داستان احمقتر از احمق

داستان احمقتر از احمق

يکی از ملاقات‌کنندگان پادشاه با احترام جلو آمد و تعظيم کرد و گفت: «پادشاها اين بادبزن زيبا را از بنده حقير به عنوان هديه ناقابل بپذير».

سپس يک بادبزن ساخته شده از عاج فيل که روی آن کنده‌کاری زيبايی شده بود را تقديم پادشاه کرد و رفت.

 

پس از آنکه پادشاه از آن دل زده و خسته شد، آن را جلوی دلقک دربار انداخت و گفت: «تا زماني که احمق‌تر از خودت پيدا نکردی، آن را نزد خودت نگهدار!» تمام درباريان از شنيدن اين سخن خنديدند.

سالها گذشت و اکنون پادشاه به شدت بيمار شده بود. وضع او روز به روز وخيمتر می‌شد.

دلقک به ديدن پادشاه رفت و پرسيد: «قربان چطوريد؟»

پادشاه پاسخ داد: «خيلی بد؛ به زودی بايد به سفر طول و درازی بروم».

دلقک پرسيد «قربان، شرايط شما برای مسافرت اصلاً مناسب نيست!»

پادشاه گفت: «احمق، منظورم سفر آخرت است. به زودی فرشته‌های مرگ به سراغم خواهند آمد و ناگزيرم به اين سفر بروم!».

دقلک پرسيد: «آيا خود را آماده اين سفر کرده‌ايد؟»

پادشاه پاسخ داد: «متاسفانه نه و از اين بابت بسيار متاسفم!» سپس اشک در چشمهايش جمع شد.

بلافاصله، دلقک بادبزنی که سالها قبل به او داده بود، به پادشاه بازگرداند و گفت: «اين را بگير؛ چون تو از من احمقتری! با وجودی که می‌دانستی چنين سفری در پيش داری، سور و سات آن را تهيه نکرده‌ای!»

 

منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *