مشکل زن ماهيگير
روزی زن ماهيگيري توسط ملکه به قصر سلطنتی دعوت شد تا شبی را در آنجا سپری کند. او که چنين چيزي را حتي در خواب هم نميديد، بسيار شاد و خوشحال بود و با خود ميگفت: «چقدر خوشبختم كه چنين فرصتي به من داده شده؛ شبي رويايي و فراموشنشدني در انتظار من است!»
بعداز يك ميهماني باشكوه، او رابه اتاق خواب راهنمايي كردند. رايحه دل نگيز گلهاي بسيار زيبا همهجا را پر كرده بود. گلبرگهاي رنگارنگ و تماشايي بر روي رختخواب ريخته بودند و زيباترين گلهاي دنيا را ميشد از پنجره ديد.
اين رويايي ترين اتاقي بود كه ميشد تصور كرد.
اما زن ماهيگير آن شب تا صبح حتي يك لحظه هم نتوانست بخواند. چرا؟
چون هميشه بوي ماهي تمام اتاقش را پر كرده بود و او به اين بو عادت كرده بود. او كه به بوي گلها عادت نداشت، سردرد شديدي گرفت و تمام شب از درد ميناليد.
صبح روز بعد، او به كلبه محقر خود برگشت و هرچه ميخواست از بوي ماهي استشمام كرد. از آن پس ديگر دلش نميخواست حتي يك شب را در قصر سپري كند.
منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir