چه كسي به فقرا روزي ميدهد؟
در روزگار بودا، هندوستان دچار قحطي و گرسنگي شد. باران نميباريد؛ درختان خشك و بيثمر شده بودند؛ گاوها و گوسفندان چيزي براي خوردن نداشتند و مردم با فقر و گرسنگي دست و پنچه نرم ميكردند.
بودا که از اين شرايط غمانگيز به تنگ آمده بود، از تمام ثروتمندان و توانگران امپراطوري خواست تا براي كمك به مردم فقير و گرسنه گردهم آيند. آيا وظيفه انساني آنهاحكم نميكرد كه غذاي اضافي خود را با مردم گرسنه تقسيم كنند؟
تمام ثروتمندان و حتي پادشاه و وزراي او در اين گردهمايي شركت داشتند. مردم عادي نيز آمده بودند تا ببينند كه چه تصميمي در مورد آنها گرفته ميشود.
بودا شروع به سخنراني كرد: «پادشاه و ثروتمندان اين سرزمين، به اطراف خود نگاه كنيد و شرايط رقتبار مردم بيچاره را ببينيد! به عنوان انسان وظيفه داريد كه با آنها همدردي كنيد و در اين شرايط سخت و دشوار به ياري آنها بشتابيد!»
پادشاه، وزراي او و ديگر ثروتمندان به يكديگر نگاه ميكردند. هيچكس كمك نميكرد و حتي حرفي هم نميزند؛ گويي اين وظيفه ماموتها بود كه به مردم گرسنه كمك كنند. آنها به هيچ وجه حاضر نبودند كه ثروت و دارايي ارزشمند خود را در چنين راهي مصرف كنند. سكوت مرگباري بر جلسه حكم فرما شد.
يك پيرزن بسيار نحيف و لاغر از بين جمعيت بيرون آمد كه نه لباس مناسبي داشت و نه كفشي بر پا.
او نزد بودا آمد و گفت: «من مسئوليت غذاي اين مردم را به عهده ميگيرم».
لحظاتي سكوت بر جلسه حكم فرما شد و سپس همه شروع به خنده كردند.
پيرزني كه به نظر ميرسيد، مدتها است چيزي نخورده، ميخواست جمعيت انبوهي را سير كند! چطور چنين چيزي امكانپذير بود؟
مردم به او گفتند: «اكنون زمان شوخي و مزاح نيست! كنار بايست تا بزرگان فكري به حال مردم گرسنه بكنند».
پيرزن فقير گفت: «ثروتمندان و توانگران هرگز به ما درماندگان و فقرا كمك نخواهند كرد؛ اما من به عنوان يك فقير ميتوانم به در خانهها بروم و غذاي زيادي براي شما تهيه كنم و از اين كار لذت ببرم!»
جهان پر از انسانهاي ثروتمند و توانگر است اما آنچه به آن نيازمنديم خادم مردم فقير و بيچاره است. ما تشنه قدرت نميخواهيم، بلكه تشنه خدمت ميخواهيم.
منبع " کتاب غذای روح 2 با ترجمه دکتر آرام "
انتشارات تجسم خلاق
www.aram24.ir