آيا من با ايمانترين بنده نيستم؟
روزی کبر و غرور وارد قلب نارادا میشود. گمان میکند که باايمانترين بنده خداوند است و ايمان و اعتقاد هيچ بندهای به اندازه او نيست.
خداوند که بر همهچيز آگاه است، ذهن نارادا را میخواند و به او میگويد: «میخواهم به فلان مکان بروی و با باايمانترين بنده من روبهرو شوی».
نارادا با خود گفت: «با ايمانترين فرد جز خودم چه کسی میتواند باشد!؟ بايد ديد!»
نارادا به آدرسی که خداوند داده بود رفت و وقتی متوجه شده که بنده موردنظر خداوند يک کشاورز فقير است، بسيار متعجب شد.
او در کار و رفتار کشاورز دقيق شد و متوجه گرديد که صبح زود از خواب بيدار میشود و نام خداوند را به زبان میآورد؛ سپس خيش را برمیدارد و تا شب سخت کار میکند. قبل از خواب نيز يک بار نام خداوند را به زبان میآورد.
نارادا با خود گفت: «چطور اين فرد، باايمانترين بنده است». حتماً خداوند در انتخاب او اشتباه کرده است!
بنابراين، نارادا نزد خداوند بازمیگردد و آنچه را ديده بود، برايش تعريف میکند.
او به خداوند میگويد «اين بنده با ايمان شما فقط روزی دو مرتبه نام شما را به زبان میآورد!»
خداوند به او میفرمايد: «من مأموريتی برايت دارم. اينجا يک ظرف روغن است؛ آن را در دست بگير و يک روز تمام دور من بگرد؛ اما توجه داشته باش که مبادا حتی قطرهای از روغن داخل ظرف روی زمين بريزد!»
نارادا با دقت بسيار آنچه خداوند از او خواسته بود، را با موفقيت انجام داد؛ سپس با غرور نزد خداوند بازگشت و گفت: «من مأموريتم را به خوبی انجام دادم».
و خداوند فرمود: «آفرين به بنده محبوبم! بگو ببينم، در اين مدت که ظرف روغن را حمل می کردی، چندبار مرا ياد کردی؟»
نارادا در پاسخ گفت: «راستش تمام اين مدت حتی يک بار هم شما را ياد نکردم؛ چون تمام توجه خود را به ظرف روغن معطوف داشته بودم».
سپس خداوند به نارادا چنين فرمود: «اين ظرف روغن چنان توجه تو را به خود جلب کرد که از من غافل شدی! اما آن کشاورز فقير با تمام تلاشی که برای امرار معاش خانوادهاش انجام می دهد، حداقل روزی دو مرتبه نام مرا بر زبان میآورد. آيا او بنده واقعی من نيست؟»
منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir