يك بدهي به خداوند شيوا
مردي كه صاحب فرزند نميشد، به معبد رفت و در برابر خداوند چنين گفت: «خداوندا، اگر فقط يك پسر به من بدهي، پانصد روپيه نذرت خواهم كرد!»
حاجت آن مرد برآورده شد و خداوند به او پسر سالم و زيبايي داد.
مرد از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد.
ابتدا، او مرتباً نذر خود را به ياد ميآورد و با خود ميگفت: «به زودي بايد نذر خود را ادا كنم. من بايد هر طور شده، اين پانصد روپيه را بدهم».
خيلي زود عقيدهي مرد عوض شد و با خود گفت: چرا بايد پانصد روپيه بدهم. براي خداوند پانصد روپيه با پنجاه روپيه هيچ فرقي نميكند؛ چون همه جهان متعلق به اوست؛ بنابراين، فقط پنجاه روپيه ميدهم.
او خيلي زود اين فكر به ذهنش رسيد كه پنج روپيه نيز براي خداوند با پنجاه روپيه هيچ فرقي ندارد.
به تدريج به اين فكر افتاد كه به جاي پنج روپيه، پنج عدد نارگيل بدهد.
از اين رو، آن مرد نزد نارگيل فروش رفت و پنج عدد نارگيل سفارش داد؛ اما نارگيل فروش در ازاي پنج نارگيل، ده روپيه از او خواست. آن مرد كه نمي خواست ده روپيه بپردازد. تصميم گرفت كه آنها را مستقيماً از پرورش دهنده نارگيلها بخرد.
به اينترتيب، آن مرد راه درازي را پاي پياده طي كرد تا به محل پرورش نارگيلها رسيد. چون كفشهاي مرد در راه پاره شدند، تصميم گرفت كه تنها سه روپيه در ازاي پنج نارگيل بدهد.
نارگيل فروش به او گفت: «اگر نارگيل ارزان ميخواهي، بايد خودت آن را بچيني».
مرد از اين پيشنهاد خوشحال شد و از درخت نارگيل بالا رفت. چون قبلاً اين كار را انجام نداده بود، از بالاي درخت افتاد و استخوان پايش از چند ناحيه شكست؛ به اينترتيب، آن مرد مجبور شد كه در بيمارستان بستري شود و يك صورت حساب پانصد روپيهاي را پرداخت كند.
هرگز در اداي نذر خود تأخير نكنيد!
منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir