به فکر آينده باشيد
گدايی نزديک در معبد نشسته بود كه وضع ظاهري خوبي نداشت.
برخي از رهگذران به او پول ميدادند و برخي نيز غذا.
هر آنچه به او ميدادند، با گدايان ديگري تقسيم ميكرد و اگر كسي در اطراف او نبود، غذاي خود را با سگها و ديگر حيوانات قسمت ميكرد.
روزي، پسر كوچكي متوجه اين عادت مرد گدا ميشود و از او ميپرسد: «آقا، شما كه با اين عذاب و ناراحتي غذايي ناقابل گدايي ميكنيد، چرا آن را با ديگري تقسيم ميكنيد؟»
مرد گدا لبخند زد و گفت: «من اكنون گدا هستم؛ چون در زندگي قبليام چنين نكردم. اكنون آنچه دارم را با نيازمند ديگري قسمت ميكنم تا بار ديگر كه متولد شدم، فقير و گدا نباشم».
منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir