كاري بهتر از ماهيگيري
وقتي ليلاشا كودكي بيش نبود، دچار زردي و يرقان شديد شد. والدين نگران او با دكترها مشورت كردند و انواع درمانهاي ممكن را اجرا نمودند؛ اما هيچيك از آنها موثر واقع نشد.
تعدادي از دوستان آنها گفتند كه اگر نزد مرد مقدسي به نام كشاواداس بروند كه در يك روستاي دور افتاده زندگي ميكند، او ميتواند بيماري فرزندشان را درمان كند. مردم زيادي به قدرت شفادهي آن مرد مقدس اعتقاد داشتند.
والدين ليلاشا بدون فوت وقت فرزندشان را نزد آن مرد مقدس بردند.
كشاواداس با عشق و همدردي به كودك نگاه كرد و گفت: «خداوند كودك شما را شفا خواهد داد؛ امّا بهتر است او را نزد من بسپاريد تا وقتي بزرگ شد، يك انسان تعليم ديده و فوقالعاده شود!»
وقتي ليلاشا شانزده ساله شد، والدينش او را نزد كشاواداس بردند تا تحت تعاليم او قرار گيرد؛ سپس بعداز چند سال، او مرد مقدس و انسان بزرگي شد.
او نمونه بارز يك انسان عالم بود كه سادگي او زبانزد خاص و عام شده بود.
او مرتباً از جايي به جاي ديگر سفر ميكرد تا مردم را به سوي خداوند دعوت كند. او مردم را از بديها و زشتيها منع و به خير و نيكي دعوت ميكرد. مردم بسياري تحت تعاليم او به راه حق و حقيقت و نور الهي راه يافتند. او به همه مخلوقات خداوند عشق و علاقه وافر داشت.
روزي او جواني را ميبيند كه تا زانو در آب حوضچهاي فرو رفته است.
او جلو ميرود و از آن جوان ميپرسد: «فرزندم، اينجا چه ميكني؟»
جوان پاسخ داد: «استاد، دارم ماهيگيري ياد ميگيرم».
آن مرد مقدس با عشق و مهرباني به آن جوان گفت: «فرزند عزيزم، آيا بهتر نيست ياد بگيري كه چگونه آنها را رها كني؟»
منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir