داستان قلب دراپادا

داستان قلب دراپادا

جنگ هولناك و خانمان‌سوز كروكشترا  تازه به پايان رسيده بود. برادران پانداوا كه خود را مريد و بنده سري كريشنا مي‌دانستند، فاتح اين جنگ بودند. آنها از يك سو از دلاوريهاي خود تعريف مي‌كردند و از سوي ديگر، به خاطرات خونبار و بسيار غم‌انگيز آن اذعان داشتند.

 

 

 

در نبود برادران پانداوا، آشواتاما ، پسر گورو دروناچاريا، به اردوگاه پانداواها حمله كرد تا آن را به آتش بكشد. او به پسرهاي دراپادا حمله‌ور شد و هر پنج پسر را كشت.

دراپادا مادر دل شكسته و داغ ديده آنها نزد برادران پانداوا آمد و با مويه‌هاي تأثر برانگيز خود آنها را ناراحت و خشمگين كرد.

برادران پانداوا به اين مادر غم‌ديده گفتند : «قول مي‌دهيم كه قلب آشوتاما را برايت بياوريم!»

يكي از برادران پانداوا به نام آرجونا  در نبرد تن به تن با آشواتا موفق شد او را مغلوب كند؛ اما قبل از كشتن او با خود گفت: «مگر او پسر گورو دروناچاريا نيست؟ شايد كشتن او درست نباشد».

ديگر برادرانش او را به كشتن آشواتا ترغيب و تشويق مي‌كردند و مي‌گفتند: «تو بايد او را بكشي، چون در تاريكي بي‌رحمانه پنج پسر دراپادا را كشته و تو به آن مادر داغ‌ديده قول دادي».

به هر حال، وقتي آشواتاما را نزد دراپادا آوردند، دل اين مادر داغ ديده سوخت.

او خطاب به آرجونا گفت : «از تو مي‌خواهم كه او را رها كني، حتماً مادر او نيز چون من داغدار خواهد شد!»

دل اين مادر غم‌ديده به حال مادر قاتل فرزندانش سوخت و آشواتا را رها كردند.

 

منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *