انواع رفتارهای نابهنجار و اختلال های روانی (1)

انواع رفتارهای نابهنجار و اختلال های روانی (1)
چگونگی نابهنجاری

روان شناسان برای تشخیص رفتارهای بهنجار و نابهنجار (1) ملاکهای گوناگونی را شناسایی کرده اند. گاهی یک ملاک و زمانی ملاکهای دیگر را شاخص رفتار قرار داده اند. معمولترین معیارها برای بازشناسی رفتارهای بهنجار از نابهنجار به مواردی مانند کمیابی آماری (2)، مغایرت با کارکرد طبیعی (3)، درماندگی شخصی (4)، انحراف از هنجارهای اجتماعی (5) است.

کمیایی آماری:

یکی از روشهای مرسوم در تعریف و شناخت رفتار نابهنجار تعیین شمار وقوع آن در میان افراد جامعه است. نابهنجار به معنای «خارج از روش معمول» است. بنابراین، رفتاری که نابهنجار است به ندرت یا بسیار کم رخ می دهد. اما هر رفتار نامعمولی را نمی توان نابهنجار نامید. برای مثال، شاگردی که در هر دقیقه 150 واژه را به سرعت و درستی ماشین می کند و نمره ی همه ی درسهایش در مقایسه با شاگردان دیگر کلاس بالاترین نمره هاست نمی توان رفتار او را نابهنجار نامید.
مغایرت با کارکرد طبیعی:

رفتار نابهنجار رفتار نامطلوبی است که مغایر با رفتار رایج در میان همگان است. ما هر روز تا حدودی گرفتار اضطراب می شویم. اما آن اضطرابی که سبب می شود تا انسان نتواند در حضور دیگران غذا بخورد یا صحبت کند چنین اضطرابی نابهنجار است، زیرا فعالیتهای بازدارنده و نامطلوبی پدید می آورد. به طور کلی رفتار نابجا و ناخواسته ی عموم مردم را رفتار نابهنجار می نامند.
درماندگی شخصی:

اگر رفتار کسی ناراحت کننده باشد و در نظر مردم عجیب و غریب جلوه کند او را فردی نابهنجار می دانند که به یکی از نابهنجاریها و اختلالهای روانی دچار است. فشارهای روانی زمانی اختلال روانی نامیده می شوند که با ناراحتیهای غیر عادی و زیان آور همراه باشند. باید توجه داشت که هر رفتار غیر عادی را نمی توان اختلال روانی نامید. کسی که عقیده پیدا کرده افرادی به دنبال او هستند تا به او صدمه بزنند، یا کسی که بر اثر فشارهای روانی، به جای حل معقولانه مسائل خود، می خواهد خودکشی کند یک بیمار روانی است و رفتار او نابهنجار است.
انحراف از هنجارهای اجتماعی:

همه ی گروههای اجتماعی از همسایگان گرفته تا کل جامعه بعضی از رفتارها را درست و جامعه پسند و بعضی دیگر را نادرست و جامعه ستیز می دانند. این گونه رهنمودها را هنجارهای اجتماعی (6) نامیده اند که بیانگر عقل سلیم جامعه است. این هنجارها به صورت قانون مدوّن، مانند قانون راهنمایی و رانندگی یا قانون مجازات چک و سِفته ی بی محل درمی آیند که در دادگاهها به طور رسمی قابل تعقیب می باشند. هنجارهای رفتار اجتماعی دیگری به نام آداب و رسوم وجود دارند که مدوّن نیستند و در داد و ستد اجتماعی به کار می روند، مانند «ببخشید»، «خواهش می کنم» یا رعایت حق تقدم در داخل و خارج شدن از یک محل. البته، در این رابطه «زمان و مکان» از شرایط لازم برای وقوع رفتار مطلوب و نامطلوب است.
رفتارهایی که وقوعشان با شرایط زمان و مکان همساز نباشد پذیرفتنی و مطلوب نیستند. این گونه رفتارها را غالباً نابهنجار می نامند. نباید فراموش کرد که هنجارها از یک گروه به گروه دیگر و با گذشت زمان تغییر می کند. در بعضی از کشورها زنان و مردان گوشها، لبها و حتی بینی خود را سوراخ می کنند و حلقه هایی را در آنها آویزان می کنند؛ در حالی که در جامعه های دیگر چنین رفتارها را نشانه ی وحشیگری و بی تمدنی می شناسند.
یک تعریف جامع از نابهنجاری

هر یک از ملاکهای نابهنجاری که در بالا بیان شد دارای برخورداریها و نابرخورداریهاست، چنانکه گفته شد غالباً برای داوری کردن ملاکهایی را درباره ی رفتاری خاص به کار می بریم. بنابراین، به طور کلی می توانیم رفتارهایی را نامعمول بخوانیم که از نظر آماری کمتر اتفاق می افتند، از جهت اجتماعی قابل پذیرش نیستند و برای شخص پریشانحالی و درماندگی به وجود می آورند و در توان کارکرد فرد اختلال ایجاد می کنند. به هر حال، برای اظهار چنین داوریهایی لازم است به موارد زیر توجه شود.
بهنجاری یا نابهنجاری بیانگر درجاتی از اختلاف در یک پیوستار یا زنجیره است. آنجا که رفتار بهنجار نابهنجار می شود بستگی به این دارد که بهنجار بودن را چگونه تعریف کنیم. وقتی رفتاری نابهنجار خوانده می شود که درباره ی شایستگی و مطلوب بودن آن داوری ارزشی به عمل آید. شخصی که رفتارش مورد داوری قرار گرفته ممکن است دیدگاه شما را نپذیرد. به علاوه این داوریها در معیارهای فرهنگی و اجتماعی به مرور زمان تغییر می یابند.
مفهوم اختلال روانی

پژوهشگران و روان شناسان بر اثر بررسیهای مختلف دریافته اند افرادی که دارای اختلالهای روانی هستند در صورتی که آزاد در جامعه رها شوند بسیار خطرناکند و موجب زیانهای جبران ناپذیری می شوند. یکی از این بررسیها (شین و فیلیپس (7)) نشان داده اند که 86 درصد از این رویدادها منجر به قتل نفس گردیده اند و در کیفر خواست بسیاری از مرتکبان این گونه قتلها تقاضای بخشودگی شده است. بنا به تحقیق سیلور (8) و همکاران 37 درصد از این پرونده های آدمکشی ارتکاب جرم را بر اثر جنون آنی عنوان کرده اند و 44 درصد از آنها به تبرئه ی مجرمان انجامیده است. البته، بررسیهای دیگری این میزان از بخشودگی را کمتر یافته اند (کالاهان (9)، 1991). باید توجه داشت که ادعای جرم و جنایت بر اثر جنون باید دارای سابقه ی مستند آزمایشگاههای روانی و به تأیید پزشکان و روان شناسان بالینی رسیده باشد. زیرا بعضی از این ادعاها دروغین و راه گریزی برای معافیت از مجازات است.
نمونه هایی از رفتار نابهنجار

صدها سال پیش تصور می شد که رفتارهای نابهنجار بر اثر جن زدگی حاصل می شوند. به این سبب افرادی را که دارای رفتارهای نامعمول و جنون آمیز بودند به سختی شلاق می زدند، زیرا به این وسیله می خواستند «دیو یا شیطان» را از بدن آنها بیرون کنند که امروزه عملی غیر انسانی و حتی وحشیانه به شمار می آید. روان شناسان برای تعیین ملاکهای رفتار نابهنجار شیوه های مختلفی را مطرح نمودند تا نوع و علت بیماری روانی را مشخص سازند و به این وسیله بتوانند به درمان این دسته از بیماریها بپردازند. در اینجا به بحث و بررسی دو نمونه از آنها می پردازیم که عبارتند از نمونه ی پزشکی (10) و نمونه های روانی (11).
نمونه ی پزشکی

پزشکان با توجه به انواع بیماریهای روانی درمان جویان و همانندی بعضی از نشانه های بیماریها با بعضی دیگر مبادرت به گروه بندیهایی نمودند و نشانگان (12) را ملاک تشخیص قرار دادند تا بیماری را شناسایی کنند و به درمان آن بپردازند. این راهیابی به نابهنجاریهای روانی را نمونه ی پزشکی نامیده اند.
توماس زاز (13)، روان شناس بالینی می کوشد نمونه ی پزشکی را به نارسایی کار مغز محدود سازد. به عقیده ی او این نمونه بیهوده گسترش یافته و یک رشته رفتارهایی را دربرمی گیرد که با بیماریهای مغزی ارتباط ندارند، مانند دزدی و جیب بری، قمار بازیهای بیمارگونه، اعتیاد و وابستگی شدید به مواد مخدر. زاز استدلال می کند چنانچه نمونه ی پزشکی را درباره ی این گونه انحرافها به کار بریم، نه تنها هیچ کمکی به پیشرفت ادراک ما از علل مسائل نمی کند، بلکه سبب می شود که افراد از خود سلب مسئولیت کنند و نادرستی رفتار خود را به کارکرد نادرست مغز نسبت دهند.
دلایل و مدارک موجود نشان می دهند که شماری از اختلالهای روانی با آن دسته از نارسائیهای مغزی در سطوح بالا و پایین انتقال دهنده های عصبی یا نابهنجاریهای ساختاری ارتباط پیدا می کنند. افزون بر این، نتایج به دست آمده از پژوهشها بیانگر آنند که وراثت نقش مهمی در ایجاد نابهنجاریهای روانی به عهده دارند.
نمونه های روانی

برخلاف نمونه های پزشکی، نمونه های گوناگون روانی بر اهمیت کارکرد روانی، تجربه های اجتماعی و تاریخچه های یادگیری در تشریح و توصیف علل رفتارهای نابهنجار تأکید می ورزند. روان پویایی یا روان کاوی فروید بیشتر توجهش را به کشاکشها یا تعارضهای ناخودآگاه از جمله نهاد، خود، فراخود یا وقفه هایی که در مراحل رشد روانی جنسی پدید می آیند معطوف می سازد. برای مثال، اضطراب به معنای اخطاری است که «خود» مقهور کشاکش گردیده است. نمونه ی رفتاری (14) به عوامل محیطی که به رفتار انسان و حیوان شکل می دهد توجه دارد. رفتارگرایانی همچون پاولف، واتسن و اسکینر، معتقدند که پیشرفت در یادگیری تنها از طریق شرطی شدن کلاسیک، عامل و سرمشق گیری حاصل می شود. اما نمونه ی شناختی (15) به ادراک محتوا و فرایندهای اندیشه ی انسانی توجه می کند. روان شناسان شناختی معتقدند که برای ادراک رفتار انسانی باید فراتر از رابطه ی محرک پاسخ و رویدادهای موجود بیندیشیم تا بدانیم چگونه آدمیان آن رویدادها را تعبیر و تفسیر می کنند. نمونه ی اجتماعی فرهنگی (16) بر نقش عوامل مؤثر بر بسامد، تشخیص و ادراک اختلالهای روانی تأکید می ورزد. از جمله این عوامل مؤثر فقر و تبعیض می باشند. این عوامل می توانند جَوّی به وجود آورند تا زمینه و احتمال اختلالهای روانی پدید آیند. فقر به شیوع اختلالهای روانی می انجامد و پایگاه اجتماعی- اقتصادی بر میزان اختلالهای روانی تأثیر می گذارد (بروس (17) و همکاران).
چون در بعضی فرهنگها، به ویژه فرهنگهای غربی زنها بیشتر می کوشند خود را لاغراندام نگه دارند دچار بی اشتهایی عصبی (18) می شوند (کامپتون (19)، 1991). بعضی از نشانه های بیماری که به نام نشانگان فرهنگ – بسته (20) شهرت دارند با فرهنگهای خاصی ارتباط پیدا می کنند. چنانکه در جامعه ی ژاپونی نشانگان (تای جین کیوفوشو) (21) بیانگر شدت ترسی است که بدن انسان یا کارکردهایش نسبت به دیگران متجاوز می شود. در جامعه های اسپانیایی زبان، به ویژه در جزایر کارائیب، مردمانی زندگی می کنند که معتقدند وقتی یکی از نزدیکان محبوب آنان می میرد یا به او صدمه ی هولناکی وارد می شود، هنگام مرگ صدای او را از آن دنیا می شنوند، به این سبب گرفتار حالتهایی مانند جیغ زدن، فریاد کشیدن، گریستن، لرزیدن و عرق کردن می شوند، یا به پرخاشگریهای لفظی و بدنی می پردازند و یا دچار تب و عرق می شوند. این رفتارهای نابهنجار و فشارهای روانی در فرهنگهای اسپانیایی به این صورت جلوه می کنند که حاکی از بیان غم و اندوه آنان است.
این دسته از رفتارهای نابهنجار که در بالا به آنها اشاره شد ممکن است در یافتن علت واقعی نابهنجاری سردرگُمی ایجاد کنند، اما باید توجه داشت که بسیاری از اختلالها دارای علل چندگانه هستند. بنابراین، بهره گیری از نمونه های مختلف به پیشرفت ادراک و شناخت ما یاری می دهند. تأکید بر علل چندگانه در نمونه ی زیستی – روانی – اجتماعی دلیل بر آن است که عوامل زیستی را همراه با عوامل روانی و اجتماعی مورد بررسی قرار می دهند. برای مثال، بعضیها از اینکه نسبت به برخی کارها واکنشهای خود به خودی شدیدی نشان می دهند ممکن است دارای زمینه های فطری یا وراثتی باشند و موجب اختلالهای گوناگون روانی شوند. در واقع اختلالهای روانی در نتیجه ی داد و ستد عوامل روانی و اجتماعی در مایه ی آمادگیهای ارثی به وجود می آیند. چنانکه اگر کسی در خانواده ای بزرگ شده باشد که در برابر ناراحتیهای روانی نشانگان بدنی به کار می برند، یعنی در برابر رویدادهای بسیار ناگوار دو دستی توی سر خود می زنند، موهای سر را می کنند و مانند اینها. همین آموخته ها سبب می شوند که افراد خانواده در رویدادهای مشابه چنین حرکات و نشانگانی را از خود ابراز دارند و کسی که پیوسته در معرض تجربه های تلخ و فشارهای روانی قرار می گیرد غالباً چنین واکنشهای شدید خود به خودی از او سر می زند.
طبقه بندی اختلالهای روانی

وقتی انسان دچار فروپاشی یا بحران روانی می شود نخستین چیزی که نظر درمانگر را به خود جلب می کند نشانگان بیماری است که نوع بیماری و درجه ی شدت آن را مشخص می سازد. تشخیص بیماری نیز فرایندی برای بازشناختن وجود اختلال است که در قالب طبقه بندیهایی نمایان می گردد. منظور از تشخیص پیش گویی کردن و دستیابی به مسیر اختلال است تا به این وسیله بتوان شیوه ی درست درمان را در طبقه بندی اختلالهای روانی تعیین نمود.
DSM – IV

امروزه یکی از تازه ترین طبقه بندی اختلالهای روانی در انجمن روان پزشکی آمریکا راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (22) است که به صورت خلاصه DSM-IV از سوی روان پزشکان آمریکا در سال 1994 تنظیم گردید و انتشار یافت. در این طبقه بندی 200 نوع اختلال روانی مشخص گردیده است. طبقه بندی عمده ی DSM-IV و مثالهای مربوط به هر یک از آنها در جدول [1] نشان دهنده ی این پیشرفت است.
علت اصلی در تجدیدنظر DSM بیشتر به این جهت بود که در طبقه بندیهای پیشین تشخیصها به اندازه ی کافی قابل اعتماد نبودند و بارها اتفاق می افتاد که کارشناسان بهداشت در تشخیص نوع بیماری یک درمان جو نتوانسته بودند نظر واحدی داشته باشند. برای رفع این نقص طراحان DSM قواعدی را برای تشخیص مشترک بیماریها وضع کرده اند. در واقع DSM با شمار، شدت و مدت نشانگانی ارتباط پیدا می کند که مُعرّف تشخیص هر طبقه است. آنچه در این شیوه ی جدید قابل توجه است پایایی یا ثبات تشخیص است که اطمینان لازم را برای درمانگران فراهم می آورد.
بیشتر کوشش DSM بر این است که نشانگان بیماریها را آن گونه که هستند توصیف کند و قواعدی را بدون توسل به مدلها یا نمونه های خاص برای توضیح اختلالها فراهم آورد. رهیافت یا شیوه ی برخورد DSM در تقسیم بندی بیماریها سبب شهرت آن در سراسر جهان گردیده است. ولی با وجود پیشرفتهای به دست آمده از بعضی انتقادها نیز مصون نمانده است.
شیوع اختلالهای روانی

همان گونه که تعریف رفتار نابهنجار دشوار است، به همین سان هم دشوار است که اطلاعات دقیقی درباره ی شمار افرادی که به اختلالهای روانی دچارند فراهم ساخت. بسیاری از افراد این دسته به دنبال درمان نیستند و گروهی از آنها هم به جای مراجعه به روان پزشکان و کارشناسان بهداشت به پزشکان خانواده روی می آورند. به این جهت، بیماری آنها به خوبی شناخته نمی شود و نسبت به درمان آنها اقدام اساسی صورت نمی گیرد. با این همه، کوششهای فراوانی برای تعیین بسامد این اختلالها در کل جمعیت انجام گرفته است.همه گیرشناسان (33) توزیع و عوامل مربوط به سوانح، بیماریها و اختلالهای روانی را مورد بررسی قرار داده اند. اطلاعات یا داده هایی را که گرد می آورند بهترین برآوردهای شمار افرادی هستند که به بیماریهای گوناگون و اختلالهای روانی دچارند. در این کوششها نابهنجاریهای خرده گروههای خاص مانند نابهنجاریهای نوجوانان نیز شناسایی می شود تا خدمات بهداشتی و درمانی مؤثری درباره ی آنان انجام گیرد.
همه گیرشناسان بیشتر به شناخت و آگاهی از حدود اختلالها توجه دارند، یعنی می خواهند بدانند چه درصدی از نوجوانان و افراد در دوره های معین سنی دارای چه اختلال معینی هستند؟ برای مثال، اگر در یک جمعیت 10000 نفری 500 نفر در 6 ماه به بیماری آنفلوانزا گرفتار شده باشند درصد شیوع این بیماری در این مدت 5 درصد است ( ).
میزان بروز یا شیوع بیماریها (34) در یک اختلال عبارت از شمار موارد جدیدی است که در مدت معینی گزارش می شود. اگر تعداد مبتلایان به آنفلوانزا در سال جدید فقط 100 نفر گزارش شود میزان بروز بیماری یک درصد (1%) است.
انواع اختلالهای روانی

اختلالهای اضطرابی

افرادی که دارای اختلالهای اضطرابی متعادل هستند با حقیقت تماس بهتری برقرار می کنند، شدیداً آشفته نمی شوند و در آسایشگاه زندگی نمی کنند. اما نشانگان این گونه اضطرابها ناراحت کننده اند و در زندگی روزانه بی نظمی پدید می آورند.
هنگامی که کسی بخواهد امتحان بدهد، سخنرانی کند یا برای انتخاب شغل مصاحبه شود ممکن است در هر یک از این موارد برانگیخته و ناراحت شود. به طور کلی اضطراب در افراد مختلف به میزان متفاوت نسبت به بعضی از امور دیده می شود. چنانکه برای بعضیها اختلال و برای بعضی دیگر نیرو و جرأت به وجود می آورد. اما اضطراب در حد زیاد موجب درماندگی و ناکامی در انجام وظایف می شود. به عقیده کسلر (35) و همکاران 19 درصد از مردان و 31 درصد از زنان دست کم یکبار در زندگی دستخوش اضطراب اختلال آور می شوند.
اما چگونه باید اضطراب را بازشناخت؟ در این رابطه سه تعیین کننده وجود دارد: رفتاری، شناختی و فیزیولوژیکی. تعیین کننده های رفتاری عبارتند از سستی و بی ثباتی و لکنت زبان. سرعت طپش قلب و خشک شدن دهان، بازتابی از فعالیتهای دستگاه عصبی سمپاتیک به شمار می آید و اختلال در تمرکز حواس، اندیشه و اعتقاد بیانگر نشانه های شناختی است که به اضطراب می انجامد.
ترس بیجا

ترس بیجا (36) یا هراس ترسی شدید از یک فعالیت، شیء و یا یک موقعیت است. در هراس ترس از خطر واقعی بیش از اندازهاست و تسلط بر آن نیز دشوار است. اگر نگرانی شما از روبه رو شدن با محرکهای ترس آور موجب شود که از آنها دوری جوئید به احتمال زیاد دست به گریبان هراس هستید. DSM-IV هراس را به سه طبقه تقسیم می کند: ترس از فضای باز (37)، ترس از جامعه (38)، ترس از شرایط خاص (39) را مورد بررسی قرار می دهد.
ترس از فضای باز:

آگورافوبیا یا هراس از فضای باز یکی از شایعترین ترسهاست که در آسایشگاههای روانی به درمان آن می پردازند. اکثر مبتلایان به این نوع ترس زنان هستند که از میدانهای عمومی یا موقعیتهایی روی برمی گردانند که گریز از آنها دشوار است. اگر نشانگان ناراحت کننده ای مانند سرگیجه و استفراغ برایشان پیش آید جاهای مطمئن و خصوصی مانند خانه و خانواده برای سلامتشان مؤثرند. ترس از فضای باز حدود 20 سالگی در افراد حاصل می شود. از سوی دیگر کسانی نیز هستند که از هر گونه فضای بسته ای می ترسند، حتی از محیطهای آشنا، روان شناسان معتقدند این گونه ترسهای بیمارگونه نتیجه ی تجربه های گذشته است.
ترسهای اجتماعی:

ترس اجتماعی به آن گونه ترس بیمارگونه ای گفته می شود که وقتی شخص زیر نظر و توجه دیگران قرار می گیرد ناراحت و سردرگم می شود. مانند ترس از سخن گفتن در حضور دیگران و یا هنرنمایی کردن. ترس اجتماعی بنا به تحقیق روان شناسان به طور معمول میان 10 و 19 سالگی ایجاد می شود.
ترسهای خاص:

این دسته از ترسها با مواردی مانند خون هراسی (40)، کتک کاری، آتش هراسی (41)، بلندی هراسی (42) سروکار پیدا می کند. بیش از نیمی از افراد دارای ترس از خون ریزی، حتی از تزریق خون هستند که دچار ترس فراوان و گاهی غش می شوند. ترسهای خاص، مانند ترس از سوسک و موش و لاک پشت یا رعد و برق معمولاً از 5 تا 9 سالگی آغاز می شود (اُست (43)، 1992).
روان شناسان رفتارگرا مانند واتسون معتقدند که ترسهای نابجا از طریق شرطی شدن کلاسیک صورت می گیرد. به این معنا که محرک خنثی بر اثر مجاورت با محرک ترس آور خاصیت آن را به خود اختصاص می دهد و محرک شرطی یا ترس برانگیز می شود و این آموخته ی جدید همچون یک عادت جلوه می کند.
بعضی از روان شناسان دیگر معتقدند که ترس می تواند از طریق سرمشق گیری یا مشاهده ی رفتار و واکنشهای عاطفی دیگران پدید آید. این شکل از شرطی شدن غیر مستقیم را شرطی شدن نیابتی (44) یا جانشینی نامیده اند. وقتی کسی واکنشهای ترسناک افرادی را در برابر محرکهایی مانند مار و عقرب و رطیل مشاهده کند یا سخنانی را از خطرهای جانی این دسته از جانوران بشنود این یادگیری نیابتی یا سرمشق گیری به او یاری می دهد تا بدون تجربه ی مستقیم به ترس معقول و بجا دست یابد.
اختلال هول انگیز

