مغز هیجانی
برای درک تسلط مقتدرانه هیجانها بر ذهن خردورز – و اینکه چرا احساسات و منطق تا این حد با هم در میافتند – نحوه تکامل مغز را بررسی میکنیم. اندازه مغز انسان که از حدود ۱۳۵۰ گرم یاخته عصبی و مایع سلولی تشکیل میشود، تقریباً سه برابر مغز بستگان نزدیک او در زنجیره تکامل، یعنی نخستینهای غیر انسان است. در طول میلیونها سال تکامل، مغز از پایین به سمت بالا تکامل یافته و مراکز بالاتر آن از بسط و تفصیل قسمتهای پایینتر و کهن تر به وجود آمدهاند.(رشد مغز در جنین انسان تقریباً همین مسیر تکاملی را طی میکند)
ابتدایی ترین بخش مغز در تمام گونهای عصبی شان، سیستمی حداقلی نیست، ساقه مغز است که قسمت فوقانی نخاع شوکی را احاطه کرده است. این ریشه مغز، اعمال حیاتی ابتدایی مانند تنفس و سوخت و ساز اندامهای دیگر بدن را تنظیم میکند و کنترل واکنشها و حرکات قالبی را بر عهده دارد. نمیتوان گفت که این مغز ابتدایی، فکر میکند یاقدرت یادگیری دارد، بلکه بیشتر مجموعهای از تنظیم کنندهای از قبل برنامه ریزی شده است که بدن را آن گونه که باید به حرکت وا میدارد و به گونهای واکنش نشان میدهد که ادامه حیات را ممکن سازد.
در عصر خزندگان این مغز حاکمیت داشت. ماری را مجسم کنید که به نشانه تهدید به حمله، فش فش میکند. مراکز هیجانی از ابتدایی ترین ساختارهای مغز، یعنی ساقه مغز، سر بر آوردند. میلیونها سال بعد در طول دوران تکامل، از این قسمتهای هیجانی، مغز متفکر یا قشر تازه مخ پدید آمد، یعنی پوسته بزرگی که متشکل از بافتهایی در هم پیچیده که لایههای فوقانی مغز را تشکیل میدهند.
این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است، رابطه میان فکر و احساسات را آشکار تر میسازد، به این صورت که خیلی پیش از آنکه مغز منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته است. تکامل مراکز قدیمی هیجانی از قطعه بویایی شروع شد و این مراکز در نهایت به قدری بزرگ شدند که قسمت فوقانی ساقه مغز را احاطه کردند.
در مراحل اولیه، مرکز بویایی از لایههای عصبی باریکی تشکیل میشد که برای تجزیه و تحلیل بو به کار برده میشدند. یک لایه از این یاختهها، آنچه را که فرد بوییده بود میگرفت و به دستههای مختلف طبقهبندی میکرد. خوردنی یا سمی، جفت جنسی، دشمن یا طعمه. لایه دوم یاختهها از طریق سیستم عصبی، پیامهای بازتابی را ارسال میکرد تا به بدن دستور لازم را بدهد: گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار. با پدید آمدن اولین پستانداران، لایههای جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند، این لایهها که ساقه مغز را در بر گرفتهاند به نانی حلقوی شباهت دارند که ته آن را گاز زده باشند، یعنی جایی که ساقه مغز میان آن قرار گرفته است. از انجا که این قسمت مغز به دور ساقه مغز حلقه زده و آن را در میان گرفته است، به آن دستگاه لیمبیک (دستگاه کناری) میگویند که ریشه لغوی آن “Limbus” به معنای حلقه است. این محدوده عصبی جدید، هیجانهای مناسب را به مجموعه مغز اضافه کرد. در مواقعی که اسیر اشتیاق یا غضب، یا سراپا غرق عشق یا ترس و وحشت میشویم، در واقع دستگاه لیمبیک است که مارا در چنگال خود دارد.[۵]
«آمیگدال» یا بادامه ساختاری است که در دستگاه کناری قرار گرفته است و مرکز آگاهی هیجانرفتاری در سطح نیمهخودآگاه است. بادامه وضعیت جاری هرکس را در ارتباط با محیط اطراف و افکار به دستگاه کناری میفرستد و براساس ارتباطی که با هیپوتالاموس دارد، قادر است پاسخهای هیجانرفتاری مناسب را در ما به وجود آورد مانند راست شدن موها در زمان ترس، گشاد شدن مردمک چشم در زمان شادی، افزایش ضربان قلب در زمان خشم، بههمین دلیل بادامه را بخش اصلی نظام پاداشدهنده و تنبیهکننده و مرکز تنظیمی در هوش هیجانی مینامند که در اصطلاح به آن مغز هیجانی گفته میشود.
منبع :fa.wikipedia