معرفتهای سه گانه شخصیت شناس
از آنجا که روانشناسی ادّعا میکند یک علم تجربی است، ممکن است گمان رود که همه گزارههای نظری شخصیت شناس نتیجه تحقیقند؛ اما تحقیق یا اکتشافی است یا تأییدی. تحقیق «اکتشافی» مستلزم مشاهده نظاممند رفتار در یک گروه معقول بزرگ است که به عنوان نماینده عموم انسانها برگزیده شدهاند، و هدف این تحقیق، بیان فرضیههایی است در مورد ماهیت و هدف رفتار.
سپس این فرضیهها از حیث صحت و سقم تجربیشان در تحقیقات تأییدی، آزموده میشوند. البته مهم است که تأکید کنیم براینکه نظریههای شخصیت، منحصرا ـ یا حتی اولاً و بالذات ـ بر معرفت تجربی مبتنی نیستند؛ زیرا معرفت تجربیای که در دسترس شخصیتشناس است، هنگامی که در کنار غنا و پیچیدگی انسانها و زندگیهایشان گذاشته شود، کافی نیست، و گاهی بهقدری متعصبانه است که باید به صورتی جدّی کلیّتش محدود شود. شمول نظریههای شخصیت نسبت به گزارههایی که مبنای محکمی در تحقیق ندارند، صرف نظر از اینکه زیانبار نیست، در مرحله اولیه رشد این حوزه تحقیقاتی، رویّه بالقوه سودمندی است؛ زیرا آزادی عملی که این رویّه به آدمی میدهد، به نظریه پرداز اجازه میدهد که پیچیدگی کامل انسان را ملاحظه کند. در مجموع، هیچگاه نظریه در هیچ زمینهای عملاً محدود به گزارههای مبتنی بر معرفت تجربی صِرف نمیشود. بعلاوه گزارههای غیر تجربی، نمایانگر دو نوع خاص دیگری از معرفت هم هست؛ یعنی معرفتهایی که مبتنی بر فرآیندهای شهود و تعقل است. برای فهم قدر و قیمتِ «شهود»، اوقاتی را که فهم معنای آنچه رخ میدهد شما را در قبضه میگیرد، فهمی که مبهم، شخصی و عاطفی است، اگر چه زنده، بیواسطه و جذّاب هم هست. محتوای این حدسیها همان «معرفت شهودی» است. در مقابل، اوقاتی هست که در آنها شما بدقت و آرامی، معنای اجزاء و لوازم اموری را بررسی کامل میکنید، و به برکت استنتاج از مجموعهای از فروض به نتایج خودتان دست مییابید. در این مورد، «معرفت عقلی» تأملی، صریح، منطقی، تحلیلی، دقیق و عقلانی است؛ چه بسا ممکن است نظریات شخصیت شناس، تجسّم آمیزهای از مجموعه دانشِ شهودی، عقلی و تجربی باشد. هنرمندان در پرورش خیال، و الهیّون در ساختن بنای ایمان، اوّلاً و بالذات با معرفت شهودی سر و کار دارند، در حالیکه «تعقل» بوضوح شاخص ریاضیدان و فیلسوف است.
هر یک از این سه شیوه معرفت میتواند به عنوان محک دو شیوه دیگر مطرح باشد. چیزی که بر اساس استدلال، معقول به نظر میرسد، ممکن است به قدری شهود را جریحهدار سازد که ایجاد محدودیتهایی را در فروض عقلی پیشنهاد کند و چیزی که از نظر تجربی واضح به نظر میرسد ممکن است هنگامی که مورد مداقّه عقلی قرار گیرد، امری متناقض از کار در آید و این امر ممکن است نسبت به تفسیر نامعقول و نادرست از اطلاعات، به ما هشدار دهد. در مراحل اولیّه، حوزهای همانند شخصیتشناس، هیچ شاهراهی به سوی حقیقت ندارد، بلکه سه راه پرپیچ و خمی است که همه آنها را باید پیمود، تا در باب اسرار این عرصه کار بهتری انجام شود. به هر حال باید تصدیق کنید که این سه شیوه دانستن توسط نظریهپردازان شخصیت به کار میرود. به طور حتم مراحل نخستین تنظیم نظریه به مانند هر فعّالیت خلاّق دیگر به لحاظ ماهوی شهودی است، آنهم بر اساس مبانیای که به هیچ وجه صرفا عقلی یا تجربی نیستند. نظریهپرداز در ابتدا «حدسی» دارد و از آن تبعیت میکند و این خود یک معرفت شهودی است. نظریهها نشانی از شهود دارند تا هنگامی که به حدّ قابل توجهی از معقول بودن برسند. امّا نظریهپردازی اولیّه هرچقدر شهودی باشد، شخصیت شناس وظیفه تنظیم دیدگاههایی واضح را بر حسب سلسلهای از مفروضاتی که تجارب همگانی آنها را توجیه میکند، میپذیرد، که از این مفروضات قضایای نظری عمده «نظریه» استنتاج شود. سرمایه گذاری آشکار شخصیت شناسان در دفاع از این قضایا و تحقیرِگاه و بیگاهشان نسبت به شواهد تجربی از التزام گاهی شخصیت شناس بیش از این تجربه گراست؛ قطعا او به این معیار معتقد است که چیزی که نتواند مورد تأیید نوعی از شواهدتجربی واقع شود، استحقاق درج در نظریه شخصیت را ندارد؛ اما در میان روانشاسان، شخصیت شناسان کمتر بر انکار شهود و ردّ هر گونه مفروضی که صرفا مورد حمایت عقل است، اصرار میورزند. برعکس شخصیت شناسان معرفت عقلی و شهودی را در نظریه پردازی روا میدارند، در عین حال که ضرورت اعتماد برتجربه گرایی را هرگاه مردّد باشند میپذیرند. این جامعیت و عدم شکاکیت، موجب احترام شخصیت شناسان در بین روانشناسان نشده است فقط توان مفهوم سازی و اشتیاقِ پرداختن به مسائل پیچیده را امکانپذیر ساخته است]1[