خيلي بيش از پول

خيلي بيش از پول

روزي سادهو واسواني همراه با يكي از مريدانش در كنار جاده قدم مي‌زد. پيرمرد گدايي كه كنار جاده دراز كشيده بود، از آنها صدقه خواست.

سادهو واسواني جيبهايش را گشت؛ اما هيچ پولي همراه نداشت. برحسب اتفاق، مريد همراه او نيز پولي با خود نداشت.

سادهو واسواني به پيرمرد گدا نزديك شد و سرش را خم كرد تا پيرمرد حرف او را بشنود و با مهرباني گفت: «برادر، مرا ببخش! امروز هيچ پولي ندارم كه به تو بدهم!»

پيرمرد گدا چشمهايش را باز كرد و نشست؛ سپس با چشمهاي اشك‌بار به واسواني گفت: «اگرچه گفتي چيزي نداري كه به من بدهي، ولي تو به من همه چيز دادي!»

او ادامه داد: «اكنون، سالها است كه كنار جاده در زير باران و نور شديد خورشيد مي‌نشينم. مردم هميشه از من دوري مي‌كنند. حتي آنهايي كه به من كمك مي‌كنند، كمك خود را از دور پرت مي‌كنند. شما اولين كسي هستيد كه مرا برادر خطاب كرديد و در حقيقت، شما همه‌چيز به من داديد!»

هميشه لازم نيست كه كمك مالي بكنيم!

 

منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

 

 

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *