دعای خير مادر
وقتی بايزيد جوان بود، تنها آرزوی او نزديکشدن به خداوند و ملاقات او بود. برای رسيدن به آرزوی قلبی خود، مادر و خانهاش را ترک کرد و در جستجوی حقيقت راهی شد.
سالها گذشت؛ اما او به آرزوی خود نرسيد. دست سرنوشت دوباره او را به راهی كشانده بود که به خانه او ختم میشد. وقتی به خانه رسيد، شنيد که مادرش چنين در پيشگاه خداوند دعا میکند : «پروردگارا، پسرم را به تو میسپارم. سالها است که او را نديدهام، او را از رحمت و برکت خود برخوردار کن و به آرزوهايش جامه عمل بپوشان!»
بايزيد از شنيدن اين جملات به شدت متأثر شد و با مهربانی گفت: «مادرم، پسرت اينجاست!»
مادر از ديدن فرزندش چنان به وجد آمد که در پوستش نمیگنجيد. او با چشمهايي اشکبار به سوی فرزندش دويد و او را در آغوش گرفت.
بايزيد به او گفت: «تاکنون عشق تو را درک نکرده بودم. از اين پس در کنارت زندگی میکنم و از هيچ تلاشی برای خدمت به اين عاشق، فروگذار نخواهم کرد».
وقتی مادر بايزيد بيمار شد، او با عشق و علاقه از مادرش پرستاری کرد.
شبی او از پسرش آب خواست. وقتی بايزيد متوجه شد که آبی در خانه نيست، کوزه را برداشت و در سرمای گزنده شب زمستانی به سمت چشمه آب به راه افتاد.
وقتی با کوزه پرآب وارد خانه شد، مادرش به خواب فرو رفته بود. بايزيد در حالي که ظرف آبی در دست گرفته بود، در کنار مادر به انتظار مینشيند.
پس از چند ساعت، مادر بايزيد چشمهايش را میگشايد و باز هم تقاضای آب میکند.
بايزيد فوراً پاسخ میدهد: «بفرماييد» و ظرف آب را به طرف لبهای مادر میبرد.
وقتی مادر بايزيد متوجه میشود که او ساعتها انتظار کشيده تا پس از بيدار شدنش به او آب بدهد، از صميم قلب برای فرزندش دعای خير کرد.
بايزيد میگويد «بلافاصله پس از اين دعای مادرم، نور اميد بر دلم تابيد و به زيارت پروردگار نايل شدم».
منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir