راهزني كه زاهد شد

راهزني كه زاهد شد «اي زاهد، صبر كن، صبر كن!» اين صداي راهزني سنگ‌دل و خونخوار بود كه نام او لرزه به دلها مي‌انداخت. او كسي نبود جز راهزن معروف آنگوليمالا .

و مخزن پر از شير شد

و مخزن پر از شير شد در روزگار قديم، پادشاهي بود كه خود را بنده و مريد شيوا مي‌دانست. او معبد بزرگي ساخته بود و در محوطه معبد نيز مخزن بسيار بزرگي تعبيه شده بود. پادشاه تصميم گرفته بود كه در زمان تطهير معبد، اين مخزن را پر از شير كند؛ بنابراين، دستور داد كه… ادامه خواندن و مخزن پر از شير شد

خيلي بيش از پول

خيلي بيش از پول روزي سادهو واسواني همراه با يكي از مريدانش در كنار جاده قدم مي‌زد. پيرمرد گدايي كه كنار جاده دراز كشيده بود، از آنها صدقه خواست. سادهو واسواني جيبهايش را گشت؛ اما هيچ پولي همراه نداشت. برحسب اتفاق، مريد همراه او نيز پولي با خود نداشت.

راه‌حل هاي مردان مقدس عجيبند

راه‌ حل هاي مردان مقدس عجيبند زني نزد يك مرد مقدس آمد و گفت: «ديگر نمي‌توانم تحمل كنم! هر روز در خانه ما بحث در مي‌گيرد و در نهايت، شوهرم مرا به باد كتك مي‌گيرد. شما بايد به من كمك كنيد!» مرد مقدس يك بطري آب خواست. آنگاه آن را متبرك ساخت و به زن… ادامه خواندن راه‌حل هاي مردان مقدس عجيبند