قرار ملاقات با مرگ

قرار ملاقات با مرگ

پادشاهي از نعمت استثنايي درك و فهم زبان پرندگان برخوردار بود.

يك روز صبح كه در محوطه سرسبز قصر خود قدم مي‌زد، ديد كه فوجي از پرندگان، شادمانه در حال آوازخواندن هستند. او به آرامي زير درختي رفت كه پرندگان روي آن مشغول آواز و سخن گفتن با يكديگر بودند.

يكي از پرندگان به ديگري گفت: «پادشاه را ببين كه چه قدر شاد و خوشحال است و از غم و اندوهي كه فردا در انتظار او است،

هيچ اطلاعي ندارد. فردا بدترين روز زندگي او است؛ چون نديمه محبوب او خواهد مرد!»

نديمه پادشاه واقعاً عاشق او بود و از صميم قلب به او خدمت مي­كرد. آن دو كاملاً به هم وابسته و دلبسته بودند و زندگي براي پادشاه بدون او بسيار سخت مي‌شد.

وقتي پادشاه اين خبر را از پرنده شنيد، در غم و اندوه فرو رفت و با خود فكر كرد: «من مي توانم جلوي مرگ نديمه‌ام را بگيرم؛ چون هركس از قبل مطلع باشد، مي تواند خود را براي حوادث آماده سازد. من او را بر تيزپاترين اسبم سوار مي‌كنم و از قصر دورش مي‌سازم تا دست مرگ به او نرسد».

بلافاصله پادشاه نديمه خود را بر سريعترين اسبي كه داشت، سوار كرد و به او گفت كه هرچه مي‌تواند از قصر دور شود.

به اين‌ترتيب، نديمه پادشاه سوار بر اسب تيزپا از قصر دورتر و دورتر مي‌شد تا اينكه به دره بسيار دور دستي رسيد. اسب تيزپا همچنان مي‌تاخت و نديمه ديگر قدرت كافي براي ادامه سفر را نداشت. ناگهان اسب از روي تكه سنگي مي‌پرد و نديمه از پشت اسب به زمين افتاد و در دم جان باخت.

عصر همان روز، پادشاه طبق معمول هر روز در محوطه قصر قدم مي‌زد و از نقشه‌اي كه براي فرار نديمه از چنگال مرگ كشيده بود، به خود مي‌باليد. ناگهان، پادشاه شنيد كه پرنده‌اي از روي درخت چنين مي‌گويد: «چه پادشاه احمقي! او گمان مي‌كند كه نديمه را از مرگ رها ساخته؛ در حالي كه تنها او را به ملاقات با مرگ فرستاده است!»

 

منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

 

 

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *