داستان چرا از گدا، گدايي كنيم؟
روزي يك سانياسين براي اداره يتيمخانه به كمك مالي نياز پيدا ميكند. وقتي نزد پادشاه ميرود تا از او كمك بخواهد، به او ميگويند كه پادشاه در نيايشگاه مشغول راز و نياز است.
سانياسين به آرامي كنار در نيايشگاه رفت و منتظر پادشاه ماند. او شنيد كه پادشاه در پيشگاه خداوند چنين دعا ميكند : «پروردگارا بر من لطف كن، داراييام را دو چندان كن، سرزمينهايم را گسترش بده و عمرم را افزون كن …!»
سانياسين با شنيدن اين جملات تصميم گرفت كه از قصر خارج شود. وقتي از او پرسيدند: «اي مرد خدا، چرا بدون ملاقات با پادشاه قصر را ترك ميكني؟» او پاسخ داد: «نميدانستم به درگاه گدايي به گدايي آمدهام و از امروز تنها از كسي گدايي ميكنم كه پادشاهان به درگاه او گدايي ميكنند!»
منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir