نگاهي به روان­شناسي خشونت و پرخاشگري

نگاهي به روان­شناسي خشونت و پرخاشگري
براي بحث درباره­ي روان­شناسي خشونت و پرخاشگري، علل و پي­آمدهاي آن از كجا بايد آغاز كرد؟ پرخاشگري چيست؟ جلوه­هاي آن چيست؟ چرا افراد پرخاشگري مي­كنند؟ نقش نهادهاي تربيتي و خانواده، و سازمان­هاي نظم­بخشي جامعه در ميزان پرخاشگري يك جامعه چيست؟ پرخاشگري در يك جامعه چه پي­آمدهايي خواهد داشت؟

وقتي صحبت از پرخاشگري و خشونت مي­شود اغلب تصاوير و مفاهيمي مانند قتل، چاقو، خون، تفنگ، جنگ، ترور و مانند آن به ذهن مي­آيد كه شايد بسياري از افراد جامعه تماس نزديكي با آن­ها نداشته باشند، اما مصاديق پرخاشگري محدود به اين­ها نيست. وقتي پرخاشگري را در جامعه و روابط بين­فردي بررسي مي­كنيم، مصاديق و جلوه­هاي بسياري دارد كه افراد هر روز با آن­ها مواجه خواهند بود. ترجيح مي­دهم به جاي آن كه قتل و جنايت را به عنوان نمونه­هاي پرخاشگري نام ببرم، به جلوه­هاي روزمره­تر خشونت، مانند آن­چه هر روز در خيابان­هاي شهرمان با آن برخورد داريم اشاره كنم: رانندگي. به نظرم با نگاه به رانندگي يك فرد مي­توان اطلاعات بسيار مفيدي درباره­ي ويژگي­هاي شخصيتي او به دست آورد و با نگاه به سبك عمومي رانندگي يك شهر اطلاعاتي بسيار مفيد از ويژگي­هاي فرهنگي و اجتماعي آن شهر. رانندگي در شهر ما چه ويژگي­هايي دارد؟ درهم­Trafficپيچيدن­هاي بي­قاعده و راه را بر ديگري بستن (گويي در رقابتي جدي و ديرينه با هم باشند)، سرعت­هاي غيرمجاز و به خطر انداختن جان خود و ديگران، سبقت­هاي عجيب­وغريب و عبور ماشين­ها از بيخ گوش يك­ديگر و تجاوز به حريم خصوصي در رانندگي، صداي بوق كه نه براي هشدار، بلكه به جاي دشنام به كار مي­رود (گويا لحن بوق­ها هم پرخاشگرانه شده است) و فرياد مأموري كه براي كمك به ايجاد نظم، تنبيه­گر است و تحقيركننده. اين­ها و بسياري ديگر از اين دست را هر روز مي­بينيم، جلوه­هايي از ابراز خشم و خشونت و پرخاشگري تنها در يكي از ابعاد زندگي­مان يعني رانندگي. اگر به تأثيرات منفي كلي خشونت و پرخاشگري نظر داشته باشيم، مواردي مانند اين كه تقريباً بر تمام يا بخش عمده­اي از مردم اثر مي­گذارند بسيار بيش­تر از موارد قتل و جنايت به سلامت عمومي جامعه آسيب مي­زند. بسط اين مصاديق به ابعاد ديگر زندگي را خود خوانندگان به­خوبي انجام خواهند داد.
بدون آن كه بخواهم به آماري از ميزان خشونت و پرخاشگري در جامعه اشاره كنم (كه در صورت وجود، دست­رسي به آن دشوار است) از تجربه­ي روزمره­ي زندگي خود و گفته­هاي صاحب­نظران اين را دريافته­ايم كه خشونت و پرخاشگري در جامعه­ي ما پديده­اي نامعمول نيست و شايد ميزان آن نيز روبه­افزايش است. دلايل اين امر چيست، و تبعات آن براي افراد و جامعه چيست؟
تعريف و انواع پرخاشگري
در روان­شناسي اجتماعي براي پرخاشگري تعريفي مشخص به كار مي­رود. بر اساس اين تعريف، پرخاشگري شامل هرگونه رفتاري است كه با قصد رساندن آسيبِ رواني يا جسماني به فرد ديگر يا يك شيئ انجام مي­شود. در اين تعريف بر قصد آسيب رساندن تأكيد شده است و نيز بر اين كه پرخاشگري الزاماً موجب آسيب جسماني نمي­شود (مانند ضرب و جرح)، بلكه ممكن است باعث آسيب رواني فرد بشود (مثلاً شايعه­سازي درباره­ي افراد).
Aggressionدر بررسي پرخاشگري تقسيم­بندي­هايي به كار مي­رود كه براي درك اين پديده و ادامه­ي بحث مفيد به نظر مي­رسد. نوعي از پرخاشگري كه به آن پرخاشگري خصمانه (hostile aggression) گفته مي­شود ناشي از عواطف و احساسات منفي خاص مانند خشم يا تنفر است و هدف اصلي آن آسيب رساندن به يك فرد يا شيئ است (مثل وقتي كه كسي از حرف فردي ديگر خشمگين مي­شود و به صورت او سيلي مي­زند). در پرخاشگري ابزاري (instrumental aggression) پرخاشگري ابزاري است براي رسيدن به يك هدف خاص (مثل وقتي كه فردي سعي مي­كند رقيب را به شكلي از صحنه حذف كند تا خود جاي او را بگيرد). گاهي پرخاشگري منجر به آسيب فيزيكي فرد نمي­شود، بلكه با روش­هايي ديگر مانند تهمت زدن و شايعه ساختن، ترور شخصيت، آسيب به اموال شخص يا جلوگيري از پيش­رفت او خود را نشان مي­دهد. به اين شكل از پرخاشگري پرخاشگري نمادين (symbolic aggression) گفته مي­شود. در مواردي خاص جامعه پرخاشگري را مجاز يا حتا لازم مي­شمارد (مثلاً در رفتار سربازان در حين مأموريت جنگي، يا وقتي كه شخص براي دفاع از خود به خشونت دست مي­زند). به اين شكل از پرخاشگري پرخاشگري مجاز (sanctioned aggression) گفته مي­شود. بالاخره، گاهي پرخاشگري به شكل فعالانه اعمال نمي­شود، بلكه فرد با روش­هاي منفعلانه مانند كارشكني، اهمال­كاري و امثال آن مانع انجام كاري كه مورد نظر فردي است مي­شود كه به آن پرخاشگري منفعلانه (passive aggression) مي­گوييم.
نظريه­هاي روان­شناختي پرخاشگري
دلايل دست زدن افراد به پرخاشگري چيست؟ به طور كلي، علاوه بر عوامل زيست­شناختي (مثل سطح تستوسترون خون)، عواملي مانند از دست رفتن اعتماد به نفس فرد، احساس بي­عدالتي، فقر، تراكم جمعيت، رفتار افراد و نهادهاي مسؤول (مثل پليس) و ارزش­هاي فرهنگي در بروز پرخاشگري مؤثر شناخته شده­اند. در زمينه­ي روان­شناسي پرخاشگري دو نظريه­ي اساسي وجود دارد كه به آن اشاره مي­شود.
بر اساس يكي از اين نظريه­ها كه به آن نظريه­ي سرخوردگي­ـ پرخاشگري (frustration-aggression theory) گفته مي­شود، وقتي فرد براي دست­يابي به هدفي تلاش مي­كند و عاملي مانع دست­يابي به آن مي­شود، غريزه­ي پرخاشگري در فرد بيدار مي­شود كه خود منجر به رفتار پرخاشگرانه­ي معطوف به آسيب زدن به آن مانع مي­شود. در اين نظريه، اولاً علت اصلي پرخاشگري نوعي سرخوردگي و احساس ناكامي در دست­يابي به هدف است، و ثانياً، پرخاشگري ويژگي­هاي يك غريزه را دارد، يعني به شكل نوعي انرژي است كه تا زماني كه به هدف خود دست نيابد پايدار مي­ماند (مثل گرسنگي و تشنگي). در اين نظريه، وقتي فرد با ناكامي و سرخوردگي روبه­رو مي­شود، غريزه­ي پرخاشگري در او برانگيخته مي­شود و هدفي را براي پرخاشگري خود انتخاب مي­كند. نخستين هدف معمولاً خودِ منبه ايجادكننده­ي ناكامي و سرخوردگي است. اما در بسياري موارد عامل سرخوردگي هدف مناسبي براي رفتار پرخاشگرانه نيست (مثلاً اگر رييس فرد اضافه­كار او را نداده باشد و پرخاشگري با رييس باعث پي­آمدهاي منفي بيش­تري براي فرد بشود). در اين شرايط ممكن است هدف پرخاشگري به چيزي مرتبط يا حتا گاهي نامرتبط با عامل اصلي سرخوردگي جابه­جا شود (پرخاشگري جابه­جاشده يا displaced aggression). بايد در نظر داشت كه هر ناكامي الزاماً منجر به پرخاشگري نمي­شود و عواملي مانند ايجاد حس خشم، تصوري كه از نيت فرد وجود دارد، و احساس بي­عدالتي و نابرابري واسطه­ي بين احساس سرخوردگي و بروز رفتارهاي پرخاشگرانه است.
نظريه­ي ديگر براي تبيين پرخاشگري نظريه­ي يادگيري اجتماعي (social learning theory) است. برمبناي اين نظريه، پرخاشگري مانند همه­ي رفتارهاي ديگر آموخته مي­شود. طرف­داران اين نظريه بيان مي­كنند كه گرچه ناكامي مي­تواند منجر به رفتار پرخاشگرانه شود، اما همه­ي افرادي كه ناكامي را تجربه مي­كنند الزاماً پرخاشگري نشان نمي­دهند. مثلاً همان فردي كه رييس­اش اضافه­كار او را نداده، الزاماً با رييس يا فردي ديگر پرخاشگري نمي­كند، ممكن است با او مذاكره كند تا متقاعدش كند، ممكن است نااميد شود و تصميم به تغيير شغل بگيرد يا راه­هاي ديگري را در پيش بگيرد. در واقع، گرچه شواهدي براي مباني Violenceزيست­شناختي پرخاشگري به عنوان يك غريزه وجود دارد، عوامل ديگري نيز وجود دارد كه تكانه­هاي غريزي فرد را مهار مي­كند و سامان مي­دهد. كودك در طي زندگي خود مي­آموزد كه اگر گرسنه شد، هميشه نمي­تواند بلافاصله گرسنگي خود را رفع كند و اغلب لازم است تا مدتي احساس گرسنگي خود را تحمل كند و رفع گرسنگي را براي مدتي (مثلاً تا رسيدن زمان خاصي كه همه با هم غذا مي­خورند، پايان كلاس و كار و …) به تعويق بيندازد. به اين فرايند يادگيري اصطلاحاً اجتماعي شدن (socialization) گفته مي­شود. اجتماعي شدن فرايندي است كه از طريق آن كودكان رفتارها، نگرش­ها و ارزش­هاي فرهنگ خود را ياد مي­گيرند. اجتماعي شدن حاصل عوامل مختلف مانند والدين، برادران و خواهران، مدرسه، رسانه­ها و … است. كودكان، از طريق فرايند اجتماعي شدن، الگوهاي رفتاري خاصي را ياد مي­گيرند و اين الگوها تا بزرگ­سالي نيز همراه آنان خواهد بود. پرخاشگري نيز رفتاري است كه در ابتداي زندگي آموخته مي­شود و تا بزرگ­سالي به عنوان يك الگوي رفتاري ادامه پيدا مي­كند. در واقع، كودكان از همان سال­هاي نخست زندگي، با مشاهده­ي رفتار پدر و مادر، خواهران و برادران، و بعدها همسالان و افراد ديگر جامعه مثل معلم و مسؤولان مدرسه، الگوهاي رفتاري خاص خود را براي مواجهه با شرايط مختلف مي­آموزند. اگر الگوي خانوادگي و اجتماعي كه پيش چشم كودك است به او چنين بياموزد كه “وقتي با ناكامي مواجه شدي، با پرخاشگري آن را حل كن” اين الگو در او ريشه گرفته و بعدها نيز با او خواهد بود، به­خصوص اگر تجربه­ي كودك به او نشان بدهد كه در عمل هم پرخاشگري مي­تواند باعث شود به خواسته­هايش برسد (مثل كودكي كه با فرياد و زدن مادر باعث شود اسباب­بازي مورد علاقه را برايش بخرند)، يا مشاهده­ي نتيجه­ي رفتار پرخاشگرانه­ي اطرافيان موفقيت آنان در دست يافتن به هدف­شان را نشان بدهد (مثل وقتي كه پدر با خشونت و فرياد مادر را مجبور به پذيرفتن نظر خود كند) و تبعات منفي چنداني هم بر آن مترتب نباشد.
پژوهش­ها نشان­دهنده­ي ارتباط الگوهاي تربيتي خاص والدين (مانند استفاده از پرخاشگري كلامي يا فيزيكي در رابطه با فرزندان) با رفتارهاي پرخاشگرانه در آينده­ي اين كودكان است. در واقع، والديني كه پرخاشگري مي­كنند، الگويي براي فرزندان خود فراهم مي­كنند كه از آن تبعيت كنند. با اين ترتيب، قرباني خشونت امروز فردا خود تبديل به خشونت­گر خواهد شد.
چنان كه ديده مي­شود هر يك از اين نظريه­ها بخشي از پديده­ي پرخاشگري را تبيين مي­كنند. با اين ترتيب، وقتي در الگوهاي رفتاري خانواده و جامعه پرخاشگري به عنوان روشي مقبول و مؤثر براي حل كشمكش­ها پذيرفته شده باشد، طبيعتاً در افراد آن نيز اين الگوها جاي گرفته و جاي­گزين روش­هاي ديگر خواهد شد. حال اگر به دلايل مختلف مثل فقر، احساس بي­عدالتي و … احساس سرخوردگي نيز در خانواده يا جامعه زياد شود، افراد راهي بهتر، مؤثرتر و حتا شايد مقبول­تر براي رفع تعارض­هاي خود با يك­ديگر و منابع قدرت و عواملي كه سبب­ساز ناكامي خود مي­دانند نمي­شناسند، و در برخورد با مشكلات خود و به­طور روزمره خشونت در پيش خواهند گرفت. در اين شرايط تجاوز به حقوق يك­ديگر و زير پا گذاشتن قواعد و ارزش­ها نه يك استثنا، كه قاعده خواهد شد. بعد از نگاهي كه به جنبه­هاي فردي خشونت و پرخاشگري داشتيم، مي­توانيم در حد حوصله­ي اين بحث، نگاهي هم به ابعاد اجتماعي آن داشته باشيم.
پرخاشگري و جامعه
چنان كه گفته شد، اگر در جامعه­اي، در عمل يا در نظر افراد آن جامعه، اعمال خشونت روش مؤثر براي دست­يابي به اهداف باشد و پرخاشگري جاي­گزين روش­هاي ديگر براي حل مسايل شود، وضعيت به گونه­اي خواهد شد كه به جاي آن كه به خشونت به عنوان يك نقص و كاستي در رفتار فرد نگريسته شود، به عنوان يك مهارت و توانايي در نظر گرفته خواهد شد. آن وقت زيرپا گذاشتن حقوق ديگران و قانون، نه يك نقيصه كه “زرنگي” (با بار معنايي مثبت) تلقي خواهد شد. در چنين زمينه­ي فرهنگي بسيار بر مي­خوريم به افرادي كه گله­مندند از آن كه نمي­توانند حق خود را بگيرند و وقتي دقيق­تر منظورشان را بررسي كنيم، مي­بينيم كه منظورشان گرفتن حق مثلاً از طريق مذاكره (negotiation) يا روش­هاي مسالمت­آميز و قانوني نيست، بلكه مي­گويند كه ما نمي­توانيم داد بزنيم، اهانت كنيم، تهديد كنيم يا كتك بزنيم، و احساس نقصان دارند از اين شرايط خود. يعني به نظر آنان خشونت روش اوليه و مؤثر براي گرفتن حق است. در چنين فرهنگي، پرخاشگري ناتواني در كنترل يك تكانه و غريزه، و بنابراين يك نقيصه محسوب نمي­شود، بلكه يك مهارت و توانايي است براي پيش­برد امور كه نداشتنِ آن توانايي مانع دست­يابي به اهداف مي­شود.
گرچه الگوهاي اجتماعي و خانوادگي مي­توانند ايجادكننده­ي يك گرايش رفتاري خاص (مثل خشونت و پرخاشگري) باشند، اما وقتي رفتاري ايجاد شد، در صورتي پايدار مي­شود و تداوم مي­يابد كه به نوعي نه­تنها اين رفتار بازداري و مهار نشده باشد، بلكه تقويت هم شده باشند. بنابراين، مي­توان اين فرض را مطرح كرد كه چنين شرايط اجتماعي­اي به شكل مستقيم يا غيرمستقيم به رفتارهاي پرخاشگرانه پاداش داده و موجب ترويج آن شده است. غيرمؤثر به نظر رسيدن روش­هاي ديگر براي حل مشكلات و تعارض­ها، مؤثر بودن پرخاشگري، و به­صرفه و كم­هزينه بودن آن باعث تداوم اين الگوهاي رفتاري مي­شود.
موضوع ديگر در بحث تكانه­ي پرخاشگري و كنترل آن، عامل كنترل­كننده است. در طي رشدِ كودك، با دروني شدنِ (internalization) ارزش­هاي جامعه بخشي از شخصيت فرد شكل مي­گيرد كه بعدها در زندگي مهارهاي دروني فرد را براي رفتارهاي ممنوع شكل مي­دهد. اگر به دليلي اين دروني­سازي انجام نشود و مهارهاي دروني شكل نگيرد، تنها عامل بازداري فرد از رفتارهاي خلاف قانون و ارزش­هاي جامعه، ترس او از پي­آمدها و تنبيه خواهد بود، و نه مهار و كنترلي برآمده از خود شخص. در اين شرايط است كه راننده تنها زماني پشت چراغ قرمز مي­ايستد كه پليسي در آن نزديكي باشد؛ و اگر پليسي نباشد، از چراغ قرمز خواهد گذشت و رعايت حق ديگران يا احترام به قانون عاملي نخواهد بود براي رعايت آن. آن وقت آن­چه مانع پرخاشگري مي­شود، نه زشتي يا خلاف اخلاق بودن آن، كه هيكل بزرگ يا جايگاه طرف مقابل خواهد بود و در اين صورت هم پرخاشگري از بين نمي­رود، بلكه جابه­جا شده و چه بسا به سوي فردي نشانه برود كه هيچ ارتباطي هم با مشكل فرد پرخاشگر ندارد. شايد بخشي عمده از پرخاشگري­هايي كه در زندگي روزمره تحمل مي­كنيم را بتوان پرخاشگري جابه­جاشده دانست، وگرنه راننده­ي بغلي كه خصومتي شخصي با من يا همه­ي رانندگان ديگر ندارد. وقتي در شرايط تربيتي خانواده و در ابعادي وسيع­تر شرايط نظم­بخشي جامعه روش­هاي اقتدارگرا غلبه داشته باشد، اساساً مجالي براي دروني­سازي ارزش­ها ايجاد نمي­شود و فرد تنها به خاطر احساس كنترل بيروني است كه رفتارهاي خود را مهار مي­كند (آن هم اغلب تنها در شرايطي كه ممكن است عامل كنترل­كننده رفتار فرد را كشف كند). در اين شرايط معيارها و ارزش­ها دروني نمي­شود و “ترس” است كه عامل مهار خشونت مي­شود، نه “توانايي فرد در كنترل تكانه­هايش”. آن وقت است كه آن كه خشونت نمي­كند “ناتوان و ترسو” شمرده مي­شود و نه “توانمند در مهار غرايز خود”.
بي­شك يكي از عمده­ترين مسايل در حوزه­ي سلامت اجتماعي كه با سلامت روان تك­تك افراد مرتبط است موضوع خشونت است. پرداختن به هزينه­هاي مادي و معنوي كه پرخاشگري بر فرد و جامعه تحميل مي­كند هم موضوعي است كه فرصت پرداختن آن در اين­جا نيست و بحث درباره­ي ابعاد مختلف روان­شناسي خشونت و پرخاشگري مجالي فراخ را مي­طلبد. آن چه از همين مختصر مي­توان نتيجه گرفت آن است كه عوامل فردي، خانوادگي و اجتماعي در ايجاد و تداوم الگوي خشونت در فرد مؤثرند. از بين پي­آمدهاي مختلف پرخاش­گري هم در اين­جا تنها اشاره­اي داشتيم به بازتوليد خشونت توسط خشونت، و چرخه­اي كه خود را تقويت مي­كند. توجه به اين پديده­ي فراگير و بازشناختن عوامل ايجادكننده و پايداركننده­ي آن در سطوح مختلف فردي و اجتماعي يكي از اولويت­هاي عمده­ي جامعه­ي امروز ما است.
منبع :آفتاب

توسط aram

مدیر مجموعه تجسم خلاق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *