یافتن کودک درونم

یافتن کودک درونم
پنجاه سالگی مرحله مهمی از عمرم بود:زمانی تا مکث کنم و در آینه گذشته،به پنج دهه از دگرگونیهای جهان بنگرم.در این آینه سه جنگ عمده را می بینم،درمانی برای فلج اطفال،تولد تلویزیون و کامپیوتر،ظهور وسقوط استبدادگران،ترور یکی از رییس جمهوران آمریکا،فرود انسان بر روی ماه،بنا کردن و از هم فرو پاشیدن دیوار برلین.

نخست خودم را به شکل کودکی نوپا و تابان می بینم،با گونه هایی گلگون که در آغوش مادر بزرگم نشسته ام. آنگاه دخترکی خردسال و هیجان زده که همراه پدرم که تدوین کننده صدا است،از صحنه های صدابرداری استودیوی مترو گلدین مایر دیدن می کنم.و آنوقت دختری دبیرستانی که روپوش پوشیده و قواعد و احکام محدو صاحب منصبان مدرسه را تاب می آورد. و دست آخر،نوجوانی که محض کلاسهای هنر دو روز تعطیل آخر هفته زنده است:جایی که استعدادهایم می توانستند در آن بشکفند و ببالند.

گویی هر دهه پس از آن،موضوع و رنگ و بوی خاص خود را داشت. سالهای دهه 1950،سالهای تکمیل دانشکده و کسب مدرک در رشته هنر بود.سالهای دهه 1960،زمان ازدواج و تشکیل خانواده و توفیق در هنر.در سطوح وسیعتراین سالها به موضوع حقوق بشر اختصاص داشت. خودم نیز برای پیکار با فقر همکاری می کردم.در پایان این دهه ،جنبش زنان به طور کامل آغاز شد. من نیز مانند بسیاری از خواهرانم چندین نقش رابر عهده داشتم:همسر و مادر و هنرمند و مربی.

اما ناگاه روزی در آغاز دهه 1970،همه چیز از هم فرو پاشید. شاید این دهه می بایست برای من،دهه بحرانهای شخصی باشد:از هم گسستن زندگی زناشویی ام و برهم خوردن شراکت شغلی ام و پایان زندگی زناشویی پدر و مادرم و رویارویی با مرضی مهلک و تغییری بنیادی در حرفه و شیوه زندگیم . هنگامی که زندگی زناشویی ده ساله ام ناگاه در ژانویه 1970 از هم فرو پاشید،ابدا آمادگیش را نداشتم. زندگی سریع و شتابناک فرصتی برایم باقی نگذاشته بود تا به کودک آسیب پذیر درون و به قلبم گوش بسپرم . موفقیت ،مرا به بیرون کشانده بود.برای کودک درونم _آن بخش عاطفی وجودمان که نیاز به حمایت و مراقبت دارد_و آرزومند بازی و اکتشاف و استراحت است و “بودن محض”را به توفیق ترجیح می دهد، زندگی عمومی بسیار دشوار است. سه سال پس از طلاقم،به علت فشارهای ناشی از حرفه ام و سرپرستی از کودکانم به تنهایی،سلامتم دچار بحرانهای شدیدی شد. مرضی مهلک که بر”کولاژن”یا بافت همبند بدن تاثیر می گذاشت.

پس از یک رشته درمانهی نادرست در کلینیکی که در آنجا مداوا می شدم،در جستجوی سایر راهای شفا برآمدم.بی خبر از این که قدرتمندترین ابزار شفا مقابلم قرار داشت. همچنان که در دفتر خاطرات روزانه ام می نوشتم و نقاشی می کردم_از آغاز بیماری ام این کار را شروع کرده بودم_دریافتم که نگارش احساسهایم عملا کمکم می کرد که از نظر جسمی و عاطفی احساس بهتری داشته باشم. مقدر بود که این کشف ،سرانجام مرا به عنوان درمانگر و نویسنده به سوی حرفه تازه”هنر درمانی”رهنمون شود.اگرچه هنگامی که در دفتر خاطراتم می نوشتم،تنها برای ادامه بقایم می کوشیدم.

بینشهایی که از این شیوه نگارش و نقاشی که بسیار ژرف و شخصی بود به دست آوردم،مرا بر آن داشت که به جستجوی روان درمانی بروم. و در آنجا بود که برای نخستین با از حضور کودک درونم آگاه شدم: از کودکی آسیب پذیر و با احساس و خود انگیخته و خویشتنی خلاق که گریه کنان می خواست صدای خود را به گوشم برساند.کودکی که زیر نقاب “بالغی”که برچهره نهاده بودم،پنهان و محبوس شده بود و می خواست نایان و آزاد شود. و تنها راهی که برای جلب توجهم می شناخت مرضی مهلک بود تا به درون بروم و به نیازهایش گوش فرا دهم. از طریق ایفای نقشهای گوناگون به شیوه “گشتالت درمانی”ِ و نوشتن خاطرات روزانه و نقاشی با هر دو دست،با این کودک واقعی که در درونم _در جسم و احساسها و شهودم _زندگی می کند و فهم و ادراک و حیاتی تازه را برایم به ارمغان آورده است آشنا شدم.

جان این کودک درون، در سراسر صفحات این کتاب با شما سخن می گوید.و همین جان از شما می خواهد که خود راستین خویش را بیابید و حرمتش نهید.خودتان پدر ومادر مهرآمیز خویشتن باشید و همه جنبه های زندگیتان را شفا بخشید. زیرا کلید انس و الفت در روابط و تندرستی و شادابی و شور نشاط و خلاقیت در کار،جملگی در دست کودک درون. داشتن یک کودک درون فعال و سالم،بهترین نوع پیشگیری از فرسایش و بیماری است. زیرا او منشا شوخی و بازی و شعف و جوانی_و خلاصه،چاشنی زندگی _است.وقتی به کودک درون اجازه داده شود که خودش باشد و در دلتان خانه کند،می تواند شما را به سوی سرچشمه حکمت و شادمانی نامحدو هدایت بکشاند.
منبع :abli2.persianblog

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *