من هيچم!
آن ايام، روزهاي سخت و تاريك قبل از تجزيه هندوستان بود. سادهو واسواني در زادگاه خود، سيند با آزمايشها و سختيهاي بسياري مواجه ميشد.
آينده موسسات آموزشي «جنبش ميرا » در هالهاي از ابهام قرار گرفته بود؛ زيرا عدهاي از مسئولين متعصب و تنگنظر آن را تبليغات بر عليه هندو ميدانستند.
در عين حال و با وجود محبوبيت اين جنبش در بين مردم نميتوانستند اقدام قانوني بر عليه آن انجام دهند.
از سادهو واسواني خواستند كه در مورد «آموزش و اهميت آن در اسلام» سخنراني كند. مسئول برگزاري اين جلسه سخنراني آقاي هالم معاون دانشگاه بود.
سخنراني آغاز شد و همه حضار تحت تأثير سخنان جالب و شنيدني واسواني قرار گرفتند.
يكي از مسئولان بلندپايه مملكتي كه در رديف اول نشسته بود و به صحبتهاي واسواني گوش ميداد، از جاي خود بلند شد و به ديدن واسواني رفت. او از واسواني پرسيد: «تو مسيحي يا هندو؟»
واسواني با لبخند پاسخ داد: «چيزي بين آن دو».
آن مسئول مملكتي تأكيد كرد: «اما بين اين دو هيچ چيز وجود ندارد».
واسواني در پاسخ گفت «من همان هيچم! هيچ هيچ!»
منبع " کتاب غذای روح ۲ با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir