معبد برادري در يك روستاي كوچك و دور افتاده، معبدي است كه به آن «معبد برادري» ميگويند. نام اين معبد برگرفته از يك داستان آموزنده است كه بيانگر عشق و از خودگذشتگي دو برادر ميباشد. دو برادر مقداري زمين از پدر خود ارث ميبرند. هر دو رزق و روزي خود را از كار بر روي… ادامه خواندن معبد برادري
دسته: داستان های آموزنده
شما ثروتمند هستيد!
شما ثروتمند هستيد! درويشي در يك خيابان شلوغ راه ميرفت كه چشمش به پسر بچهاي ميافتد كه در حال گدايي است. او به هريك از عابران ميگفت: «به نام خداوند، چيزي به من بدهيد! مقداري نان يا كمي پول به من بدهيد! پدر و مادرم نابينا هستند. به نام خدا به ما كمك كنيد!» درويش… ادامه خواندن شما ثروتمند هستيد!
راز خستگيناپذيري
راز خستگيناپذيري پپاتولوژيستي، يك آزمايشگاه شلوغ را اداره ميكرد كه روزانه صدها نفر مراجعهكننده داشت. در يك روز پركار، او متوجه شد كه يكي از كارمندانش مجبور است، 175 نمونه را مورد آزمايش قرار دهد. پاتولوژيست نزد كارمند خود رفت و گفت: «همكار عزيز، امروز سرت خيلي شلوغ است. از قبل به تو خسته نباشيد… ادامه خواندن راز خستگيناپذيري
تو را ميبخشم
تو را ميبخشم ملانيا دختر ده سالهاي بود. او و پدرش در خانهاي به دور از ديگران زندگي ميكردند. يك شب اتفاق وحشتناكي افتاد. عدهاي دزد و راهزن به خانه آنها حمله كردند. پدر ملانيا در راه دفاع از خود و دخترش كشته شد و دزدها چشمهاي ملانيا را از حدقه درآوردند تا قادر به… ادامه خواندن تو را ميبخشم