افسردگی در مهاجران

 
 
افسردگی در مهاجران
 
 
اندوه و افسردگي ناشي از مهاجرت، تجربه يي فراگير است، اما گاه به حدي مي رسد كه جنبه بيماري به خود مي گيرد

افسردگی در مهاجران
مهاجرت عموماً يك استرسور شديد جامعه شناختي محسوب مي شود كه در صورت وجود زمينه قبلي در فرد ممكن است در او ايجاد بيماري رواني (افسردگي، اختلالات اضطرابي، اختلالات تجزيه يي) يا بيماري روان ـ تني (افزايش اوليه فشار خون شرياني، ديابت، كوليت عصبي، زخم دوازدهه…،) يا ناهنجاريهاي اجتماعي (اعتياد، جرم و جنايت ، ..)
 كند.
 
منظور از استرسور، هرگونه رويداد زندگي يا دگرگوني است كه انطباق دوباره يي را براي رسيدن به تعادل در فرد ايجاب كند.
شايد بپرسيد چه كساني مهاجرت مي كنند؟ پاسخ اين است كه دو گروه معمولاً دست به مهاجرت مي زنند.
بخش عمده را كساني تشكيل مي دهند كه نتوانسته اند در جامعه خود موفق باشند، احساس نامرادي و تزلزل مي كرده اند و قادر به انطباق خود با شرايط جامعه نبوده اند. اين افراد عموماً در جامعه جديد هم با همين مشكلات و شايد با شدت بيشتري نيز روبرو مي شوند.
 
گروه دوم افرادي هستند كه در جامعه اوليه خود نيز سازگاري خوبي داشته اند، اما براي پيشرفت و برخورداري از امكاناتي كه در جامعه مادري خود از آن بي بهره بوده اند، مهاجرت مي كنند. اين عده گروه كمتري را تشكيل مي دهند كه در جامعه جديد با مشكل كمتري روبرو خواهند بود.
 
البته اين تقسيم بندي در مورد مهاجرت ارادي و داوطلبانه است، اما گاهي مسائل سياسي، اجتماعي، اقتصادي و جنگ موجب مهاجرت هاي اجباري دسته جمعي مي شود كه جزو شديدترين استرسورهاي اجتماعي قرار مي گيرد.
 
مهاجرت به معني الزام شخص به سازگاري دوباره با شرايطي است كه براي او نا آشناست. او بسياري از جنبه هاي زندگي خويشتن را بايد تغيير دهد و اين امر فشار شديد رواني و جسمي به مهاجر وارد مي كند.
 
هرچه تفاوت بين جامعه اصلي و جامعه جديد بيشتر باشد، فشار رواني هم شديدتر است. هنگامي كه تغيير فرهنگ شديد باشد، مانند زماني كه فرد براي كار يا تحصيل به كشور ديگري با سنن و رفتار و زبان متفاوت برود، استرس هم شديدتر مي شود و اگر زمينه قبلي فرضاً شخصيت گوشه گير يا بدبين موجود باشد، ممكن است فرد خود را انگشت نما و مورد اشارات و كنايات ناخوشايند اعضاي جامعه جديد حس كند و حتي امكان دارد كه بدبيني جنبه هذياني به خود بگيرد و شخص خود را مورد تعقيب و آزار و شكنجه بپندارد و حتي توهماتي براي او پيش آيد و صداهايي بشنود كه او را تهديد يا تحقير مي كنند.
 
اين موردي است كه در بسياري از جوانان ما كه براي تحصيل يا به اميد كار و زندگي بهتر به كشورهاي ديگر رفته اند و يا پناهنده شده اند، پديد آمده است و موجب بستري شدن آنان در بيمارستانهاي رواني و سپس بازگشت به ايران يا اخراج آنان شده است.
 
موردي كه در پديده مهاجرت شايعتر است، احساس اندوه است. اندوه و افسردگي ناشي از مهاجرت تجربه يي فراگير است. اما گاه به حدي مي رسد كه جنبه بيماري به خود مي گيرد و آن زماني است كه فرد جز با فشار و ناكامي و تحقير و انتظار سختي هاي بيشتر مواجه نيست و نمي تواند دورنماي اميدبخشي را پيش رو ترسيم كند. در اين صورت مي توان انتظار داشت كه با افسردگي شديد محتاج به درمان روبرو شويم.
 
مهاجرت حتي درون يك كشور از روستا و شهرهاي كوچك به شهرهاي بزرگ مشكلات روانشناختي شديد پديد مي آورد. تنهايي، بيگانگي، ناسازگاري با ضربان تند زندگي شهري، فاصله نسلي از ديگر اعضاي خانواده و تجددگرايي ظاهري از مشكلاتي است كه روستاييان ما در هنگام مهاجرت به شهرهاي بزرگ بويژه تهران با آن روبرو مي شوند و سبب ساز بيماريهاي رواني، روان ـ تني و انحرافات اجتماعي در آنان مي گردد، اما اين همه مسأله نيست.
 
عوامل ديگري هم به اين معضلات افزوده مي شود: فقدان مسكن، فقدان امكانات شهري، محلات كثيف و شلوغ، همسايه هاي بد، فقر، بيكاري، اشتغال متناوب، اشتغال موقتي، شرايط كاري بد، محروميتهاي اجتماعي، تفريحي و ورزشي كه منجر به انزوا، ازخودبيگانگي و خستگي مي شود و پراكندگي اعضاي خانواده چه به عنوان زمينه ساز و چه به عنوان آشكار بيماريهاي رواني نقش دارند.
 
در اثر مهاجرت، فرد از امينت ناشي از حمايت خانوادگي محروم مي شود، بي آنكه توانسته باشد خود را به نظم جديد جامعه نو بپيوندد و با آن هماهنگ سازد.
 
گرچه انسانها هميشه ساختار اجتماعي خود را براي مطابقت با نيازهاي دگرگون شونده و رويارويي با موقعيت هاي جديد تغيير داده و سازگار كرده اند، اما به نظر مي رسد كه دگرگوني شتابنده از توانايي انسان براي سازگاري فراتر مي رود و از جمله به آسيب پذيري او نسبت به بيماريها مي افزايد.
 
كوشش براي وفق دادن خود به نظم جديد، بدون توانايي يا تمايل به انجام دگرگوني ممكن است اثرات زيانباري داشته باشد، زيرا پيوستگي به گذشته از قدرت براي سازگاري با موقعيتهاي نو و تغييريابنده مي كاهند. يك نمونه آن نبودن حملات قلبي در روستاييان و چادرنشينان است.
 
اما زماني كه اين افراد در شهر اسكان يافتند، بيماريهاي قلبي و مرگ ناگهاني در بين آنان افزايش يافت. مردان از چادرنشيني و حكومت مطلق بر خانواده به شيوه يي از زندگي رانده شدند كه به آزادي و تحصيل براي كودكان و زنان تأكيد داشت و اين با باورها و خواست مردان متعارض بود.
 
گاهي كه فرد مجبور به زيستن با وابستگي به دو فرهنگ متفاوت مي شود وضعي پيش مي آيد كه به آن شوك فرهنگي گفته اند؛ حالت روحي ناخوشايندي كه بي شباهت به سوگواري نيست.
 
كمبودهاي چشمگير اقتصادي عموماً عامل عمده يي در افسردگي و خودكشي مهاجران است. از عوامل ديگري كه به نظر مي رسد بيش از همه در خودكشي فردي كه به بيماري مشخص رواني مبتلا نيست، دخالت دارند، مي توان از جدايي و انزواي اجتماعي، بيماري شديد جسمي و مصرف الكل و مواد مخدر نام برد، عواملي كه به نسبت در بين مهاجران شايعتر از كل جمعيت است.
 
زيربناي شخصيتي فرد و ظرفيت رواني اوست كه درجه سازگاري وي را با محيط نوين معلوم مي كند، اما عوامل محيطي هم در اين مورد نقش دارد، گذشته از احساس توانايي فرد براي مقابله با شرايط نوين، حمايت عاطفي بستگان و دوستان حتي از راه دور فرد را از افسردگي و فقدان اعتماد به نفس تا حدودي حفظ مي كند و به وي براي ادامه راه خود نيرو مي بخشد.
منتشر شده در
دسته‌بندی شده در افسردگی

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *