درس زندگي 75
آنچه شما را از رسيدن به اهدافتان باز ميدارد آگاهي نداشتن از اهداف خود است
اين سوال ساده اما داراي معاني ضمني عميقي است- سوال سادهاي که نميتوان به راحتي به آن جواب داد. سوال اين است: به چه اهدافي ميخواهيد واقعاً در زندگي دست پيدا کنيد؟ مشخصاً، آگاهي از اهداف خود پيشنيازي براي داشتن يک زندگي کامل، آرام، رضايتبخش و همراه با خوشبختي است. اما آيا از اهداف خود آگاه هستيم؟ اوژن وي. دبس رهبر سياسي و کار آمريکا معتقد است: «مردم آمريکا ميتوانند هر آنچه را که ميخواهند داشته باشند؛ مشکل اين است که آنها نميدانند چه ميخواهند.»
در واقع، بيشتر ما گيج هستيم. ما حتي آنچه را که ميخواهيم، دقيقاً به خوبي نميدانيم. علاوه بر اين، ما از داشتن نيرويي که در رسيدن به اهداف خود در زندگي داريم، آگاه نيستيم. لُپ مطلب اينکه ما بايد دروغ گفتن به خود را دربارهي اهداف خود کنار بگذاريم اگر ميخواهيم سرانجام به آنچه که واقعاً به دنبال آن هستيم، دست پيدا کنيم. طنزنويس دون هارولد ميگويد: «بدبختي در ندانستن اهداف خود و کشتن خود براي رسيدن به آن است.»
بيشتر آمريکاييها، در واقع، وقت خود را در رسيدن به آنچه که واقعاً نميخواهند، تلف ميکنند. احتمالاً سختترين چيز دربارهي داشتن يک زندگي رضايتبخش و موفق واقعي کردن روياهاي خود و خودداري از همراهي با تودهي مردم است. حتي در بهترين زمانها، دنبال کردن آنچه که ديگران به دنبال آن هستند يک بازي بينتيجه و بيفايده است. بودن هم چون ديگران باختن خود حقيقيتان است.
بنابراين، هدفتان چيست؟ قطعاً شما ميخواهيد ظاهر بهتري داشته باشيد، احساس بهتري داشته باشيد، کار کمتري کنيد، پول هنگفتي دربياوريد، اوقات فراغت بيشتري داشته باشيد و مهمتر از ديگران شويد. من هم همينطور. من هم دلم ميخواهد به چنين ويژگيهايي دست يابم. ببينيد، ما با هم اشتراکاتي داريم. اما آيا تمامي کساني که در آمريکاي شمالي زندگي ميکنند هم همين اشتراکات را دارند؟ مشکل اين هدفها اين است که آنها خيلي کلي و عمومي هستند.
هنري ديويد تورئو ميگويد: «انسانها در تمامي زندگيهايشان به دنبال ماهيگيري ميروند بدون آنکه بدانند آنچه که آنها به دنبال آن هستند، ماهي نيست.» پس شايد شما سخت کار ميکنيد تا داراييهاي مادي بسياري داشته باشيد اما حقيقتاً آنها را نميخواهيد. با کار اضافه براي خريد چيزهايي که به آنها نياز نداريد يا خريدن چيزهايي که حقيقتاً نميخواهيد، شما در حال هدر دادن زندگيهاي خود هستيد.
شناخت اهداف خود آنقدرها هم که به نظر ميرسد، ساده نيست. شما نميتوانيد فقط بگوييد: «من ميخواهم خوشبخت باشم.» يا «من ميخواهم معروف باشم.» شما بايد هدف خاصتري داشته باشيد. پنج سال بعد در کدام شهر ميخواهيد باشيد؟ نيويورک، پاريس، آمستردام، ويسکونسين؟ پنج سال بعد براي امرار معاش خود چه کاري ميخواهيد انجام دهيد؟ قايقراني، هنرپيشگي، آوازخواني، تدريس يا نوشتن؟
ما بايد به وضوح اهداف خود را به شيوهاي تعيين کنيم که به ما نشان دهد خواستههايمان منحصر به فرد هستند. کليد رسيدن به يک زندگي رضايتبخش بهرهگيري و استفادهي درست از زمان است- مشخص کردن اهدافتان ممکن است از يک ساعت تا چندين روز يا هفته طول بکشد- تمرکز قدرت ميآورد.
هر چقدر دربارهي اهداف خود واضحتر و مشخصتر باشيد، راحتتر ميتوانيد آن را به دنياي خود جذب کنيد. نوشتن اهدافي که برايتان مهم است همچون بدست آوردن يک شغل مطلوب تا داشتن مکان راحتي براي زندگي تا حفظ يک دوستي صميمي ميتواند کمککننده باشد. الان چه کاري حقيقتاً ميخواهيد انجام دهيد تا در دنيا تغييري ايجاد کنيد؟
وقتي اهدافتان را مشخص کرديد، بايد آن را به بقيهي دنيا اعلام کنيد. به باور بسياري از معلمان بزرگ امروز همچون جک کانفيلد که به ثروت و موفقيتهاي بالايي رسيده است، وقتي شما اعلام ميکنيد هدفي ميخواهيد و براي بدست آوردن آن هدف کار و تلاش حقيقي ميکنيد، شما سيگنالي را به سمت قدرتهاي معنوي جهان ميفرستيد تا آن هدف را به سمت شما و شما را به سمت آن هدف رهنمون سازند.
پس يکبار ديگر تاکيد ميکنم، به دنبال چه اهدافي در زندگي هستيد؟ چه نوع شغل رويايي براي کار کردن ميخواهيد؟ چه چيزي باعث ميشود شما فقط با فکر کردن به آن لبخند بزنيد؟ اگر شکست ديگر ممکن نبود، چه تلاشي براي انجام چه کاري ميکرديد؟ شما ممکن است هر روز بدون هيچ هدف مشخصي در ذهن بدون مقصد به مسير زندگي خود ادامه دهيد و در اين شرايط احتمال رسيدن به موفقيت براي شما بسيار کم است. با اين حال، شما به موفقيتهاي بيشتري در زندگي دست پيدا خواهيد کرد و از آن لذت خواهيد برد، اگر هدفتان و چگونگي رسيدن به آن را به درستي مشخص کنيد.
به طور خلاصه، شما بايد اهداف حقيقي و نه توصيفات مبهم از آنچه که ميخواهيد به آن برسيد، تعيين کنيد. يکبار ديگر ميگويم، آنچه که شما را از رسيدن به آنچه که ميخواهيد باز ميدارد آگاه نبودن از اهداف خود است. سخنگوي افسانهاي مسائل انگيزشي زيگ زيگلار در اينباره ميگويد: «رسيدن به مقصدي که وجود ندارد همچون بازگشت از مکاني که هرگز در آن نبودهايد، سخت است.»