سه رمز موفقيت

سه رمز موفقيت

يك شكارچي، پرنده ناياب و زيبايي را به دام مي‌اندازد. شكارچي پرنده را داخل قفس مي‌اندازد و درب آن را قفل مي‌كند.

ناگهان پرنده با آواز و صداي خوش خود با او صحبت مي‌كند: «اي شكارچي! من به هيچ درد تو نمي‌خورم. اگر مرا بفروشي، پول ناچيزي به تو خواهند داد. اگر مرا بكشي و بخوري، تنها قطعه گوشتي ناقابل نصيبت خواهد شد. اما اگر مرا آزاد كني، سه رمز اصلي موفقيت را به تو خواهم گفت كه اگر آنها را اجرا كني، به موفقيت و كاميابي خواهي رسيد!»

 

شكارچي كه حس كنجكاوي‌اش تحريك شده بود، پرنده ناياب را آزاد كرد.

پرنده بر شاخه درختي نشست و همان طور كه قول داده بود، سه راز موفقيت را بيان كرد: «اول اين كه، هرگز، هرگز و هرگز چيزي كه در عقلت نمي‌گنجد، قبول مكن و دوم اين كه، هرگز، هرگز و هرگز براي غيرممكن تلاش مكن!»

شكارچي از شنيدن اين جملات عصباني شد و گفت: «چه پرنده احمقي هستي! نبايد تو را آزاد مي‌كردم. تو فقط يك پرنده بي‌ارزشي!»

پرنده فرياد زد: «من بي‌ارزشم؟ اگر سنگدان مرا باز كني، جواهري بزرگ‌تر از كوه نور در آن خواهي يافت!»

با شنيدن اين جمله، حس طمع شكارچي برانگيخته شد. او شاخه‌هاي درخت را يك به يك بالا رفت تا پرنده ناياب را بگيرد. پرنده نيز شاخه‌ها را يك به يك بالا مي‌رفت تا اينكه يكي از شاخه‌ها شكست و شكارچي از بالاي درخت افتاد و پايش شكست.

پرنده ناياب از روي شاخه درخت گفت: «بگذار سه قانون موفقيت‌ را دوباره برايت تكرار كنم. گفتم كه هرگز چيزي كه در عقلت نمي‌گنجد، قبول مكن؛ اما وقتي شنيدي كه جواهري بزرگتر از كوه نور در سنگدان من است، قانون اول موفقيت را زير پا گذاشتي! گفتم كه هرگز براي چيزي كه از دست داده‌اي، غصه مخور؛ اما تو مرا از قفس رها كردي و سپس غصه خوردي كه چرا مرا از دست داده‌اي! و بالاخره گفتم كه هرگز براي غيرممكن تلاش مكن؛ اما تو تلاش كردي كه مرا از روي شاخه درخت بگيري كه اين كار بيهوده و غيرممكن، نتيجه‌اي جز پاي شكسته براي تو نداشت!»

پرنده در آخر چنين گفت: «زمان رفتن است و من بايد بروم؛ اما تو از سه رمز موفقيتي كه به تو ياد دادم، هيچ بهره‌اي نبردي!»

 

منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "

انتشارات تجسم خلاق

www.aram24.ir

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *