و مخزن پر از شير شد

و مخزن پر از شير شد

در روزگار قديم، پادشاهي بود كه خود را بنده و مريد شيوا مي‌دانست. او معبد بزرگي ساخته بود و در محوطه معبد نيز مخزن بسيار بزرگي تعبيه شده بود. پادشاه تصميم گرفته بود كه در زمان تطهير معبد، اين مخزن را پر از شير كند؛ بنابراين، دستور داد كه تمام شيرهاي جمع‌آوري شده از دربار را در آن بريزند.

وزيران پادشاه به او گفتند كه حتي تمام شيرهاي دربار، كشاورزان و تمام مردم براي پركردن اين مخزن كافي نخواهد بود؛ بنابراين، پادشاه دستور داد كه هركس در سراسر قلمروي پادشاهي او شير دارد، بايد در روز تطهير همه آن را در اين مخزن بريزد.

او فرمان داد: «حتي يك قطره شير هم به كودكان و گوساله‌ها ندهند و همه را در مخزن بريزند تا مخزن شيوا پر از شير شود و نذر من برآورده شود».

روز تطهير فرا رسيد. جمعيت هنگفتي همراه با ظرف شير وارد معبد شده بودند. ثروتمندان و گاوداران، شير زيادي آورده بودند و فقرا مقدار ناچيزي. همه مردم شيرهاي خود را داخل مخزن ريختند؛ اما تنها نيمي از مخزن پر شد!!

در نزديكي معبد پيرزن فقيري زندگي مي‌كرد. او صبح زود شير گاو خود را دوشيد تا آن را به معبد بياورد؛ اما پيرزن مهربان نتوانست گوساله را از خوردن شير مادر بي‌بهره سازد؛ بنابراين مقداري از شير را به گوساله‌اش داد و سپس با ظرف شير راهي معبد شد.

همين كه از خانه بيرون آمد، صداي گريه كودك همسايه را شنيد. پدر و مادر آن كودك از ترس عقوبت پادشاه تمام شيري كه داشتند را به معبد برده بودند و اكنون كودكشان از گرسنگي گريه مي‌كرد. دل پيرزن مهربان به حال كودك سوخت و مقداري از شير خود را به او داد.

اين جريان مرتباً تكرار شد و پيرزن مهربان به هر كودك گرسنه‌اي در مسير معبد شير داد تا اينكه تنها يك قاشق شير، ته ظرف او باقي ماند. جمعيت انبوهي در اطراف مخزن شير جمع شده بودند. ماموران و وزرا نيز با هم بحث و گفتگو مي‌كردند و از پرنشدن مخزن بسيار ناراحت و نگران بودند.

وقتي نوبت به پيرزن رسيد تا ظرف خود را در مخزن شير بريزد، چشمهاي خود را بست و با ذكر نام پروردگار ظرف خود را در مخزن خالي كرد. وقتي پيرزن چشمهايش را باز كرد، مخزن پر از شير شده بود.

مردم هيجان زده فرياد زدند: «معجزه،‌ معجزه!!». وقتي پادشاه متوجه موضوع شد پيرزن را صدا زد و از او پرسيد: «چه رازي در ميان است كه تو فقط چند قطره شير داخل مخزن ريختي، اما مخزن پراز شير شد؟»

پيرزن گفت: «پادشاها! تو فرمان احمقانه و ظالمانه‌اي صادر كردي و صدها كودك معصوم و صدها گوساله را از غذاي روزانه خود محروم ساختي. چطور چنين نذر ظالمانه‌اي در محضر خداوند پذيرفته مي‌شود؟»

پادشاه از روي شرمندگي سرش را پايين انداخت و پيرزن ادامه داد: «من از دستور شما سرپيچي كردم و شير خود را به كودكان گرسنه و گوساله‌ام دادم. شير ناچيزي كه برايم باقي مانده بود را با عشق و علاقه واقعي به خداوند هديه كردم. خداوند آن را پذيرفت و مخزن پر از شير شد!!»

همدردي و عشق و علاقه به مخلوقات بهترين هديه‌اي است كه مي‌توانيم به خداوند عرضه كنيم.

 

 

منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

 

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *