هزينه بي‌حوصلگي

هزينه بي‌حوصلگي

روزي، فردي وارد يك سازمان خدماتي مي‌شود. رئيس، آن زمان كارهاي زيادي داشت كه بايد انجام مي‌داد. او كه از كار زياد كاملاً خسته و بي‌حوصله شده بود، برخورد مناسبي با ارباب رجوع نداشت.

 

مردي كه به عنوان ارباب رجوع وارد سازمان شده بود، نزد رئيس رفت و با كمال احترام گفت: «ببخشيد، قربان!»

رييس زير چشمي نگاهي به او انداخت و جوابش را نداد. بدبيني و بي‌حوصلگي او به حدي بود كه حتي حاضر نبود جواب ارباب رجوع را بدهد.

آن مرد به منشي آقاي رئيس گفت: «من فقط مي خواستم چكي به مبلغ 000/50  روپيه در عوض خدمات خوب اين سازمان به او بدهم . اما رئيس حالش رانداشت كه اين مبلغ را بگيرد!»

سپس او به آرامي از سازمان خارج شد و رفت.

 

منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

 

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *