داستان زندگی يک روياست

داستان زندگی يک روياست        

سالها از زندگی مشترک يک زن و مرد فقير می‌گذشت؛ اما صاحب فرزند نشده بودند. سرانجام، خداوند به آنها يک پسر داد و اين خانواده را غرق در شادی کرد. آنها فرزندشان را از جانشان هم بيشتر دوست داشتند.

دست بر قضا، فرزند آنها به بيماری شديدی مبتلا شد. آنها برای درمان فرزندشان از هيچ تلاشی فروگذار نکردند و تا پنی آخر خود را در اين راه خرج کردند؛ اما تلاش آنها هيچ ثمری نداشت. پزشکان حتی از تشخيص بيماری او عاجز بودند و بالاخره کودک از دنيا رفت.

 

غم و اندوه، تمام وجود مادر را فرا گرفت. او در غم از دست دادن تنها فرزندش، شب و روز گريه می‌کرد؛ به هرحال، پدر آرام بود و بی‌قراری نمی‌کرد.

همسر به او گفت: «چطور می‌تونی اين طور بی‌تفاوت باشی؟ آيا از اينکه تنها فرزندمان را از دست داده‌ايم ناراحت نيستی؟»

شوهر جواب داد: «ديشب در خواب ديدم که پادشاه بزرگی هستم و پنج پسر عاقل، زيبا و جذاب دارم. تمامی پنج پسرم در تلاش برای نجات ميهن در همان روز کشته شدند».

در ادامه شوهر با مهربانی از همسرش پرسيد: «حال، بگو بدانم که بايد برای پنج فرزندی که در خواب داشتم، گريه کنم يا يگانه فرزندی که در اين دنيای فانی داشتم؟»

چه سوال حکيمانه‌ای! اين دنيا چون خواب و رويا است و تنها عده‌ اندکی که به حقيقت پی می برند، از اين خواب بيدار می‌شوند.

 

منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *