مراحل رشد رواني ـ جنسي (48)شخصيت

مراحل رشد رواني ـ جنسي (48)شخصيت

فرويد معتقد بود که الگوي شخصيت افراد بزرگسال در اوايل زندگي تشکيل شده و تا پنج سالگي تقريباً به طورکامل شکل گرفته است .کودک در اين مراحل از لحاظ جنسي خود انگيخته است ،به اين معنا که با تحريک مناطق شهوت انگيز بدن ، يا براثر تحريک شدن به توسط والدين يا پرستاران به هنگام مراقبت از کودک ، به لذت شهواني دست مي يابد .هر مرحله درمنطقه شهوت انگيز خاصي متمرکز مي شود .

1 ـ مرحله دهاني (49)از تولد تا دومين سال زندگي ادامه دارد در اين مرحله ، تحريک دهان ، مانند مکيدن ، گاز گرفتن و بلعيدن ، نخستين منبع ارضاي شهواني است .ارضاي نامناسب (بيش از اندازه يا کم )دراين مرحله ممکن است يک شخصيت دهاني را به وجود آورد که در اين صورت ، شخص به عادت هاي دهاني مانند سيگار کشيدن ، بوسيدن ، و خوردن علاقه وافر پيدا مي کند .فرويد معتقد بود که بسياري از رفتارهاي بزرگسالي را از خوش بيني افراطي گرفته تا مسخره کردن و بدبيني ، مي توان به رويدادهايي که در مرحله رشد دهاني به وقوع پيوسته اند نسبت داد .
2 ـ در مرحله ي مقعدي (50)ارضاي جنسي از دهان به مقعد تغيير مکان مي دهد و کودک از تحريک منطقه مقعدي لذت مي برد .دراين مرحله که با آموزش توالت رفتن همزمان است ،کودک ممکن است مدفوع خود را رها سازد و يا از دفع آن جلوگيري کند که در هر دو مورد پدر و مادر را به مبارزه مي طلبد . تعارض در اين مرحله مي تواند به پرورش يک بزرگسالي مقعدي دفعي (51) که شخصي است که کثيف ، ولخرج ، و گزافه گو ، يا به بزرگسالي مقعدي ضبطي (52)که بيش از اندازه با نظم و ترتيب ، تميز و وسواسي است منجر شود .
3 ـ در مرحله ي آلتي (53)که در حدود چهارسالگي روي مي دهد ، ارضاي شهواني به اطراف دستگاه تناسلي تغييريافته فرويد در اين مرحله از رشد عقده اديپ (54)را مطرح کرد .به نظر فرويد کودک در اين مرحله نسبت به والد جنس مخالف عشق مي ورزد و از والد هم جنس که در آن زمان او را رقيب عشقي خود مي داند مي هراسد (فرويد ، 1954).
4 ـ مرحله ي نهفتگي (55)کودکاني که قادرند در برابر کشمکش هاي زياد اين مرحله اوليه مقاومت کنند وارد دوره ي نهفتگي مي شوند که تقريباً از پنج تا دوازده سالگي ادامه مي يابد .
5 ـ مرحله ي تناسلي (56)به نظر فرويد سپس در ابتداي نوجواني که با بلوغ جنسي (57)آغاز مي شود ، مرحله ي تناسلي فرا مي رسد .رفتار غير همجنس خواهي (58)اهميت پيدا مي کند و شخص آماده شدن براي ازدواج و تشکيل خانواده را آغاز مي کند (شولتزو شولتز ).
انتقاد :تأکيد فرويد برعوامل جنسي منجربه آگاهي از نقش آنها در مشکلات سازگاري شد و راه را براي مطالعه علمي پيده هاي جنسي هموار نمود . ليکن مشاهدات فرويد به عصر ويکتوريا ،عصري با معيارهاي بسيار سختگيرانه ، تعلق دارند و اين خود روشن مي کند که چرا بسياري از تعارض هاي بيماران او بر محور تمايلات جنسي آنها مي چرخيده است .تعارض هاي جنسي تنها علت اختلال شخصيت نيستند و حتي ممکن است علت عمده اي نيز باشد .
برخي منتقدان است نکته را هم عنوان کرده اند که نظريه ي فرويد در زمينه ي شخصيت تقريباً به تمامي براساس مشاهدات او درباره ي افراد مبتلا به اختلال عاطفي پي ريزي شده است و بنابراين ممکن است نتواند توصيف مناسبي از شخصيت بهنجارو سالم به دست دهد .به علاوه بسياري از عقايد فرويدي قطعاً مبني برتبعيض جنسي مرد سالارانه است .
علاوه بر انتقالات بايد گفت سازمان نظريه ي فرويد مبهم اند و تعريف آنها دشوار است .درتحقيقاتي که براي شناسايي سنخ هاي شخصيتي دهاني و مقعدي صورت گرفته نشان مي دهد که شيوه خاص والدين در پرورش کودک بر شخصيت بعدي کودک تأثير بيشتري دارد تا وقايع خاص که در مرحله ي معيني از مراحل رشد جنسي روي مي دهد (اتکينسون و همکاران ).
رويکرد پديدار شناختي (نظريه ي انسان گرا )
رويکرد پديدار شناختي به مطالعه ي شخصيت شامل نظريه هاي چندي است که به رغم تفاوتهايي که با يکديگر دارند وجه مشترک آنها اين است که برتجربه هاي خصوصي يعني ديدگاه خصوصي فرد درباره ي جهان تأکيد مي ورزند . تفاوت نظريه پديدارشناختي با نظريه هايي که قبلاً بررسي کرده ايم اين است که هيچ ازآنها را سروکاري با تاريخچه ي انگيزش فرد و يا پيش بيني رفتار او نيست و به جاي آن نحوه ي ادراک و تفسير فرد از رويدادها يعني پديدار شناسي فرد مورد توجه قرار مي گيرد .
رويکرد پديدارشناختي به مطالعه ي شخصيت شامل نظريه هايي مي گردد که گاه به عنوان نظريه «انسان گرا »شناخته مي شود ،زيرا در آنها خصوصياتي تأکيد مي شود که تمايز دهنده ي انسان از حيوان هستند ،مانند خودفرماني (59)و آزادي انتخاب .گاهي هم از آن به عنوان «نظريه هاي خويشتن (60)»ياد مي شود چون با تجربه هاي خصوصي و دروني فرد که در مجموع احساس «بودن »را در او مي آفرينند سر و کار دارند اکثر اين نظريه ها بر وجه مثبت طبيعت انسان يعني تمايل او به حرکت در جهت رشد و خودشکوفايي (61)نيزتأثيردارند برخي از خصوصيات اين رويکرد پديدار شناختي به شخصيت ،درخلال بحث از ديدگاههاي يکي از رهبران اصلي ان يعني کارل راجرز روشنترخواهد شد .
راجرز هم مانند فرويد ، نظريه ي خود را در جريان کار با افرادي که دچار مسائل عاطفي بودند پرورش داد (راجرز (62)،1951 ، 1977).
آنچه توجه راجرز را به خود جلب کرد چيزي بود که خود وي آن را گرايش فطري به حرکت در جهت ،رشد باليدگي (63)و تغيير مثبت ناميد روش درماني «بي رهنمود »يا «در ما نجومدار »راجرز براين فرض مبتني است که هر فرد از انگيزش و استعداد کافي براي تغيير برخوردار است و هريک از ما بهترين متخصص درباره ي خودمان هستيم .نقش درمان گراين است که وقتي فردي مسائل خود را مي کاود و تحليل مي کند ،درمان گر همچون يک « صفحه ي پژواک »منعکس کننده بيانات او باشد .مهمترين مفهوم در نظريه ي راجرز درباره ي شخصيت مفهوم خويشتن است .خويشتن شامل تمام افکار ، ادراکات و ارزش هايي است که «من »(64)را تشکيل مي دهند .اين خويشتن ادراک شده به نوبه ي خود برادراک فرد از جهان و هم بررفتار او تأثير مي گذارد .فردي که از خود پنداره (65)قوي و مثبت برخوردار است در مقايسه با فردي که خود پنداره ي ضعيف دارد نظرگاه کاملاً متفاوتي نسبت به جهان خواهد داشت .خود پنداره لزوماً منعکس کننده واقعيت نيست ،بلکه ممکن است شخصي که بسيار موفق و مورد احترام است خود را آدم شکست خورده اي بپندارد .
در نظر راجرز دررابطه با خود پنداره ي خويش است که فرد دست به ارزيابي تجربه ها مي زند .مردم ميل دارند به نحوي رفتار کنند که با خودانگاره ي (66)آنان همساز و همخوان باشد .جنبه هايي از تجارب که شخص بايد آنها را به خاطره ناهمخواني با خود پنداره اش انکار کند ،هرچه بيشتر باشد به همان نسبت شکاف بين خويشتن شخص و واقعيت ژرفتر مي شود و اضطراب بالقوه افزايش مي يابد .کسي که خود پنداره اش با عواطف و تجاربش همان ساز نيست بايد از خود در مقابل واقعيت دفاع کند زيرا اين واقعيت منجر به اضطراب مي شود .اگراين ناهمسازي خيلي زياد شود ممکن است دفاع هاي رواني شخص درهم شکند که محصول آن اضطراب شديد و يا انواع اختلالات رواني خواهند بود .
خويشتن ديگر در نظريه ي راجرز خويشتن آرماني (67)است .درهمه ي ما تصوري درباره ي اينکه چگونه آدمي مي خواهيم بشويم وجود دارد .هرچه خويشتن آرماني به خويشتن واقعي نزديکتر باشد فرد راضي تر و خشنودتر خواهد بود .فاصله ي زياد بين خويشتن آرماني و خويشتن واقعي به نارضايتي و ناخشنودي منجر مي گردد .به اين دو نوع ناهمسازي مي تواند پيدا شود : يکي بين خويشتن و تجارب واقعي و ديگري بين خويشتن و خويشتن آرماني .
راجرز معتقد است که اساسي ترين نيروي برانگيزنده ي رفتار آدمي خود شکوفايي است :«گرايش به تحقيق بخشيدن ، شکوفا ساختن ، حفظ و تقويت جاندار »يک موجود رشد يابنده در جستجوي تحقق نيروي بالقوه خود در محدوده وراثت خويش است .
خصوصيات افراد «خودشکوفا »يعني آنهايي که قدرت هاي بالقوه خود را به حد اعلاء شکوفا کرده اند توسط آبراهام مازلو (68)مورد مطالعه قرار گرفته است .
منبع :http://rasekhoon.net/

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *