خوردن، نفس را در سينه حبس كردن و با تمرينهاي ديگر، با فشارهايي كه به خودشان وارد مي كنند، روحشان راتقويت مي كنند.
با رابطه اي كه از اين راه يا به صورت هايي ديگر كشف كرده اند توانسته اند اراده را تقويت كرده تا بر قواي طبيعت غالب شود كه بستگي به اين دارد تا چه اندازه، قدرت اراده و قدرت نفس در شخص حاصل شده باشد.
پس هركار خارق العاده اي كه كرامت الهي نباشد،دروغ نيست; اينها واقعيت دارد و يك قسم آن هم سحر است.
حال اين كه ماهيت سحر چيست وچگونه براي اشخاص حاصل مي شود وچند نوع است خود بحثهاي زيادي دارد. ما واقعيت سحر را نمي دانيم، اما گاهي ممكن است آموختن سحر براي ابطال سحر، واجب باشد. البته سحر وجود دارد و در قرآن هم داريم: «لسحرواعين الناس » سحره فرعون سحر مي كردند. اينها درقرآن هست و سحر في الجمله واقعيت دارد، اما آيا كسي كه كار خارق العاده اي انجام مي دهد كه ديگران نمي توانند انجام دهند، تصرف در قوانين طبيعت مي كند، طبيعت را مقهور مي كند، حتي در دلهاي مردم نيز اثر مي گذارد، بين دو دوست، زن و شوهر كدورت يا محبت ايجاد مي كند; ساحر شد واز اولياءالله است؟ خير چنين نيست. في الجمله در قرآن كريم داريم كه جن وجود دارد و سحر هم واقعيت دارد و از نظر علمي، سحر و تاثير آن هم واقعيت دارد.
نقل مي كنند كه در زمان امام صادق عليه السلام شخصي ادعا مي كرد كه هركس چيزي را در دست خود پنهان كند من مي گويم كه آن چيست! مردم هم جمع شدند، براي تفريح و سرگرمي و هركس چيزي را در دستش پنهان مي كرد و مي گفت كه اين چيست؟ اونيز جواب درست مي داد. حضرت،وارد مسجد شدند و ديدند كه مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جريان را براي ايشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت كردند و فرمودند كه در دستم چيست؟ آن شخص فكري كرد و حالت تحير و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمي دهيد، مگر نمي دانيد چيست؟ گفت مي دانم چيست. ولي تعجب مي كنم كه شما آن را از كجا به دست آورده ايد. حضرت فرمودند: آن چيست؟ گفت: در تمام روي زمين هرچيزي سرجاي خودش هست، ولي دريك جزيره اي، مرغي دوتا تخم گذاشته بود، يكي از آنهانيست، تنها چيزي كه روي زمين تغيير كرد، همين است و اين بايد همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز كردند و تخم آن پرنده را نشان دادند. بعد حضرت فرمودند: تو چگونه اين علم را پيدا كرده اي؟ گفت با مخالفت با هواي نفس، هرچه دلم مي خواست، خلافش را انجام مي دادم. حضرت فرمودند:دلت مي خواهد مسلمان شوي؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتيد كه هرچه دلم نمي خواهد انجام مي دهم، طبق قول خودت بايد مسلمان شوي! او محكوم شد و گفت: خوب، قول داده ام و انجام مي دهم. البته از اين كه ديد حضرت توانستند تخم مرغي را از جزيره اي دور در اقيانوس، بياورند ودر دست بگيرند، فهميدكه ايشان شخصي عادي نيستند ديني كه ادعا مي كنند دين صحيحي است. اين زمينه اي براي پذيرش دين اسلام بود. هنگامي كه مسلمان شد، اشخاصي مي آمدند و مي گفتند در مشت ما چيست؟ ولي او نمي توانست جواب بدهد. از حضرت پرسيد: آقا چه شد كه تا حالا كه دينم باطل بود و راهم غلط بود، چنين قدرتي را داشتم، اما حالا كه مسلمان شده ام و دين حق را پذيرفته ام، پرده اي جلوي چشمم افتاده است و ديگر واقعيت را نمي بينم. اين چه ديني است؟ حضرت فرمودند:تاكنون زحمتي كشيده بودي وخداوندمزدت را در همين عالم به تو مي داد، از حالا به بعد هم اگر زحمتي را متحمل شوي خداوند متعال اينها را براي آخرتت ذخيره مي كند كه درعالم ابدي سعادتمند باشي. بنابراين، قدرت بر تصرف در طبيعت و انجام كارهاي خارق العاده، دليل مقام و منزلتي نزد خدا نيست. همان طوري كه دليل برعدمش هم نيست.
ممكن است شخصي،باتمرينهايي كه انجام مي دهد و قدرت اراده اي كه پيدا مي كند، اين گونه قدرتهايي را پيدا كند و گاهي ممكن است كه اين، يك موهبت الهي باشد. اگر بخواهيم تشخيص دهيم كه موهبت الهي هست،يانه، ممكن نيست مگرآن كه آن شخص را بشناسيم و ببينيم كه اعتقاداتش درست بوده است. رفتارش چگونه بوده است، آيا طبق دستور خدا و پيغمبر صلوات الله عليه رفتار كرده است كه خدا اين موهبت رابه او عطا كند يا اهل رياضتهاي باطل بوده است؟ آن گاه مي توان فهميد كه اين كارها شيطاني است يا الهي.
حاصل اين كه، مقوله كشف و مكاشفه و نيز مقوله تصرفات و انجام كارهاي خارق العاده كه مجموعا در اصطلاح عرفي به آنها، «كشف و كرامت » مي گويند، هم حق دارد و هم باطل. گاهي شيطان، اطلاعات صحيح را نيز در اختيار انسان قرار مي دهد كه بعدا او را فريب دهد و وادار به انجام گناهي يا ترك واجبي كند.
همچنين ممكن است تصرفات خارق العاده اي باشد كه خداوند به عنوان كرامت الهي، به بنده اي از بندگان شايسته خود، طبق مصالحي كه مي داند عطا فرمايد و ممكن است در اثر رياضت هايي باشد كه شخصي كشيده است و خدا مزدش را در همين عالم به او داده است و او اين قدرت روحي را پيدا كرده كه مي تواند تصرفاتي را انجام دهد. در حالي كه از اخوان شيطان است، اعتقاداتش فاسداست.اعمال او،اعمال اهل معصيت است، رفتارش نادرست است،اما زحمتي كشيده است و خدا مزدش را دراين عالم به او داده است.
بنابراين، شناختن اشخاص از راه داشتن قدرت برتصرفات غيرعادي، يااز راه داشتن اطلاعات غير عادي، شناخت صحيحي نيست، زيرا خداوند چنين قدرتي را هم به شيطان و هم به ملائكه داده است. دراين عالم تعادل، محفوظ است. راه حق و راه باطل را خداوند جلوي پاي انسان مي گذارد، «فالهمها فجورها و تقويها» تا ما گزينش كنيم.اگر خداوند آن قدرتها رابه شيطان داده است، ملائكه را هم موكل فرموده تا اولياي خدا را ياري كنند. همه عرشيان، كارشان استغفار براي مؤمنين است. در آيات قرآن، تصريح شده است كه ملائكه مقرب الهي كه حامل عرش الهي هستند، كارشان استغفار براي مؤمنين است، «وليستغفرن للذين آمنو»(اعراف،آيه 7)
آنها، مؤمنين را تاييد، حمايت وكمك مي كنند.ازطرف ديگر، شيطان هم به اهل باطل كمك مي كند. پس دو راه وجود دارد. مجري، يك مجري است، چه آب شيرين در آن جاري باشد، چه آب شور، جلوي فريب هاي شيطاني را نمي گيرند، زيرا خداوند حق را بيان كرده و دلائل روشن به انبياء داده است. اگر كسي طالب حق باشد مي تواند تشخيص دهد. البته شيطانها هم فريب هايي دارند. بسياري از مردم را نيز گول مي زنند، اما تقصير خود مردم است، زيرا بايد بروند از اهلش سؤال كنند. پس هم عرفان صحيح داريم و هم عرفان دروغين.

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در تله پاتی

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *