کيسه‌ای پراز طلا و جواهر

کيسه‌ای پراز طلا و جواهر

پيرمردی در بستر بيماری بود و آخرين لحظات عمر خود را سپری می‌کرد. او تنها پسرش را صدا زد و کيسه‌ای به او داد و گفت: «پسرم، اين کيسه پر از طلا و جواهر است. چهار کلمه به تو می‌گويم و تا زماني‌که آنها را تکرار کنی، اين کيسه همچنان پر از طلا و جواهر خواهد ماند؛ سپس، پيرمرد آن چهار کلمه‌ای که از پدر خود شنيد بود را برای پسر بازگو کرد و مُرد».

 

 

جوان به شوق ديدن و رسيدن به جواهرات، فوراً آن چهار کلمه را فراموش کرد و کيسه کاملاً خالی شد.

اکنون پسر از اينکه آن چهار کلمه را فراموش کرده بود، کاملاً پشيمان و ناراحت بود. او تصميم گرفت كه از دوستان، فاميل و بزرگان در مورد آن چهار کلمه سوال کند، شايد کسی آنها را بداند. هركسي توصيه‌ای به او می‌کرد و کلماتی می‌گفت؛ اما هيچ‌يک آن چهار کلمه اصلی نبودند.

او به معبد رفت و از موبد بودايی کمک گرفت. او گفت اين کلمات را تکرار کن: «برهما به من کمک کن»؛ اما با تکرار اين کلمات نيز کيسه بازهم خالی ماند.

در يک غروب تاريک و غم‌انگيز که اندوه تمام وجود پسر را فرا گرفته بود، او به داخل کيسه نگاه کرد که تنها چند سکه نقره در آن باقی مانده بود. در اين موقع صدايی شنيد: «دارم از گرسنگی می‌ميرم؛ کسی نيست که چيزی به من بدهد؟»

او پيرمرد گدا و فقيری بود که از شدت گرسنگی دچار ضعف شده بود و ديگر رنگی به چهره نداشت. به محض اينکه پسر در خانه را باز کرد و پيرمرد گدا او را ديد، با اميدواری کاسه گدايی‌اش را به سمت او دراز کرد.

پسر چند سکه نقره باقي‌مانده را بدون درنگ به او داد. وقتی پيرمرد گدا چند سکه نقره را ديد، گفت: «خدايا، از تو متشکرم!»

ناگهان پسر از خوشحالی از جا پريد و گفت: «بله درست است؛ خدايا، از تو متشکرم!» اين همان چهارکلمه‌ای است که پدرم به من آموخته بود.

سپس، پسر تکرار کرد: «خدايا، از تو متشکرم! خدايا، از تو متشکرم!» با تکرار اين چهار کلمه، کيسه درست مانند زماني که آن را تحويل گرفته بود، پر از طلا و جواهر شد.

اگر ما نيز اين چهار کلمه را مرتباً تکرار کنيم، از تاثير آن در زندگي مان شگفت‌زده خواهيم شد.

 

منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *