ذن، فرهنگ و هنر ژاپن
هنر ذن تجربهی لحظهی بی خودی و بی عملی است، کمال عمل و ناهنر است. هنر ژاپنی در تداوم سنتی پایدار، نقش فراگیر خود را تا کنون حفظ کرده است. ژاپنی ها که در متمدن ساختن خویش نقشی فعال داشته اند، همه چیز را از غربال ذهنی ژاپنی میگذراندهاند. ژاپن به عنوان یک تمدن شرقی به طور طبیعی وارد دوران تجدد(مدرنیته) شده است بدون این که ازسنت هایش بریده باشد.
سنت های پویای ژاپن مبتنی بر یک فرهنگ با ساختار ترکیبی و متکی بر بینشی کل نگر و وحدت گرا است. هنر ژاپنی در دوران تجدد از سنت خود منقطع نشده است بلکه به صورتی پویا همواره از درون نو می شود و جریان و سیلان خود را در زمان ادامه می دهد، هنر ژاپنی یک جریان تداوم و بسيط است که تظاهرات آن در صورت هستی کثیر، متحد یا متناقض همه حکایتگر معنایی درونی و وحدتی ذاتی اند.
هنر ژاپنی یک جریان ظهور است مرتبه ای متعالی از آفرینش انسانی که ناشی از درون بینی و شهود است. به همین سیاق دریافت و فهم آن نیز مستلزم دست یافتن به شناختی شهودی است. هنر – ناهنر بیش از آن که آموختنی باشد دریافتنی است.
مقدمه :
هنر و معماری امروز زاپن به علت پویایی، تحول و نو شدن در بستر سنتی خود و عدم انتقاع از ریشه های تاریخیاش، عالوه بر جذابیتی که نزد جوامع غربی دارد، برای آن دسته از جوامع شرقی صاحب تمدن و فرهنگ
کهن نیز که امروزه دچار گسیختگی فرهنگی هستند، می تواند تأمل برانگیزو آموزنده باشد. تمدن ژآپن که حدود هزار سال از تمدن ایران جوان تر است، به علت وضعیت جغرافیایی ـ ساختار جزیره ای آنت و بعد مسافت نسبت به تمدن های باستانی توانسته است نوعی انزوای تاریخی را تجربه کند ک زمینه ساز انسجا و تداوم فرهنگی آن گردیده است. وضعیتی کاملاً مغایر با وضعیت تمدن ایران که از آغاز در مواجهه دائم و تبادل فرهنگی با سایر اقوام و فرهنگ ها بوده است. رمز انسجام و تداوم فرهنگی ژاپن تا دوران معاصر را می توان در ساختار فرهنگی جستجو کرد که وجه مشخصهی آن عدم بریدن از سنت است، درعین پذیرش تجدد(مدرنیته).
در یک چنین پیوستگی فرهنگی، هنرهای ژاپنی در عین کوشش های همیشگی برای نو شدن، از ویژگی بارز انسجام و تداوم و حفظ ساختار سنتی برخوردارند، آن چیزی که امروزه موضوع بحث هنرشناسان ژاپنی و حتی غربی است.
موضوع بحث این مقاله هنر ژاپنی و چرایی و چگونگی پیوستگی آن باسنت است که نیازمند ورود به یک زمینهی شناخت شناسی ویژه و مغایر با مباحث علمی است. نوع خاص شناخت شناسی در فرهنگ ژاپنت که منشاء ظهور و عامل رشد همهی هنرهای ژاپنی در طول تاریخ بوده است. نوعی شناخت شهودی که تبلور آن در مکتب ترکیبی ذن است.
مقاله با موضوع تعریف هنر در سنت ژاپنی درسنت ژآپنی آغاز می شود و سپس برای روشن تر شدن این تعریف وارد یک بحث مقدماتی در واژه شناسی و تأویل اصطلاحاتی چون تمدن، فرهنگ، سنت، اساطیر، رمز و راز و هنر می شود. آن گاه با بازکردن رابطهی هنر با فرهنگ، کوشش می شود تا هنر ژاپنی در بستر فرهنگی آن بازشناخته شود. دراین بخش تأثیر دیدگاه ذن درساختار فرهنگ و سنت ژاپنی و نقش ان در هنر های ژاپنی مورد بررسی قرار می گیرد تا شاید راهی به سوی شناخت چنینی این هنرها برداشته شود.
بخش اول
هنر در سنت ژاپنی :
آن چه امروزه به عنوان هنز ژاپ می شناسیم و آن را در قالب هنرهای تجسمی، هنرهای نمایشی، هنرهای رزمی و هنرهای… طبقه بندی می کنیم، در سنت ژاپنی تامیتی یکپارچه با زندگی فرد و جامعه است که در کلیت زمان و مکان جریان دارد
هنرهای به ظاهر متناقض ژاپنی اعم از نقاشی و گل آرایی تا هنرهای رزمی، از معماری و شهر سازی تا مراسم چای از معماری و شهر سازی تا مراسم چای، همه در ساختار کل نگر و وحدت گرای مکتب ذن بسط یافته اند.
هنر ژاپنی ذاتی زندگی است و همچون آفرینش با انبساط ( Extentioد) نسبت دارد.از این رو آغاز و پایانی ندارد. یک جریان تداوم و بسط زندگی است. هنر از دیدگاه ژاپنی، نمود کمال عمل (بسط زندگی درهرم هستی) به شمار می رود.
واژه شناسی وتأویل مفهاهیم
به قصد آمادهکردن زمینه برای درک هنر ژاپنی که در یک ساختار سنتی متعلق به فرهنگی کهن به گونه ای پویا به دنیای متجدد پیوسته است. از واژه شناسی و تأویل معانی و ریشه های واژه ها کمک می گیریم تا برخی مفاهیم کلیدی مرتبط با هنر و ارتباط ساختاری ما بین آن را، آن گونه که بشر طی هزاران سال ادراک می کرده است، درمی یابیم.
از این رهگذر و درپی مروری بر شناخت شناسی شهودی جاری در فرهنگ ژاپن، زمینه را برای آشنایی با هنر ژاپنی آماده می کنیم. هنری که دارای ویژگی های انسجام، مانایی و پویایی است
تمدن، فرهنگ، سنت، اسطوره، رمز و راز ـ هنر
1 ـ تمدن: تمدن یاcivilization، در زبان های مختلف ریشه در واژه هایی دارد که از آن ها به شهر یاد می کنیم. از این رو تمدن با شکل گیری ساختار مدنی جوامع پیوند دارد.
غالب فرهنگ های باستانی تأمل به معنای رمزی و ابعاد معنوی برای شهر بوده اند. از یک دیدگاه فرهنگ های باستانی(سنتی) شهر و شهرنشینی و شهروندی نسبت عالم صغیر است به عالم کبیر.
به عبارت دیگر تمدن مترادف است با استقرار و آرام گرفتن روح اعظم درمادهی اولی، در این معنا، شهر و شهروند و شهروندی وحدت دارند، عالم خانهی خدا است و او آن را پر کرده است در حالی که محیط بر آن است.
شهر الهی، صورت مثالی هر شهر و تمدن است و انسان(شهروند)، شهر و تمدن در وحدتی درونی عالم صغیر و برگرفته از الگوی شهر الهی(عالم کبیر) است. شهروندی و تمدن دراین معنا یک تجربهی وجودی(آفاقی ـانفسی) است و با امر قدسی مرتبط است.
نسبت فرهنگ و تمدن در یک رابطهی طولی به سان نسبت روح و کالبد است. دراین ساختار یکپارچه هر گاه اتصال روح و کالبد دچار خدشه شود، ساختار به هم ریخته، تمدن مسخ یا کلاً نابود می شود.
2ـ فرهنگ: فرهنگ در زبان های غربی از ریشه لاتینی cultus ارزشی متعالی دارد، در دوران باستان cultureبه معنای پروراندن، رشد و تربیت بوده است. که با برداشتن امروزی از فرهنگ که به دستاوردها و مظاهر تمدن می پردازد متفاوت است.
فرهنگ در سنت غربی به علت رابطه ای که با معنای پرورش داشته از معنایی متعالی برخوردار بوده است که مراتب تربیت را از عالم خاک تا عالم نفس و عالم عقل شامل می شده است.
درفارسی نیز واژه فرهنگ از بن فر با فرهیختن و فرهیختگی هم ریشه است از بار معنایی تعالی جویانه برخوردار است و با ادب، خرد وری و فرزانگی مترادف است.
فرهنگ به این معنا مجموعهی دستاوردهای خردورزانهی جوامع بشری است که به کمک سنت ـ که خصلتی آموزشی و انتقالی دارد. به مثابه جان و نیروی حیاتی درتمدن استقرار و جریان دارد.
از دیدگاه دین مدار(سنتی) فرهنگ و تمدن، فرهنگ و تمدن فطری جوامع بشری اندو رابطهی آن ها دریک سلسله مراتب طولی قابل تبیین است، همچون روح و کالبد در وحدت یک ساختار زنده.
بنابراین و به تعبیر کوماراسوامی: دستائوردهای فرهنگی جوامع سنتی که واجد ارزش های پایدارند، از آِیین های رمز و رازی تا حماسه ها و فولکور… تا تولیدات دستی، از ویژگی خاصی برخوردارند که بیانگر حرکت تعالی جویانهی آنها است.
3 ـ سنت (Tradition ): ترادیسیون در زبان های غربی از ریشهی لاتینی tra+dere به معنی فرادهش و انتقال است و سنت در اسلام به سنت پیامبر که منشاء آن قران است و باید در بین مسلمانان فراگیر باشد بر می گردد.
سنت مشخصهی وجودی انسان است که در نسل ها تداوم پیدا می کند، به قدمت خود انسان و واجد قوهی سرمدی است و در کل هر تمدن اثر می گذارد… جدای از دین سنت و انسان در طوبل صدها هزار سال زندگی بر روی زمین نگرشی سنتی داشته است.
انتقال و مانایی( بسط) خصلت سنت است که ساختاری آموزشی دارد. سنت با ساختار آموزشی و پرورشی که دارد ارزش های مانا، قابل انتقال و تداوم یک فرهنگ را بسط می دهد و به نسل های بعد منتقل می یابد.
سنت، فرایندمستمر انتقال و فرادهش یک تجربهی وجودی و فراآگاهانه است که درقالب دستاوردهای ارزشی و فضایل انسانی در نسل هاتداوم می یابد.
انسان سنتی در یک تجربهی درونی ساخت های وجودی عالم را می پیمایدو رابطهی انسان خاکی و عالم قدسی را در این سلسله مراتب می توان جستجو کرد.
درجوامع سنتی دانش ها از نوع حمت و متصل به سرچشمهی وحی و الهام یا کشف و شهود بوده و در یک فرادهش مداوم، درصورت آیین ها، متون مقدس، افسانه ها و دست ساخت ها از نسلی به نسل دیگر انتقال می یافته است. صورت هایی که بیان رمزی یک فرایند کمال جویانه و نوعی بیان مذهبی بوده اند… و در فرایند نقل وانتقال خود، امکان تنوع و تکثر داشته اما متاءثر از کهن الگوها ساختاری منسجم داشته اند.
4 ـ اسطوره، رمز و راز: اگر فرهنگ را به معنایی که ذکر آن رفت، امری بدانیم که اصولاً با سطوح عالیتر آگاهی و خرد انسان چه در حوزهی فردی چه جمعی سر و کار دارد. می توان چنین اسنباط کردکه دستاوردهی خردورزانهی بشری از فلسفه و علم تا ادبیات و هنر اجزای یک کلیت منسجم بوده اند که وجهی حکمی (مذهبی) داشته و از یک اصل و مبنای معنوی سرچمشه می گرفته و در صورت های مختلف ظهور می کرده است. دراین میان اسطوره، یکی از صور بیان مذهبی بوده است. اسطوره در فرایند تفکر جمعی جوامع باستانی بیانی از حقیقت مطلق است زیرا تاریخ مقدس را بازگو می کند. الهامی ورا انسانی کمه در طلوع زمان برزگ (زمان مقدس سرآغاز) روی داده است.
انسان باستانی در فراسوی سطح آگاهی محسوس دریافتی فراآگاهانه از حقای هستی و آفرینش داشته که آن را در قالبی سخنورانه و رمزی به صورت افسانه های خدایان و دستان آفرینش بیان میکرده است.
در فارسی اساطیر معادلMythology از ریشه یونانیMuthos به معنی سخن و سخنوری است که با Logos به معنی سخن و سخنوری است که با Logosبه معنی کلام که عامل ایجاد بحث است متفاوت است. mythos=muthos
بیان ویژه ای ازیک حقیقت ثابت است که فهمیدنی است نه استدلالی، میتولوژی هم به معنی اسطوره شناسی و هم معادل اساطیر یعنی مجموعهی افسانه های مذهبی، قهرمانی، نمادین( سمبولیک) و تاریخی و سنت های روایی است که از دیدگاه حکمی بیانگر کمال تفکر هستی شناختی بشر است. اسطوره بیان شیوه بودن در جهان است. و ازآن جاکه زبان رمز دارد، ره یافتن به حقایق آن در زمانهی ما دشوار است، اما در فرهنگ مانایرانیالن این معنا آشکار است چنان که حکیم ابوالقاسم فردوسی در منظومهی اساطیری ـ حماسی شاهنامه به آن اشاره دارد:
تو این ر دروغ و فسانه مخوان
به یکسان سخن در زمانه مدان
از او هرچه اندر خوردبا خرد
دگر ره سوی رمز و معنی برد
در اساطیر با ترکیب هایی روبرو هستیم با ساختاری کلی براساس روابط اصیل بین اجزایشان که همگی اجزای یکپارچهی یک واقعیت هستند. غرابت پدیده ها در اسطوره به علت زبان رمزی آن است و فراغت آنها از قید امکان یا عدم امکان تاریخی. مظهر یک صورت متعالی( کهن الگو ) برحسب قوانین هستی شناختی است. درواقع رمز به نوعی عین همان چیزیست که بیان می دارد.
اسطوره بیان رمزی از امر قدسی و خلقت است که در قالب سخنوری و داستان ظاهر می شود و چنان که از معنا و ساختار آن بر میآید، بحثی نیست بلکه فهمیدنی است. و چون با اصول ثابت مذهبی پیوند دارد به مثابهی یک الگوی متعالی برای کارهای انسانی است. کلمات در اسطوره که بیان امر قدسی است با کلمات عادی متفاوتند و از یک قدرت خاص هدایتگرانه برخوردارانه هستند. اسطوره یکی از سه شکل بیان مذهبی(1- متون و داستان ها، 2- اعمال و مناسک، 3- اشیاء و اماکن) است و به جهت بیان کلامی اش رمز و رازهای مناسک یا اشیاء و اماکن برد. این سه بیان مذهبی رابطه ای درونی دارند که درامر رمز گشایی به یاری یکدیگر بر می خیزند و پیوند بین آنها کلیت مذهب است. این سه بیان رمزی در تفکر جمعی هر جامعه ای عامل پیوند= religion (از (religare
اجزای جامعه و نیز پیوند مجدد بشر با منشاء هستی بوده اند.
5 ـ راز و آموزی : در جوامع باستانی، مناسک و آداب رمز و رازی ورود به آِین یا مسلک (رازآموزی= myslery)
(شاید هم ریشه باmute به معنی گنگ) نیز به نوعی با پیدایش کیهان و زمان قدسی پیوند دارند، دراین جا اسطوره از صورت روایی خود خارج شده در قالب اعمال و مناسک تجلی می یابد که زمینهی ورود به مذهب و آیین است.
تکرار دوره ای و اجباری مناسک بیانگر تمایلی است که انسان های باستانی به حفظ خود در فضای مقدس پیدایش کیهان داشته اند.
6 ـ رمز پردازی( سمبولیزم): رمز پردازی رایحهی حیاتی، جان و دم واقعی هر مذهب در قلب انسان جای میگیرد.
انسان در مراتب هبوط خود مرتتنب دور شدن از اصل و معنا را طی می کند و به تعبیر افلاطون دچار فراموشی و نسیان می شود، اما سمبل ها عامل تذکر و یادآوری آن معانی اصیل(ایده eidos=) هستند. رمز پردازی در جوامع کهن امری است با هنر نسبت دارد: متون مقدسُ، حماسه ها، فولکور، مراسم آیینی و حتی تولیدات دستی و آثار معماری در جامعهی سنتی بیانی سمبلیک دارند و هنگی هنر اصل هستند.
7- هنر: هنر نمود خلاقیت بشری است، هنر اصل پیوند درونی با مذهب داشته و جوهر داشته و جوهر همهی صورت های بیان مذهبی بوده است . کمال اعمال انسانی به نیت قرب و وصل به صورت آداب و مناسک، اساطیر،دست ساخته ها و … متجلی می شده و صورت های مختلفی ازهنر پدید می آورده است. هنر اساساً صورت است… و هر صورت محمل مبلغی از کیفیت وجود است هنر سنتی یا هنر اصل، بیان محسوس و ملموس تجربهی امر قدسی اش تمثل دارد: هنر مقدس مبتنی بر آِیین رمزی است… و رمز مظهر صورت مثالی (کهن الگو= نقشازلی) است.
از آن روی که میان صورت و روح تمثل و تشابه است، این تمثل تبیین کنندهی زیبایی درهنر سنتی(هنر مقدس) است، به مصداق ایه شریفهی:الله جمیل و یحب الجمال:
هنر در غرب از واژه یونانی arete، به معنای فضیلت و کمال است و کمال در دستاوردهای انسانی هرگاه به قصد قرب به معنا باشد، همان هنر مقدس یا هنر اصل است . در فرهنگ ایرانی هم به گواهی شاهنامه و نیز ادبیات عرفانی هنر معنای کمال عمل و فضیلت را داشته است و از تمام نیکی ها و قهرمانیها وخردورزیها با واژهی هنر یاد می شده است.
درفرهنگ بودایی و ذن، هنر همان کمال عمل و یا به تعبیر بودا عمل دست است که راه را به سوی رستگاری باز می کند. در آِِیین بودا، سلوک درجهت دست یافتن به فضیلت انسان است و راهی که پیموده می شود اصطلاحاً راه بودا نامیده شده است. راه رستگاری بودایی طریق معرفت و راه رستگاری فرد و جامعه است، از فرد و در فرد آغاز می شود و درجامعه تسری پیدا می کند دستاوردهایی که از این سلوک عاید جامعه می شود همگی هنر به شمار می رود، که درصورت های متنوع در سنتی منسجم، از نسلی به نسل دیگر منتقل می گردد و تا زمانی که از معانی ماورایی(قدسی) خود تهی نشده است، درآن گسیختگی و تشتت پدید نمی آِید و انسجام و استمرار خود را حفظمی کند.
جمع بندی بخش اول: رابطه هنر و فرهنگ
اگر بپذیریم که فرهنگ مجموعهی آیین ها، آداب و مناسک و محصولات فکری و عملی انسان در رابطه اش با هستی و براساس باورهای هستی شناسانهی او در یک ساختار اجتماعی(تمدن) است، بنابراین پدیده ای ذاتی جامعه است و هنر فراگیر ترین اجزای آن است. اولاً ذاتی بشر و ثانیاً عملی تعالی جویانه است و به علت رابطهی درونی که با افراد برقرار می کند، به نسبت ظرفیتشان در آن ها نفوذ وتأثیر دارد از این روی برخلاف سایر پدیدههای فرهنگی چون علم فلسفه و…، علی رغم عمق معنایی و ارتباط های فراحسی که با افراد برقرار می کند، محسوس ترین، ملموس ترین و فراگیر ترین اجزای فرهنگ است.
هنر برحسب زمینهی فرهنگی که در آن پدید می آید می تواند دارای انسجام و استمرار باشد و یا دچار گسیختگی و تشتت گردد. اگر در فرهنگی انشقاق بین امر قدسی و غیر قدسی پدید آید، هنر نیز دو شقه شده و هنر مقدس و هنر غیرمقدس در مقابل هم قرار می گیرند، در فرهنگ هایی که از خاصیت استمرار خود خارج می شوند وسنت(فرادهش) درآن ها متوقف می گردد، هنر مقدس نیزکه خاصیت تداوم و فراگیری دارد از عرصه رانده و به تدریج محو می شود و میدان برای آن چه هنر دنیوی می نامیم باز می گردد و مفاهیم جدیدی چون هنر برای هنر و یا هنرمند (به جای استاد) ، نوآوری، تنوع طلبی و کثرت گرایی، ظهور می کنند و بین مردم عادی و زندگی روزمرهشان با هنر فاصله می اندازد. هنر دنیوی، گذرا و تابع سلیقه های مقطعی و گروهی است که پرداختن به صورت و معنایی تهی کرده است. اما هنر مقدس درآن واحد دارای دو بعد بیرونی و درونی است وهمزمان از طریق صورت و معنای خود ا مخاطب ارتباط برقرار می کند، از این روی هم بسیار محسوس و ملموس است و هم باطنی و الهی است و بنابراین فراگیر و مستمر است و نه گذرا و سلیقه ای یا(موزه ای و نمایشگاهی)، در فرهنگ های سنتی ذهنیتی دوگانه اندیش وجود ندارد، درآن جا فرهنگ های سنتی ذهنیتی دوگانه اندیش وجود ندارد، در آن جا هنر فی نفسه نمی تواند دو شقه شود و قدس ین و غیر قدسی باشد.
هنرذن: از قوه به فعل درآمدن معنا، و ناشی از یک تجربهی عملی باطنی است. در ذن و فرهنگ ژاپنی تجربهی عملیexperience)) و بیان معنا(expression) یک چیز است، چنانکه گفته میشود: هنر ذن یک رویداد کنترل شده است. رویداد(واقعه،تقدیر)پدیدهای با منشاء درونی است که با تجربهی عملی انسان که وجه بیرونی دارد وحدت یافته در قالب هنر عینیت مییابد، هنر نمود معنایی ازلی و باطنی است که به کنترل درآمده تا بتواند صورتی عینی پیدا کند. هنر ذن تجربهی وحدت با نیروهای ماورایی و انرژی های معنوی است که محرک خلاقیت هستند و چون با خلق و آفرینش تناظر دارد زیبا است.
هنر و انرژی های معنوی: سرچشمهی جوشش هنر و کمال عمل یک جریان ابدی انرژی های معنوی است. هنر ذن از یک سرچشمهی لایزال میجوشد و در جریان زندگی، پایانی بر آن متصور نیست. غایت این تجربهی نیروانا و توقف جریان زندگی است، بنابراین هنر یک کار درونی به سوی مقصد نهایی است که هیچ گاه هنرمند را رها نمیکند و هنرمند نیز آن را به پایان نمیرساند. رمز تنوعپذیری و تحول در سنت هنری ذن، آن است که همراه با جریان زندگی تداوم دارد و به علت منشاء یگانه و خصلت وحدتگرا، علی رغم تنوع صورتها انسجام سنتی و وحدت درونی خود را حفظ کردهاست.
صورت های هنر ذن، گوناگون و متعدد، به عدد همهی چیزهای زندگی است. هنر ذن به جهت نمایش دادن طبیعت و واقعیت تجلی بیرونی عمل طبیعی است که از درون میجوشد و نتیجهی تعامل درونی انسان و جهان بیرونی است و هدفی در قالب زمان و مکان ندارد بلکه سلوکی است در راه نیل به واقعیت غایی، بنابراین عجیب نیست اگر موضوع های مورد علاقهی هنرمندان ذن چیزهایی هستند که ما آن ها را طبیعی، واقعی، دنیایی و عادی مینامیم در عین حال که انتزاعی و غیر واقعی مینمایند.
واقعیت هنر ذن، ظهور بی عملی، است. عمل در ذن، تحقق خود به عنوان یک واقعیت است. هر عملی در زندگی اگر با تأمل و حالتی از درونی شدن انجام گیرد گامی به سوی تحقق خود و کمال عمل است که هنر زندگی است. هرگاه اعمال زندگی رو به سوی کمال داشته باشد، هنر از درون میجوشد، خود به خود، همچون رویش گیاه، که رمز خلاقیت و آفرینش در فرهنگ شرقی است.
هنر طبیعت گرایی ذن به هیچ وجه در پی تقلید طبیعت نیست. ذن بر اساس رابطهی درونی که با طبیعت برقرار میکند نگاهی ویژه به آن دارد که از نوع نگاه ابژکتیو در هنر طبیعت گرایی غربی بسیار فاصله دارد. هنر ذن: با این که هرگز پا را از عرصهی زندگی بیرون نمیگذارد، اما چیزی در خود دارد که آن را از صحنهی پلشتی و بیقراری این جهان دور نگاه می دارد و آن تغییر دیدگاه است. این تغییر دیدگاه خود هنر زندگی است.
دیدگاه ویژه و خلاقیت هنری ذن: تغییر دیدگاه در بودیسم وذن با توسعه آناتا یعنی رهایش از استبداد من و رسیدن به خود میسر میشود. ضمن توجه عمیق به Dukkha ) رنج) و باور به Annicca(ناپایداری)، این حقیقت آشکار میشود که میتوان با تغییر دیدگاه شرایط را عوض کرد. هنرمندی مرد ذن در آن است که از این راه، قادر به کنترل رویدادها است.
در ذن، هنر ها به عنوان بسط و تکامل خود به خودی طبیعت به درون قلمرو امور انسانی دیده میشوند. هنر ذن زبان بیان حقیقت ذن است که توسط ذهن منطقی قابل درک نیست. و محصول یک نگاه غیر ابژکتیو و غیر تحلیلی به طبیعت است. که نمونهی آن در نگاه به طبیعت از دریچهی چشم یک هنرمند ذن درشعر زیر میتوان دریافت:
وقتی من به دقت می نگرم
نازونا را میبینم
که زیر پرچین باغ شکوفه داده است (هایکو از استاد ذن، باشو)
این نگاه گل نازونا را با همهی آن چه او درآن است میبیند. آن را از کلیت نظامی که بیننده و گل هر دو در آن هستند جدا نمیکند و از این رو ی با نگاهی ابژکتیو غربی، تفاوت دارد.
طبیعت گرایی و واقعیت گرایی ذن تابع نگاهی است که تا عمق معنایی چیزها نفوذ و ارتباط دوسویه ای بین انرژیهای درونی سوژه و ابژه برقرار میکند. چنین است که هنر در فرهنگ ژاپن پدیده ای برونسو نیست، فقط درونسو است و با خویشتن است. هنر نمود وحدت انرژی های درونی ابژه و سوژه است. خلاقیت و سلوک، خلاقیت در ذن مستلزم کار مداوم، مراقبه و سلوک است، هنرمند پیش از پرداختن به کار آفرینش، خود را وقف آن میکند و با آن همساز و یگانه میشود و این نیازمند سلوک و آدابی است. آدابی که یگانگی با کل هستی را میسر گرداند همنوا شدن با لحن هستی لحظهی جوشش ارتعاشات و انرژی های درونی است که از سرچشمهی ارتعاشات موسیقی هستی میتراود، نیروی خلاقه در این هنر از آهنگ رقص خدایان سرچشمه میگیرد، بنابراین هماهنگ شدن با آن نیازمند آدابی است متناظر با آدابی که رقصنده بجای میآورد. متناظر با رقص خدایان که خلفت را نظم میبخشد. یگانه شدن با آداب و جوشش انرژی های درونی حالتی سکرآور دارد، حالتی که هنرمند نمیداند چگونه هر عمل او پیش از آن که بداند به انجام میرسد!
فرایند خلاقیت درهنر ذن: فرایند یگانه ادراک زیبایی و خلق زیبایی و تجربهی همزمان بیرون و درون، برمبنای یگانه شدن سوژه و ابژه است، این فرایند مبتنی بر اصل تغییر دیدگاه بودایی است، دیدن چنینی چیزها ویگانه شدن با آن ها، در ذن هنرمند، موضوع و اثر هنری یگانه اند و هنر ذن نمود عینی و تظاهر عینی و تظاهر نسبی این وحدت است، پدیده ای درونی که در قالب نقش، کلام، اعمال رزمی، و یا آدابی در زندگی نمود می یابد. هنر ذن شهود درصورت و کشف معناست: درسنت ژاپنی، زیبا شناسی نمادین، از نوع یک تعامل دو سویهی غیر دوگانهاندیش است و اصل خلاقیت هنری بر این تعامل دو سویه و یکپارچگی و وحدت بیرون و درون استوار است.
وحدت بیرون و درون، عمل در بی عملی و هنر نا هنر است، در ذهن ذن، هدف فقط مقاصد عملی یا بهره مندیهای زیباشناختی محض نیست بلکه مقصود آن تربیت جان است.
با شناخت فراآگاهانه و رسیدن به لحظهی بی عملی و تجربه بی ـ خودی است که فن، هنر میشود. هنری ک چگونگی آن را نمیتوان بیان کرد، از این روی آن ناهنر گفتهاند.
هنر ـ ناهنر: کمال عمل و فن است که امری درونی است. هنر شدن فن مستلزم تمرینهای روحی و عرفانی است برای تجربهی(تهی) و دریافت لحظهی درست عمل، هنرهای ذن را نمیشود آموخت مگر با کار دایم وتکرار، رهاکردن تن که در رهایی معنوی ادامه پیدا میکندتا جان آزاد و چالاک شود(انرژی و بیداری محض). حالتی از حضور دل در آن کار به طور غیرعمد انجام میگیرد. آن که دست به نقاشی برده یا تیری از کمان رها کرده به مقام هنرمندی و استادی رسیده است، اما در حقیقت این او نیست بلکه آن است که تیر را رها میکند. معجزهی هنر ذن در این فعل و انفعال درونی است که وحدت هنر و هنرمند و ابزار و مقصد را باعث میشود. هنگامی که مردی به این درجه از کمال درونی برسد عملش هنر، و او خود، هنرمند ذن است. در مقام استادی هم چنان از من تهی است. هیچ چیز نمیجوید بلکه فقط مییابد. او هرگز بر اساس مقاصد عملی حتی اگر از خود پنهان کند. فهمش را از تعلیم بزرگ تیره نمی گرداند. در مقام استادی در پی آن نیست که شاگرد تا کجا خواهد رفت.64
ذن و قدرت خلاقه((Deh= the: فهم تعلیم بزرگ یعنی دست یافتن به قدرت خلاقه که یک انرژی از درون برآمده، پویا، راز ناک و عموماً ناشاخته و همه جایی است و با هر عملی سرو کار دارد: درفرهنگ ژاپنی اغلب هر صنعت و پیشه ای، به عنوان یک do=dao، شناخته شده است،یعنی یک طریقت.65
پیروی ازdo یا طریق،نیازمند سلوکی دریک رابطهی استاد و شاگردی است، تا زمینه برای بروزDeh= The مساعد شود و خلاقیت ظاهر گردد. “ده” همان نیروی درونی یا استعداد و توان خلاقیت است که از بین تمام موجودات فقط درانسان به ودیعت گذاشته شده است و به تعبیر بودایی یک” فرصت” است. بر اساس این توان، انرژی های درونی قابلیت بیرونی شدن را مییابند. در یک لحظهی خاص، خود به خود بیرونی می شوند. خلاقیت در لحظهی”ندانستگی” ) Wu-shin)، چیزی را درخود نگاه نمیدارد. 66و این همان مفهوم دائویی “بیعملی”(Wu-Wei)، است. هنرمند چینی و ژاپنی در لحظهی آفرینش هنری در چنین حالتی است. چنان که حتی گویی به ابزار نیازی ندارد.”هنرمندان در هر زمینه ای مجبورند از ابزار یا وسیله ای استفاده کنند، اما هنرمندان ذن یک هنرمند زندگی است که گویی تمام مصالح و ابزار و مهارت ها و تکنیک های مورد نیاز او از بدو تولد و حتی شاید پیش آن که والدینش به او حیات بخشند، با او بوده اند”. 67
“ده” یک نیروی ازلی است که از قوه به فعل درمیآید، این فرایند، هنر یا کنترل رویداد است. یک تناقض ظاهری.
اصل تناقض در در هنر ژاپن، یک اصل است و دسته بندی هایی چون: “هنر اشرافی” و “هنر عام” یا “دروه های تجمل گرایانه” و” دوره های زاهدانه” با توجه به نگاه ویژهی ژاپنی به هنر و رجوع به شناخت شناسی ترکیبی او، بی اساس است. آن چه در ذهن تحلیل گر به صورت تضاد جلوه میکند، جز تنوع و تحول هنر در وحدتی ذاتی وپویا نیست که بر مبنای اصل هستی شناختی “تقابل” و نیز اصل بودیستی قرار دارد.
اصل تغییر نگاه و دیدگاه در ساختار اندیشهی ژاپنی مبنایی است که روحیهی همزیستی را تقویت نموده است که نمود وحدتگراییذن است.
خلاقیت و تجربهی وحدت: خلاقیت هنری مدیون حالتی خاص از یگانگی جسم و روح هنرمند است. میان دو حالت واهشتگی تن و آزدی روحی که تنها از طریق ضبط نفس می توان بر آن چیره شود. استاد کسی است که از حالت فرق به حالت جمع رسیده باشد. حالت جمع رهایی از وابستگی ها و رسیدن به بی منی کامل و یگانگی تن و روان است. مقامی است فرازمانی فرامکانی، دریافت درست لحظه و دریافت لحظهی درست است.
تجربهی ترک و دریافت لحظه ای تهی که جان را آزاد میکند و چالاک، حالتی شبیه خواب آلودگی که سرشار از بیداری روحی است، لحظه بسته شدن درهای حواس و باز شدن دریچهی دل است.68
حالت خلاقه، حالت حضور و جمعیت سرشار از انرژی است. همچون برکهی آب که پذیرای صورت هاست. متناظر با تهی که خالی از صورت هاست و اساساً ازلی است. هنر از درون(مرکز) می جوشد. در یک لحظه، با واکنشی برقآسا، همه چیز در غایت ذوق(wabi=ultimate taste ) که بسیار به تهی نزدیک است اتفاق می افتد.
خلاقیت ذن، وحدت لحظه ای با تهی(بی عملی، بی خودی= تهی شدن از هرچیز) است. اصل هستی شناختی تهی در بحث خلاقیت و هنر ژاپنی محور است. ژاپنی با نگاه ویژهی خود هموارهخالی بین چیزها را می بیند. فضای خالی، سکون و سکوت یک تجربهی معرفتی و درونی است که در هنر ذن عینیت پیدا می کند. سالک در مقام شاگردی باید آن چنان از خود و من تهی شود که همچون مادهی خامی آمادهی شکل گرفتن و تربیت باشد و در مقام استادی باز هممچنان از خود تهی است که هیچ چیز نمی جوید بلکه قط می یابد.
اتصال به تهی اتصال به فراآگاهی است.
منبع :danesheyoga