فلسفه ذهن
فلسفهٔ ذهن از شاخههای روش فلسفه تحلیلی است که ماهیت ذهن، رویدادهای ذهنی، کارکردهای ذهنی، و خودآگاهی را بررسی فلسفی میکند. سرشت رابطهٔ این امور با بدن فیزیکی؛ که به مسأله ذهن و بدن (نفس و بدن) معروف است نیز از مهمترین مسائل فلسفه ذهن است.البته رویکردهای قارهای نیز به این شاخهٔ فلسفی وجود دارد مانند پدیدارشناسی هگل. در عصر حاضر مک کلمراک با رویکرد فلسفه قارهای هایدگر که همان رهیافت پدیدارشناختی-اگزیستنسیالیستی است، فلسفه ذهن را بررسی میکند.
مسأله ذهن و بدن
در فلسفه ذهن از پارهای مسائل بحث میشود: مهمترین مسئلهٔ فلسفهٔ ذهن که مسائل دیگری از دل آن پدید میآیند بحث رابطه ذهن و بدن است. در این مسأله چند دیدگاه وجود دارد:دوگانهانگاری
نوشتار اصلی: دوگانهانگاریتعامل ذهن و بدن
یکی از بحثهای دوگانه انگاری جوهری، تعامل یا علیت دو جانبهٔ ذهن و بدن است. مسأله اینجا است که یک جوهر مادی و یک جوهر غیرمادی که هیچ تناسبی با هم ندارند، چگونه میتوانند در هم تأثیر بگذارند؟ چند نظریه در این باب وجود دارد: شبه پدیدارگرایی، اصالت علت موقعی، اصالت ظهور ناگهانی و اصالت توازی.نظریه اینهمانی
نظریهٔ اینهمانی: مطابق این نظریه هر نوع از حالات ذهنی با نوعی از حالات فیزیکی و به عبارت دقیقتر: حالات مغزی همسان است. برای مثال، درد همواره با شلیک عصب یکی است. این همانی در این نظریه نوعی، وجودی است و نه مفهومی یعنی مفهوم حالت ذهنی غیر از مفهوم حالت مغزی است ولی این دو در خارج یک چیزند. این نظریه به عنوان فیزیکالیسم هم یاد میشود.تحققپذیری چندگانه
اعتراض مهمی به این همانی نوعی وارد شد: تحقق پذیری چندگانه؛ یعنی همیشه این طور نیست که یک نوع حالت ذهنی با نوع خاصی از حالت مغزی همراه باشد. به عنوان مثال، درد در موجودات دیگر میتواند بدون شلیک عصب محقق شود. حتی علوم عصبی نشان دادهاند انسانهایی که قسمتی از مغز را مانند بخش کلامی از دست میدهند پس از مدتی بخش دیگری از مغز وظیفهٔ آن بخش را بر عهده میگیرد. این اعتراض به این همانی مصداقی منتهی شد. یعنی یک مصداق از حالت ذهنی همیشه با مصداقی از حالت مغزی یکی است.فروکاهش
این مفهوم در طبیعیترین موقعیت خود یعنی در فهم فلسفی علم به خوبی میتواند تقریب شود. نمونهٔ استاندارد کتب درسی عبارت است از رابطهٔ ترمودینامیک و مکانیک. تا قرن نوزدهم، این دو نظریه نقش مهمی در تصور ما از جهان جسمانی ایفا میکردند. از یک سو، رفتار آنچه را توصیف میکرد که فکر میشد جوهر است؛ گرما، مبانی آن که تبیین کنندهٔ واقعیتهایی مانند جنبش گرما از اجسام گرمتر به اجسام سردتر و این که مقدار گرمایی که این گونه منتقل شده به ترکیب مادی اجسام مربوطه بستگی دارد. از سویی دیگر، اصول مکانیک با تلاشهای نیوتون، روشهای تأثیر و تأثر اجسام ثابت و متحرک را بر یکدیگر تبیین میکرد.
بر اساس تلاشهای نظری و تجربی در قرن نوزدهم، امکان اتحاد این دو نظریه وجود دارد و در همین اتحاد است که مفهوم «فروکاستن» (تحویل) وارد بازی میشود. وقتی این را درک کنیم که همهٔ مواد از ذرات ریزتر (اتمها و مولکولها) تشکیل شدهاند، و این که حرکت این ذرات تابع اصول مکانیک است، ممکن خواهد بود گرما را به عنوان درجهای که این ذرات به سوی آن حرکت کرده و یا نوسان مییابند، شناخت. در این صورت، تبیینهای پیشنهادی در ترمودینامیک باید تحت تبیینهای گستردهتر مکاینک ردهبندی شوند. مثلاً انتقال گرما توسط قوانین انتقال حرکت در میان اتمها و مولکولها تبیین میشود. در این صورت میتوان گفت ترمودینامیک به مکانیک فروکاسته یا تحویل شدهاست. فروکاهی راهی است برای تأمین وجود شناختی برخی امور.
مفهوم فروکاهی خارج از حیطهٔ علم نیز دارای کاربرد است. اما همواره روشن نیست شرایط استفاده مناسب از آن محقق باشد. در فلسفهٔ ذهن معمولاً نظریهٔ این همانی نوع را فروکاهشگرایانه میدانند. یکی دانستنِ امور گوناگون ذهنی و انواع پدیدارهای جسمانی شباهت زیادی با یکی دانستنِ گرما و جنبش مولکولی دارد؛ و نتیجه این خواهد شد که فهم ما از ذهن به فهم ما از مغز و نظامهای جسمانی مرتبط فروکاسته شود. چنین فروکاستنی واقعی بودن وجود شناختی امور ذهنی را تضمین میکند. البته فهم متعارف ما از ذهن با یک نظریه مانند ترمودینامیک قابل قیاس نیست تا همانند این مفهوم قابل تحویل و فروکاهی باشد.برهان معرفت
فرنک جکسن با استناد به کیفیات ذهنی -مانند رنگ- آزمونی فکری را ترتیب داد تا فیزیکالیسم را ابطال کند. فرض میکنیم مری در اتاقی سیاه و سفید زندگی میکند و از دیدن رنگها محروم است؛ او از طریق تلویزیونی سیاه و سفید و با کتابها و مجلاتی سیاه و سفید «همهٔ» آن چه را که دربارهٔ عالم فیزیکی و ویژگیهای فیزیکی اشیا قابل دانستن است، میداند. او همهٔ فرایندهای فیزیکی و فیزیولوژیکی «قرمز دیدن» را میداند اما وقتی از اتاق سیاه و سفید آزاد میشود و رنگ قرمز را برای اولین بار میبیند، میگوید: «اوه… پس قرمز دیدن اینگونه است!». این نشان میدهد که مری با این که همهٔ دانستنیهای فیزیکی قرمز دیدن را میدانست، کیفیت قرمز دیدن را نمیدانست پس قرمز دیدن یک واقعیت فیزیکی نیست. این استدلال به «برهان معرفت» معروف است و پاسخهایی هم به آن داده شدهاست.
فرارویدادگی
فرارویدادگی (supervenience)یا ابتنا اصطلاحی است که حدود دو دهه یا بیشتر وارد فلسفهٔ ذهن شده و به معنای وابستگی وجودی امور ذهنی به امور فیزیکی است. این مفهوم نقشی کلیدی در صورتبندی برخی از نظریات تأثیرگذار در مسألهٔ ذهن و بدن ایفا کردهاست. به خصوص تقریرهایی از فیزیکالیسم غیر تحویلی. فرارویدادگی ذهن و بدن به نفع یا علیه ادعاهای خاصی در باب امور ذهنی و به منظور یافتن راهکارهایی برای برخی مسائل محوری ذهن به کار رفتهاست؛ مانند مسأله علیت ذهنی. مباحثی هم راجع به خود فرارویدادگی ذهن و بدن وجود دارد؛ مانند چگونگی صورت بندی آن، ارتباط آن با تحویل ذهن-بدن، آیا میتوان انواع خاصی از حالات ذهنی را مانند کیفیات ذهنی و حالات التفاتی از لحاظ فیزیکی فرا رویداده دانست و در صورت عدم فرارویدادگی آنها لوازم آن برای فیزیکالیسم چه خواهد بود.شبه پدیدارگرایی[ویرایش]
شبه پدیدارگرایی (Epiphenomenalism) منکر هرگونه علت بودن حالات ذهنی در جهان است و حالات ذهنی را بیشتر شبیه کف روی آب می دانند که یک چیز بی تاثیر است ولی معلول بهم خوردن آب دریاست . اگر به پذیریم که حالات ذهنی معلول فرآیند های مغزی اند می توان اینطور گفت که وقتی الف فعال می شود منجرب به فعال شدن ب می شود و در طی این فعالیت از الف به ب ت پدید می آید که منظور از ت اینجا حالات ذهنی است. پدیده های ذهنی نتیجه ی ثانویه ی فعالیت های فیزیکی مغز اند . اینکه وقتی دست من به اتش نزدیک می شود و من گرما احساس می کنم فعالیت های مغز من حالت ذهنی گرما را ایجاد می کند و اینکه من دست خود را عقب می کشم حالات ذهنی عقب کشیدن هم نتیجه ی فعالیت های مغز است نه اینکه حالت ذهنی گرما حالات ذهنی گریز را به وجود اورده و حالت ذهنی گریز قسمت حرکتی مغز من را برای گریز فعال کرده .
رفتارگرایی
رفتارگرایی (Behaviourism) تحلیلی معتقد است واژگان حالات ذهنی معنایی به جز رفتار ندارند یعنی درد چیزی جز نالیدن، ابراز ناراحتی و دیگر رفتارها نیست. رفتارگرایان حذفی، به کلی واژگان ذهنی را حذف میکنند؛ مانند کواین. ویتگنشتاین برخلاف آن چه معروف است رفتارگرا نیست (او صرفاً معتقد است که واژگان ذهنی از طریق رفتار شکل میگیرند).
کارکردگرایی
نوشتار اصلی: کارکردگرایی (فلسفه ذهن)
رفتارگرایی تحلیلی حق نداشت در تحلیل واژگان ذهنی از واژگان ذهنی دیگر استفاده کند و این امر سبب بروز مشکلاتی برای این رویکرد شد زیرا آنها چارهای جز استفاده از این واژگان نداشتند. کارکردگرایی (Functionalism) برای حل این مشکل به جای آن که ذهن یا حالات ذهنی را رفتار، که خروجی اندامواره است بداند، آن را کارکرد یا تابعی از نقش علّی که ورودی نسبت به خروجی ایفا میکند، میداند. کارکردگرایی همچنین مشکل تحقق پذیری چندگانه را در نظریات اینهمانی حل کرد؛ زیرا ذهن که برنامه یا ساختار کارکردی است میتواند در سختافزارهای مختلف تحقق یابد. کارکردگرایی همچنان در فلسفهٔ ذهن پایدار است و انواع گوناگونی دارد مانند کارکردگرایی ماشینی، کارکردگرایی علّی و کارکردگرایی غایت شناختی.
منبع :fa.wikipedia