مثبت اندیشی و غلبه بر مشکلات

مثبت اندیشی و غلبه بر مشکلات
سال ها قبل، نورمن وینسنت پیل کتاب “قدرت افکار مثبت” را نوشت. در آن کتاب، او تئوری انقلابی خود را راجع به این که افکار ما می توانند وقایع زندگیمان را تحت تاثیر قرار دهند، مطرح کرد.

در آن زمان جامعه علمی، این موضوع را که افکار و زندگیمان درهم آمیخته اند، قبول نداشت؛ اما امروزه شواهد علمی ثابت کرده که تئوری دکتر پیل صحیح بوده است. دانشمندان امروزی معتقدند که وقتی افکارمان مثبت است، بدنمان موادی شیمیایی آزاد می کند که احساس خوبی به ما می دهد و این مواد، ما را از بیماری محافظت می کنند. داشتن افکار مثبت، کلید یک زندگی خوب است و افکار را می توان کنترل کرد.

شما همگی اصول افکار مثبت را در عمل دیده اید، مثلا کسی که همیشه حتی در بدترین شرایط لبخند بر لب دارد، و یا کسی که حتی اگر زندگی خوبی داشته باشد، به نظر می رسد کشتی هایش غرق شده اند. تفاوت بین آنها در آن چه تجربه کرده اند نیست، بلکه در واکنش آنها به تجربه است.

فکر ما و نحوه ترجمه افکارمان به یک مکالمه درونی (فکر ما راجع به آن چه برایمان اتفاق افتاده)، باعث ایجاد یک احساس خاص می شود؛ به عبارت دیگر، یک فکر منفی می تواند باعث شود که احساس بدی داشته باشیم؛ در حالی که فکر مثبت احساس خوبی را در درونمان ایجاد می کند. دقت کنید این “وضعیت” نیست که باعث احساس خوب یا بد ما می شود، بلکه “نحوه تفسیر” آن وضعیت است که احساس ما را مشخص می کند.

برای مثال:
– دو نفر، تحت شرایطی مجبور به مهاجرت می شوند. یکی از آنها این طور فکر می کند: دلم برای دوستانم تنگ می شود. فکر نمی کنم آن جا دوام بیاورم. این شخص احساس ناراحتی دارد.

شخص دیگر این چنین فکر می کند؛ چقدر هیجان انگیز است. من همیشه دلم خواسته در یک محیط جدید زندگی کنم. حالا می توانم چیزهای جدیدی را کشف کنم و از جاهای جدیدی لذت ببرم. این شخص احساس خوشحالی دارد.

– دو مرد از کارشان اخراج می شوند. یکی از آنها این افکار را دارد: خدا را شکر. من از این کار متنفر بودم اما جرات ترک آن را نداشتم. حالا می توانم کاری را که دوست دارم پیدا کنم. این مرد “خوشحال” است.

مرد دیگر، این چنین فکر می کند: وای! دیگر کاری پیدا نخواهم کرد، حتما هزاران نفر دیگر با شرایط بهتر از من آماده کار هستند. این مرد “ناراحت” است.

– دو خانم، شاهد مستقل شدن آخرین فرزندشان هستند. یکی از آنها این طور فکر می کند: این یک زمان فوق العاده در زندگی فرزندم و همچنین زندگی خودم است. حالا من و شوهرم تمام خانه را برای خودمان داریم. او “خوشحال” است.

افکار خانم دیگر این چنین است: ” حالا دیگر برای چه زندگی کنم. من بی فایده هستم. دیگر کسی به من احتیاج ندارد. او “ناراحت” است.

– دو خانم دیر به خانه می رسند و فرصت تهیه شام را ندارند. یکی از آنها فکر می کند: چه خوب! حالا دلیلی دارم که برای شام بیرون برویم. او “خوشحال” است.

دیگری او طور فکر می کند: من باید زودتر به خانه بر می گشتم. همه برای شما به من امید داشتند. اگر شام نپزم همه دلخور می شوند. او “ناراحت” است.

– دو مرد، پسرهایی دارند که تازه گواهینامه رانندگی دریافت کرده اند. اولی این چنین فکر می کند: حالا او می تواند در کارها به من کمک کند، عالی است که یک نفر دیگر هم در خانه باشد که بتواند رانندگی کند. او “خوشحال” است.

پدر دیگر این طور فکر می کند: او برای رانندگی خیلی جوان است. می ترسم تصادف کنند. او “ناراحت” است.

– متوجه شدید که چطور در “وضعیت” یکسان، یک نفر می تواند جنبه های مثبت را پیدا کند و شخص دیگر بر روی جوانب منفی متمرکز شود؟ اگر شما جزو آن افراد منفی هستید احتمالا حالا خواهید گفت: “خب، دست خودم نیست، من این طوری هستم”. شاید… اما احتمالا این طور به دنیا نیامده بودید. شما یاد گرفتید که منفی باشید.

– اما خبر خوب این است که اگر می توانیم یاد بگیریم که منفی باشیم، پس می توانیم یاد بگیریم که مثبت نیز باشیم. به نظر می رسد افرادی که دیدگاه مثبت دارند، توانایی احاطه بر مسایل را نیز دارند. آنها وقایع جزیی را، جزیی از یک تصویر بزرگ می بینند و بر روی وضعیت جاری خیلی ریز نمی شوند.

منبع: مجله موفقیت

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *