آشتی با کودک درون

آشتی با کودک درون
دوران کودکی برای همه ما دورانی خاطره انگیز و فراموش نشدنی است.
کودکی مترادف واژه های معصومیت، بازیگوشی، سرزندگی، شادابی و امید به آینده است. از دوران کودکی است که شخصیت و هویت فرد شکل می گیرد. کودکی وجه مهمی از شخصیت درون همه ماست که پرجنب و جوش و خلاق، سرزنده و آگاه به تمام ابعاد زندگی مان سرک می کشد و خود واقعی اش را آن چنان که هست، می نمایاند. بهتر است باور کنیم که همه ما کودکی در درون مان داریم و نحوه برخورد ما با این کودک زندگی مان را تحت تاثیر قرار می دهد. اگر بخواهیم کودک درون خود را شناسایی کنیم، در واقع باید خصلت های ذاتی را که در دوران کودکی تجربه کرده ایم و از به فعلیت درآوردن آن ها سرخوشی و شادابی به دست آورده ایم، دوباره به چنگ آوریم.

این اصطلاح که در محاوره ها زیاد شنیده می شود، در تئوری های روان شناسی ریشه دارد و به معنای برطرف کردن بدون قید و شرط نیازها و خواسته هاست. شبیه آن چه در کودکان می بینیم، کودکان همواره می خواهند خواسته هایشان بلافاصله و بدون توجه به شرایط محیطی برآورده شود. اما زمانی که بزرگ تر و با قواعد آشنا می شوند در می یابند که باید هنگام برآورده کردن نیازهای شان به خواسته ها و باید و نبایدهای دیگران نیز توجه کنند.

معمولا والدین و اطرافیان و افراد مهم در زندگی کودک باید و نبایدهای محیط را به او آموزش می دهند و سپس در طول زمان این باید و نبایدها درونی و جزو شخصیت او می شود. به این ترتیب او در واقع دست به کنترل خواسته های خود می زند تا نیازهای خود را از طریق جامعه پسندانه ای برآورده کند. همین عامل به ایجاد محدودیت در زندگی فرد می انجامد و در واقع بهایی است که انسان باید برای زندگی در اجتماع بپردازد.
برن معتقد بود که شخصیت همه انسان ها شامل ۳ بخش است،

کودک درون
والد
بالغ.
والد هر فرد، همان باید و نبایدها و پای بندی به قوانین است که در بزرگسالی تبدیل به وجدان می شود. بالغ، همان منطق است که بر اساس آن موقعیت سنجی می کنیم و تصمیم می گیریم. اما بخش سوم که همان کودک درون است احساسات، نیازها و خواسته های ماست که گاهی سرکوب می شود و گاهی بسیار رها شده است و این هر ۲ حالت نامطلوب است. بهترین حالت زمانی است که به اصطلاح کودک درون مان را نوازش کنیم، یعنی برای احساسات خود ارزش قائل شویم و آن را مدیریت کنیم.

ارضای نیازهای کودک درون با توجه به مدیریت فردی امکان پذیر است.

فردی که بدون توجه به احساسات واقعی خود دائم احساسات خود را سرکوب می کند، بسیار جدی است و به شدت کودک درون خود را کنترل می کند در معرض ابتلا به افسردگی و یک سری اختلالات اضطرابی است.

از سوی دیگر رها کردن کودک درون به معنای تبعیت محض از او، باعث می شود فرد هر کار غیرمنطقی را انجام دهد، صرفا طبق احساسات خود عمل می کند، سعی می کند فقط نیازهای آنی خود را برآورده کند، منطق و وجدان را کنار می زند و به این ترتیب بدیهی است که سلامت روحی و روانی وی صدمه می بیند.

بنابراین زمانی که تفاهم نامه ای بین کودک درون و وجدان ما برقرار شده باشد، بهترین حالت است؛ وقتی که بالغ بین کودک درون و والد شخصیت ما صلح ایجاد کند تا هر دو فضای کافی برای رشد و ابراز وجود داشته باشند.

فرد سالم کسی است که خواسته ها و نیازهایش را به علت محدودیت های موجود در اجتماع به کلی نادیده می گیرد؛ زیرا کنترل شدید این نیازها به فراموشی و سرکوب برخی خواسته های درونی منجر می شود. گاه ممکن است فرد با برآورده کردن نیازهای درونی اش احساس گناه کند و یا دامنه محدودیت ها را تنگ تر از آن چه در فرهنگ، اجتماع و باورهای مردم است، قرار دهد.

در این ۲ حالت خواسته ها، نیازها و تفریحات مورد علاقه وی که در واقع خواسته های کودک درون است به فراموشی سپرده می شود و طبیعی است در چنین شرایطی فرد آماده ابتلا به انواع اختلالات روانی می شود.

مهم ترین مشخصه کودک برطرف کردن نیازها بدون قید و شرط است و از آن جا که همه ما زندگی را از دوران کودکی شروع کرده ایم، دارای این خصلت ذاتی هستیم. در نتیجه برآورده کردن نیازهای کودک درون به طریق جامعه پسندانه امری ضروری و ضامن سلامت روان است، نیازهای انسان به ضرورت پدید آمده است و باید به شکل درستی برآورده شود. همان طور که غذا خوردن ضرورت حیات آدمی است و غذا نخوردن می تواند به جسم صدمه برساند، نادیده گرفتن خواسته های کودک درون نیز می تواند سلامت روانی ما را به خطر اندازد. گاهی افرادی را مشاهده می کنیم که «خود انتقادگر» بسیار قوی دارند و همواره بر ایرادها، اشتباهات و مشکلات خود انگشت می گذارند و خود را سرزنش می کنند. این عده کودک درون شادی ندارند و باید تلاش کنند احساس شادابی و سرزندگی را با بیدار کردن کودک درون به زندگی خود برگردانند. بررسی باورهایی که در دوران کودکی در یک فرد شکل گرفته است و مقایسه آن با کسانی که از زندگی لذت می برند، پیدا کردن راه هایی برای کسب شادابی و سرزندگی و توجه به لذت های زندگی در چارچوب معیارهای فردی می تواند راهکارهایی برای شاد نگه داشتن کودک درون و احساس لذت بیشتر از زندگی باشد.

با اشاره به افزایش نرخ بیماری های قلبی عروقی و سکته در مردان می گوید: متاسفانه در فرهنگ سنتی ما ابراز احساسات برای آقایان کار شایسته ای نیست. آن ها اغلب نمی توانند استرس ها، هیجانات و احساسات خود را بروز دهند و به همین علت بیش از خانم ها دچار مشکلات جدی می شوند، در فرهنگ ما گریه کردن برای آقایان زشت است و از همان کودکی به پسرها گفته می شود مرد که گریه نمی کند. در صورتی که هیچ ربطی بین احساس مردانگی و کفایت و کنترل احساسات وجود ندارد و این ۲ با هم متناقض نیست. بلکه درست بالعکس وقتی فردی بتواند ضمن بروز احساسات واقعی خود، آن را مدیریت کند، در واقع از سلامت روان کامل برخوردار است.

کسب خودشناسی برای شناخت احساسات و سبک لذت از آن چه فرد را شاد می کند و به او لذت زندگی کردن می دهد اولین گام برای آشتی با کودک درون است. در بسیاری از مواقع ما به احساسات خود کمترین توجهی نمی کنیم و به کلی آن ها را نادیده می گیریم. در صورتی که توجه به احساسات و سبک لذت از زندگی و مدیریت آن می تواند انگیزه فرد را در زندگی افزایش دهد و او را برای ادامه دادن مسیر کمک کند.

نکته مهمی که می توان به این بحث اضافه کرد این است که گاهی اوقات می بینیم والدین از این که فرزند آن ها بسیار جدی و منطقی با مسائل برخورد می کند، بسیار خشنود می شوند و آ ن ها را تشویق می کنند یا اگر یک کاری که متعلق به آن ها نیست، انجام دهند بلافاصله مورد تحسین قرار می گیرند، در صورتی که این ویژگی نشانه سلامت روان کودک نیست.

گاهی اوقات والدین مقابله با کودک درون را از کودکی به فرزند خود یاد می دهند. چنین کودکی سعی می کند وجه بالغ شخصیتش را رشد بدهد زیرا برای بخش کودک وجودش تشویقی دریافت نمی کند. در این شرایط احساسات بچه ها خیلی جدی گرفته نمی شود و به عبارتی بچه ها دیگر بچگی نمی کنند. این شرایط اصلا مطلوب نیست، توصیه این است که نباید احساسات بچه ها را سرکوب کرد. کودک درون آن ها باید رشد کند و والدین نباید با باید و نبایدهای مکرر، وجه والد شخصیت او را پررنگ کنند.
منبع :آفتاب

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *