برو و ديگر گناه نکن

برو و ديگر گناه نکن

يک روز صبح، سادهو واسوانی زير درخت مورد علاقه‌اش نشسته بود که عده زيادی برای مشورت و کمک از او به منزلش آمدند.

يکی از آنها به علت سوء استفاده مبلغی ناچيز از سوی کارفرمای خود اخراج شده بود. او هفت فرزند صغير داشت و شديداً از نظر مالی در تنگنا بود. ملتمسانه از سادهو واسوانی خواست تا وساطت کند و از کارفرمايش بخواهد تا فرصت ديگری به او بدهد.

 

اشک در چشمهاي اين پدر حلقه زد و ملتمسانه به سادهو واسوانی گفت:« «اگر به من کمک نکنی، من و فرزندانم گرسنه می‌مانيم! به من لطف کن! قول می‌دهم که ديگر هيچ خطايی مرتکب نشوم!»

سادهو واسوانی از اين حرف متاثر شد و با ناراحتی گفت: «برادر، من چه كسي هستم که به تو لطف کنم؟ من هم انسانی خطاکار مثل شما هستم و خداوند است كه بايد به همه ما لطف کند. اکنون به کارفرمايت می‌نويسم که فرصت دوباره‌ای به تو بدهد. مطمئناً او روی مرا زمين نمی‌اندازد و درخواست دوستش را اجابت می‌کند!»

سادهو واسوانی عميقاً اعتقاد داشت که هيچ انسانی ذاتاً گناهکار نيست. او هميشه در دعاهای خود چنين می‌گفت: «خداوندا! به کساني که کار خود را از دست داده‌اند و گرسنه مانده‌اند، رحم کن. پروردگارا! زندانيان دربند را آزاد کن و فرصت دوباره‌ای به آنها بده!»

 

منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *