خداوند حافظ ما است يك مرد مقدس در ساحل رودخانه گنگ زندگي ميكرد كه مرتباً نام خداوند را به زبان ميآورد و به مردم فقير كمك ميكرد و پول و غذايي كه او از زائرين دريافت ميكرد، را بين نيازمندان تقسيم ميكرد. به تدريج، مردم نيازمندِ بيشتري به او رجوع ميكردند و او با عشق… ادامه خواندن خداوند حافظ ما است
دسته: داستان های آموزنده
هديه الهي
هديه الهي پسر بچه فلجي بود كه با چوب دستي به مدرسه ميآمد. او هميشه شاد و خوشحال بود و معلوليت او مانع از فعاليت بدني او نميشد. او فوقالعاده باهوش و سختكوش بود و اين روحيه او تحسين استادان و همكلاسيهايش را برانگيخته بود و همه او را دوست داشتند. پرواضح است كه معلوليت،… ادامه خواندن هديه الهي
آيا هر دوي ما بايد بيدار باشيم؟
آيا هر دوي ما بايد بيدار باشيم؟ شبي تاريكي و ابري بود. صداهاي عجيب و غريب و وحشتانگيز از گوشه و كنار جنگل به گوش ميرسيد. هر صداي خش خش، لرزه بر اندام مسافري ميانداخت كه تنها به جنگلي انبوه و پر از حيوانات درنده گام نهاده بود. به او گفته بودند كه بدون فوت… ادامه خواندن آيا هر دوي ما بايد بيدار باشيم؟
هيچچيز براي خدا غيرممكن نيست
هيچچيز براي خدا غيرممكن نيست راقوناس يك سرباز معمولي ارتش هندوستان، در زمان سلطه حكومت انگلستان بود. وظيفه او نگهباني از يك اردوگاه نظامي بود. هر شب، او بايد با اسلحه خود از آن اردوگاه حراست ميكرد. او انسان ساده، صادق و وظيفهشناسي بود. يك شب هنگام نگهباني، گروهي از راهبان را ميبيند كه آواز… ادامه خواندن هيچچيز براي خدا غيرممكن نيست