یکی از شدیدترین اختلالهای فیزیولوژیکی اختلال هول انگیز (45) است که بدون ارتباط با یک محرک خاص و به طور ناگهانی موجب برانگیختگی بدنی می شود. حمله های هول انگیز که شبیه حمله های قلبی هستند نشانگان عمده ی این دسته از اختلالها به شمار می آیند. بیشتر افرادی که گرفتار فوبیا یا ترسهای بیجا هستند می توانند از محرکهای ترس آور دوری جویند، اما قربانیان اختلالهای هول انگیز دارای چنین موفقیتی نیستند. حمله های هول انگیز ناگهانی و بدون مقدمه فرامی رسند و قربانیان آنها نمی توانند به آسانی در امان باشند. به این جهت است که افراد مبتلا به ترس از فضای باز بیشتر ترجیح می دهند که در مکان امن خانه بمانند و از شرّ محیطهای باز و بی حِفاظ در امان باشند.
درباره ی اینکه چه عواملی موجب حمله ی هول انگیز می شوند، پژوهشگران پس از تجربه های فراوان دریافتند که با تزریق سودیوم لاکتیک (46) (یک ماده ی شیمیایی که با ورزش زیاد میزان آن در بدن افزایش می یابد) به افرادی که دارای سابقه ی وحشتزدگی هستند نشانگان هول به وجود می آورند. دو عامل دیگر نیز علت زیستی ایجاد هول می باشند: 1) اختلال هول انگیز بیشتر در اعضای یک خانواده دیده می شود تا در کل جمعیت (کِلام (47)، 1990) و 2) قربانیان نسبت به داروهای ضد افسردگی مانند ایمیپرامین (توفرانیل) یا فلواکستین (پروزاک) به خوبی واکنش نشان می دهند (یودُفسکی و همکاران (48)). اما نمونه ی شناختی نظر دیگری را در ایجاد این اختلال ابراز می دارد.
به عقیده ی روان شناسان شناختی حمله های هول انگیز زمانی به وقوع می پیوندند که احساسهای اضطراب انگیز بدنی به عنوان نشانه های تهدید کننده و مصیبت بار تعبیر شوند. قربانیان اختلالهای هول انگیز به جای اینکه نشانگان را به عوامل فشار نسبت دهند آنها را تعیین کننده های مشکل جدی بدنی همانند حمله ی قلبی می نگرند (مک نلی (49)، 1995). این تفسیر برانگیختگی آنان را در زمان حمله و بعد از آن افزایش می دهد و آنان را درباره ی نشانه های بدنی در آینده هشیارتر می سازد.
اختلال اضطراب انگیز فراگیر

کسی که بر اثر فعالیتهای زیاد و خسته کننده دهانش خشک، ماهیچه هایش کشیده و فرسوده و یا همواره از موضوعهایی مانند مدرسه و امتحان و مسائل شغلی و ارتباطی نگرانی پیدا می کند، روان شناسان این حالت را اختلال اضطراب انگیز فراگیر (50) نامیده اند که به طور معمول در دوره های سنی 20 و 30 سالگی در افراد پیدا می شود. بنابراین، اختلال اضطراب انگیز فراگیر اضطرابی مزمن و در سطح بالاست که به محرک خاصی نسبت داده نمی شود. این حالت را اضطراب مبهم (51) عنوان کرده اند. زیرا خاستگاه بروز آن یک محرک خاص نیست و درماندگی و پریشانی حاصل از یک نگرانی مزمن است که با نشانگان افسردگی پدیدار می شود.
اختلال اضطراب انگیز فراگیر همراه با اختلالهای اضطراب انگیز دیگر می توانند از سطوح پایین انتقال دهنده های عصبی بازدارنده (52) (GABA) (53) ناشی شوند. اضطراب غالباً زمانی رخ می دهد که سطح تکانشهای عصبی در مدارهای مغزی با ترس و انتظار ارتباط یابد. GABA در سطح بالا می تواند مانع این فعالیت عصبی شود. سطوح پایین اجازه ی بروز آن را می دهند و نتیجه اش چیزی است که آن را اضطراب می نامیم.
اختلال وسواس فکری – عملی

افرادی دیده می شوند که اندیشه ها، تصورات و تکانه ها یا محرکهای عصبی همواره به طور مکرر، نامناسب و بی مقدمه در ذهن و رفتارشان تجلی می کنند. روان شناسان این پدیده را وسواس فکری (54) نامیده اند. چنانکه برای بستن پنجره یا بستن شیر آب و خاموش کردن چراغ گاز و یا آب کشیدن دست و صورت و اندام خود چندین بار و به طور ناگهانی تکرار می کنند. رفتار و کردار این دسته از افراد آنقدر آزار دهنده و غیر قابل تحمل است که کوشش جدی می شود تا به رفع این مشکل اقدام گردد. رفتارهای غیرقابل مقاومت مکرر وسواس عملی (55) خوانده می شوند. وسواس فکری و عملی ممکن است به طور جداگانه وقوع یابند، یا به طور مشترک در بعضی از مبتلایان دیده شوند که این حالت را اختلال وسواس فکری – عملی (56) نامیده اند. (فو و همکاران (57)). جدول [2] چگونگی هر دو جنبه ی وسواس فکری و عملی را به طور جداگانه بیان می کند.
روان شناسان شیوع اختلال وسواس فکری – عملی را در کل جمعیت حدود 2/5 % می دانند و این میزان در زنان بیشتر از مردان است (کارنو و گولدینگ (58)) و در کودکان و نوجوانان این میزان در پسران بیشتر از دختران است. حدود یک سوم تا نیمی از این موارد در کودکی و نوجوانی آغاز می شود (نیمبرگ و وَن نوپن (59)).
به طور کلی افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی نه تنها از حالتهای وسواسی و رفتارها و کردارهای وقت گیر لذت نمی برند، بلکه آنها را عواملی مزاحم در کار خود می دانند. به علاوه، قمار و پرخوری که وسواسهای عملی هستند غالباً با درجه ای از لذت ارتباط دارند. برخلاف آن، وسواس عملی در اختلال وسواس فکری – عملی نابخردانه و بی معناست و موجب رضایت و لذت نمی شود.
روان شناسان رفتارگرا وسواسهای عملی را عادتهای آموخته ای می دانند که موجب کاهش اضطراب می شوند. یعنی، رفتار وسواس عملی از طریق شرطی شدن عامل با کاهش اضطراب ارتباط پیدا می کند. برای مثال، اگر کامران دوش بگیرد و اضطرابش کاهش یابد. در اینجا رفتار دوش گرفتن با کاهش اضطراب تقویت می شود. به این سبب است که کامران از این پس برای کاهش اضطرابش به طور مرتب دوش می گیرد.
از نظر ارثی همشکمان یکسان بیشتر از همشکمان عادی در معرض اختلال وسواس فکری – عملی قرار می گیرند. این امر بیانگر آمادگی زیستی – وراثتی است. برای درمان وسواس فکری – عملی داروی ضد افسردگی کلومی پرامین (60) (آنافرانیل) عامل مؤثری به شمار می آید. در مغز قطعه های پیشانی (61) در طرح ریزی و ایجاد اندیشه نقش آفرینند. عقده های پایه (62) نیز که عامل اصلی در ایجاد نیروی حرکتی هستند موجب وسواسهای عملی می شوند (اندریاسن و همکاران) (63).اختلالهای تن ریختی

اختلالهای تن ریختی (64) آن گونه ناخوشیهایی را شامل می شوند که دارای نشانگان بدنی باشند، اما علت مشخص پزشکی ندارند، بلکه دارای عوامل روانی می باشند. اختلالهای تن ریختی را نباید با اختلالهای روانی فیزیولوژیکی (65) اشتباه کرد. در واقع اختلالهای روانی فیزیولوژیکی با مسائل پزشکی سروکار دارند. چنانکه در مورد زخمهای معده عصاره یا شیره های دستگاه گوارشی جدار معده را می خورند و فاسد می کنند. این اختلالها به طور کلی در بخشهایی از بدن مانند دستگاه گوارش رخ می دهند که به وسیله ی دستگاه عصبی خودمختار کنترل می شوند. برخلاف آن اختلالهای تن ریختی بر بخشهایی مانند اعضای حسی و دست و پاها تأثیر می گذارند که به وسیله ی اعصاب مرکزی کنترل می شوند.
افرادی که از ابتلا به اختلال تن ریختی (66) رنج می برند تاریخچه های مبهم و پیچیده ای از روزگار نوجوانی خود ارائه می دهند. برخلاف خود بیمار پنداران که به یک بیماری خاص تکیه می کنند اختلال تن ریختی با نشانگانی از ناراحتیهای معدی – روده ای، جنسی و عصبی سروکار دارد. این نشگانگان درد و رنج مهمی را سبب می شوند و مبتلایان خود را به سوی پزشکانی رهنمون می سازند که آنان نیز از یافتن علت بدنی بیماریهایشان عاجز می مانند (مارگو (67)). این دسته از بیماریها در زنان بیشتر از مردان دیده می شوند (گولدینگ و همکاران (68)).
از جمله اختلالهای تن ریختی دیگر که در DSM-IV ثبت گردیده عبارتند از اختلالهای خود بیمارپنداری و اختلال تبدیلی که در زیر به توضیح مختصر آنها می پردازیم.
خودبیمار پنداری

خودبیمار پنداری (69) شیفتگی یا نوعی تمایل بی جهتی است با نشانگان بدنی که بیانگر یک بیماری شدید است و به طور یکسان در زن و مرد ایجاد می شود. افراد مبتلا به این بیماری دردها و رنجهایی یا دگرگونیهای بدنی را اعلام می دارند که بسیاری از ما آنها را ندیده می گیریم. این نشانه ها همچون دلیلی تعبیر می شوند که افراد از یک اختلال ترس آور و نامشخص رنج می برند. در صحت وجود این عارضه شکی وجود ندارد. زیرا این نشانگان خود به خود پدیدار نمی شوند و با وجود اطمینانهای مکرر از سلامتشان این افراد هرگز متقاعد نمی شوند و از یک پزشک به پزشک دیگر مراجعه می کنند. موضوع زیر یکی از این موارد است.
یک رادیولوژیست 38 ساله اطمینان پیدا کرده بود که تیر کشیدن و دلدردهای سخت در شکمش دلیل قاطعی بر وجود سرطان است. پزشک خانواده او را نزد یک کارشناس بیماریهای سرطان فرستاد. پس از آزمایشهای دقیق وجود این بیماری در شخص تأیید نگردید. با این همه، بیمار خیال پرور به جای آسایش خاطر نومید و درمانده گردید. هر وقت که برای استراحت به رختخواب می رفت مدتی وقت خود را صرف بررسی و کنترل معده اش می کرد.
اختلال تبدیلی

وقتی به کارکرد حسی و حرکتی عضوی صدمه وارد شود که با سازمان دستگاه عصبی منطبق نباشد مسئله ای پدید می آید که به آن اختلال تبدیلی (70) می گویند. برای مثال، بیماری که ادعا می کند مُچ و انگشتانش به بیماری فلج دچار است ممکن است باز بتواند آنها را حرکت دهد. این نشانگان حسی عبارتند از نابینایی، ناشنوایی و بی احساسی بعضی از اعضای بدن با وجود سالم بودن آنها. این گونه نشانگان برای کسانی مصداق دارند که احساس می کنند نمی توانند به دلخواه آنها را به وجود آورند، اما هیچ توضیح پزشکی روشنی برای این نشانگان و نقص ایجاد آنها به دست نمی دهند.
این اختلال کمیاب غالباً پاسخی برای موقعیتهای غم انگیز است، مانند جنگ یا مرگ یک عزیز. برای مثال، کوک (71) در بررسیهای خود درباره ی تعدادی از زنان کامبوجی که به کوری غیر قابل توضیحی مبتلا شده بودند این چنین می نویسد: وقتی با آن زنان مصیبت دیده مصاحبه شد جملگی اظهار داشتند که دشمنان در جنگهای داخلی و سیاسی می کوشیدند آنان را به تماشای بستگانشان وادارند که به طور وحشت انگیزی شکنجه یا کشته می شوند.
فشاری که منجر به اختلال تبدیلی می شود لزوماً تهدید کننده و جانکاه نیست. در آوریل 1989 گروهی از شاگردان دوره های دبیرستانی در سَنتامونیکای کالیفرنیا برای یک جمعیت 2000 نفری برنامه ی موسیقی اجرا می کردند. درست پس از اینکه برنامه آغاز شد چند تن از شاگردان دچار سرگیجه، سردرد و تهوع شدند، به طوری که رشد سریع این نشانگان از ادامه ی کار کنسرت جلوگیری کرد و بعضی از شاگردان را به بیمارستان منتقل نمودند. این نشانگان فقط برای مدت کوتاهی میان اجرا کنندگان کنسرت ادامه پیدا کرد، تماشاگران سهمی در آن نداشتند. ایجاد نشانگان بدنی را بدون علت پزشکی در بسیاری از افراد بیماری روان زاد گروهی (72) یا هیستری گروهی (73) نامیده اند.
اختلال تبدیلی ممکن است در بعضی از موارد سرمشق گیری مشاهده شود. چنانکه در آزموشهای پرتلاش و فشار خلبانان نیروی دریایی که گرفتار اختلالهای تبدیلی شده بودند معلوم گردید که والدین آنها نیز دارای همان مسائل و مشکلات بدنی بوده اند (موچا و رینهارت (74)). در مورد بیماری روان زاد جمعی در شاگردان کنسرت عامل اصلی تشخیص این بود که مشاهده ی شاگردان مبتلا به عوارض بیماری شاگردان دیگر را از راه سرمشق گیری به عوارض آنان گرفتار می کرد (اسمال (75)).
در اینجا برای پی بردن به چگونگی اختلالهای تن ریختی باید موارد زیر را نیز در نظر گرفت. نخست آنکه وجود نشانگان ممکن است دفاعی در برابر درماندگی در موقعیتهای دشوار باشند، دوم آنکه، وقتی ما دارای مسائل بدنی هستیم توجه و همدردی دوستان و بستگان همچون تقویت کننده هایی نسبت به کاهش اختلال و ناراحتی عمل می کنند. چنانکه، واکنشهای تبدیلی غالباً پس از چند ساعت یا چند روز بدون درمان به سبب توجه و همدردی دیگران از بین می روند.
اختلالهای گسستی

اختلالهای گسستی (76) معمولاً در پاسخ به فشارهای شدید در کارکرد یا انجام وظیفه ی خاص روانی شکاف و جدایی به وجود می آورند. این اختلالهای کمیاب غم انگیزند و اساس طرح فیلمها، کتابها و نمایشهای تلویزیونی را فراهم می آورند. اختلالهای گسستی مواردی مانند یادزدودگی گسستی (77)، گُمشدگی گسستی (78) و اختلال هویت گسستی (79) (چند شخصیتی) یا بحران هویت را شامل می شوند.
یادزدودگی گسستی

فرد مبتلا به یادزدودگی گسستی نمی تواند اطلاعات شخصی مهم خود را به یاد آورد. صدمه به حافظه بسیار گسترده تر از فراموشی معمولی است. رویداد آسیب زای آن، چنان است که بیشتر زندگی شخص و زمان را از گذشته تا به حال شامل می شود. یادزدودگی گسستی به طور ناگهانی رخ می دهد و به گنجینه ی اطلاعات جدید فرد تأثیر نمی گذارد، اما پیوسته آموخته هایش را از یاد می برد و نمی تواند آنها را به آسانی به یاد آورد.
بنا به یافته ها و دستاوردهای پزشکی یادزدودگی دارای علل بدنی است، مانند آسیب دیدگی مغزی یا مصرف زیاد الکل و یا یک بحران شدید عاطفی که به صورتهای مختلف در حافظه تأثیر می گذارند، به ویژه اگر تقویت حافظه به درستی انجام نشده باشد و یا آنکه آسیبهای روانی موجب آن شده باشند. برای بهتر پی بردن به چگونگی آن، رویداد زیر را مورد بررسی قرار می دهیم:
«خُسرو جوان 20 ساله ای است که به تازگی گواهی نامه رانندگی گرفته است. روزی چهار تن از دوستان صمیمی خود را دعوت می کند که با هم به گردش بروند. خسرو برای نشان دادن مهارت خود در جاده ی خارج از شهر به سرعت رانندگی می کند، اما متأسفانه در سر یک پیچ بسیار تند که مشرف به دره ی عمیقی است نمی تواند اتومبیل را کنترل کند در نتیجه واژگون می شود و پس از چند بار به شدت غلتیدن به ته دره سقوط می کند؛ دوستان او همه کشته می شوند، اما خود او که استخوانهای دست و پا و سینه اش شکسته شده بودند به وسیله ی گروه نجات به بیمارستان برده می شود و پس از ماهها درمان دچار یادزدودگی می شود.»
در این رویداد خسرو نه الکل مصرف کرده و نه به مغز او صدمه رسیده بود. به عقیده ی روان کاوان یادزدودگی او به سبب گریز از اضطرابی است که صحنه ی مرگ دوستان و مسئولیت او در این کار برایش فراهم آورده است.
روان شناسان یادزدودگی را دو گونه دانسته اند: یکی پیش گستر (80) و دیگری پس گستر (81). در یادزدودگی پیش گستر فرد نمی تواند خاطرات دراز مدت جدید را به یاد آورد، اما در یادزدودگی پس گستر فرد می تواند رویدادها و خاطرات جدید را به یاد آورد و قادر به یاد آوردن مطالب گذشته و پیش از حادثه نیست.
یکی دیگر از علل یادزدودگی نشانگان کورساکف (82) است که به واسطه ی کمبود مداوم ویتامین B1 و بر اثر نوشیدن زیاد نوشابه های الکلی پدید می آید. مبتلایان به این نشانگان یا عوارض در درجات مختلف یادزدودگی پس گستر قرار می گیرند. اما گرفتاری بیشتر آنان یادزدودگی پیش گستر است. این گونه افراد نام، خانواده، شغل و حتی محل زندگی خود را فراموش می کنند و اگر از آنان بپرسند امروز صبحانه چه خورده اند یا دیشب چه کرده اند نمی توانند پاسخ درستی بدهند، بلکه رخدادهای نامربوطی را از گذشته بیان می کنند.
بیماری آلزایمر (83) نیز که بیشتر در دوران پیری بروز می کند در ایجاد یادزدودگی نقش آفرین است. افرادی که گرفتار این بیماری می شوند در مراحل نخستین آن رویدادهای گذشته ی دور خود را به یاد می آورند، اما قادر به یاد آوردن اطلاعات جدید نیستند. به عقیده ی اسکوایر (84) وقتی سلولهای مغزی نتوانند استیلکولین (85) ایجاد کنند کمبود آن موجب یادزدودگی می شوند و هرچه استیلکولین کمتر تولید گردد میزان یادزدودگی بیشتر خواهد بود. باید توجه داشت که استیلکولین که یک انتقال دهنده ی عصبی است در بسیاری از سیناپسها (86) در سراسر بدن دیده می شود.
گمشدگی گسستی

یکی از نامعمولترین و کمیاب ترین اختلالهای گسستی گمشدگی گسستی است که به آن گمشدگی روان زاد (87) نیز گفته می شود. این بیماری به عنوان دفاعی از اضطراب یا گریزی از رویداد آسیب رسان مطرح می شود. کسی که گرفتار گمشدگی گسستی است علاقه دارد محل سکونت خود را ترک گوید و به مسافرتهای مختلف بپردازد، زیرا یک محل ثابت برای او محیطی رنج آور و غم انگیز است. به این جهت می کوشد در شهرهای دور افتاده با هویتی جدید و بدون هیچ خاطره ای از زندگی گذشته اقامت کند. بهبود غالباً ناگهانی است و از هویت گذشته ی خود آگاهی می یابد، اما از حالت دوران گمشدگی و هویت دوم خود هیچ گونه اطلاعی ندارد. نوع معمول آن سرگردانی و گریز از بدبختی و مصیبت است.
اختلال هویّت گسستی

گاهی به افرادی برمی خوریم که به جای یک شخصیت معین دارای دو یا چند شخصیت متفاوت می شوند چنین شخصی در هر وضع و موقعیتی به صورت خاصی می اندیشد یا رفتار می کند. روان شناسان این پدیده را اختلال هویت گسستی (88) نامیده اند.
اختلال هویت گسستی در اکثر موارد با تجربه های ناگوار در دوره های نخستین کودکی ارتباط پیدا می کند. زیرا کودکان آمادگیهای لازم را برای مقابله با حوادث ناگوار مختلف ندارند، به ویژه اگر به آنان تجاوز شود. به این طریق است که شخصیت کودک دچار چندگونگی می شود. گرچه گزارش شده که گاهی تعدد شخصیت در یک نفر ممکن است به 100 گونه برسد، اما به طور معمول از چهار نوع بیشتر تجاوز نمی کند.
شخصیتها در اختلال هویت گسستی غالباً در تضاد شدید به سر می برند. مستر هاید و دکتر جکیل یکی از آن نمونه هاست که دو شخصیت متضاد را نشان می دهد. به عقیده ی نظریه پردازان روان پویایی، شخصیت چندگانه از آسیبهای نخستین دوران زندگی مانند تنبیه بدنی و تجاوز جنسی پدید می آید. به نظر آنان بیمارانی که دارای این نوع اختلال هستند قربانیان فرایندهای ناهشیاری می شوند که وقتی با خاستگاه تهدید و فشار روبه رو می شوند ناگهان این عارضه به آنان دست می دهد. اسپانوس و همکاران (89) برخلاف این نظر عقیده دارند که بروز بیماریهای چند شخصیتی یک نقش آموختنی است. یعنی بیمار چند شخصیتی آموخته است که در هر موقعیت یا مناسبتی چه شخصیتی بیشتر مورد اهمیت دیگران قرار می گیرد و او این نقش را در آنجا بازی می کند. این آموزش، به ویژه اگر از سوی درمانگران تجویز شده باشد از شدت بیشتر برخوردار است. نمودار [1] خلاصه ای از اختلالهای تن ریختی و گسستی را نشان می دهد.
اختلالهای خُلقی

اختلالهای خُلقی (90) به آن گونه حالتهای روانی گفته می شود که به میزانهای مختلف هیجانی و عاطفی در افسردگیهای یک قطبی و اختلالهای دو قطبی مشاهده می گردد. گاهی اتفاق می افتد که انسان یک روز بسیار شاد و خرم و روز دیگر غمگین و افسرده است. اما اگر هر یک از این حالتها به طور روز افزون و پایدار ادامه یابد آن را اختلالهای خُلقی می نامند. این اختلالها ممکن است همانند یک پیوستار یا زنجیره ای از حالتهای افسردگی بسیار شدید تا سرخوشی افسارگسیخته دیده شوند. شکلهای ملایمتر این اختلالها را افسرده خویی (91) و ادواری خویی (92) نامیده اند. در اینجا به بحث و بررسی افسردگی یک قطبی و دو قطبی (93) می پردازیم که بیانگر حد اعلای این اختلالهاست.
منبع :rasekhoon

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *