خانه خدا كجاست ؟

خانه خدا كجاست ؟

سادهوواسواني نقل مي‌كند كه روزي از يك صوفي پرسيدند: «خانه خدا كجاست؟»

او در پاسخ به اين سؤال، داستان زير را نقل كرد:

من به معبد رفتم؛ به مسجد رفتم؛ به شهرها و روستاهاي مختلف سفر كردم و سپس به مصر و ديگر سرزمينهاي دوردست رفتم؛ اما خدا را نيافتم!

روزي هنگام غروب خورشيد، در كلبه‌ي محقري را زدم. در باز شد و مرا به داخل دعوت كردند. داخل خانه نسبتاً تاريك بود و تنها يك شمع روشن بود. در گوشه كلبه تختي بود كه روي آن زني خوابيده بود و همسرش نيز در كنارش نشسته بود.

استخوانهاي زن شكسته بود و او از درد ناله مي‌كرد. كنار مرد خانه، دختر كوچكي نيز بود. وقتي پدر براي كار روزانه از خانه بيرون مي‌رفت، دختر كوچك از مادرش پرستاري مي‌كرد. وقتي پدر از كار روزانه به خانه بازمي‌گشت، از همسرش پرستاري و نگهداري مي‌كرد و خواسته هاي او را برآورده مي‌كرد. او شب نيز در كنار همسرش مي‌نشست و به او خدمت مي‌كرد و دعا مي خواند :‌ «پروردگارا! او بيست سال و اندي است كه به من خدمت مي‌كند. او را از رحمت و بركت خود برخوردار كن و شفايش بده!»

و صوفي در پايان گفت كه بلافاصله من زانو زدم و پاي شوهر آن زن را بوسيدم و به او گفتم: «رحمت و بركت خداوند شما و دخترتان هستيد. من اينجا در خانه شما، خدا را يافتم!»

 

 

منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

 

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *